در اين شماره و چند شماره آينده به تفضيل به بررسي و نقد نظريه «تعارض» ميان علم و دين خواهيم پرداخت. در ابتدا منشا تاريخي تدوين و تكوين اين نظريه را طرح ميكنيم، در شمارههاي آينده نحوه ورود اين نظر به كشورهاي اسلامي و نقد و بررسي ساختار دروني نظريه را مورد توجه قرار خواهيم داد. بحث حاضر خلاصهاي از كتاب رابطه علم و دين، اثر علامه مصباح يزدي ميباشد.
طرح تعارض ميان علم و دين در محافل روشنفكري
«تعارض» نوع ديگري از رابطه ميان علم و دين است كه بحث درباره آن در محافل روشنفكري رواج بيشتري دارد. اين گزينه بدان معناست كه برخي از آموزههاي ديني به ناچار با برخي از يافتههاي علمي جديد پيدا ميكنند و آنچه مهم است علتيابي رويارويي علم و دين، مشخص نمودن نحوه مواجهه صحيح با اين واقعيت و تلاش براي داوري ميان اين دو در موارد تعارض است. پيش فرض اين گزينه آن است كه اولا قلمرو دين و علم در برخي موارد با يكديگر تداخل پيدا ميكنند و موضوعات و مسائلي مشترك ميان اين دو وجود دارد؛ ثانياً نظر دين و علم درباره مسائل مشترك الزاماً متفاوت و حتي متعارض است.
ريشه مبحث تعارض علم و دين در غرب مسيحي
ناسازگاري برخي اعتقادات، ارزشها و احكام ديني با برخي دانستهها و خواستههاي بشري از دير زمان وجود داشته و به دين خاصي محدود نميشود. ولي آنچه تعارض علم و دين ناميده ميشود و به صورت يك معضل نظري و عملي فيلسوفان و متكلمان را به تكاپو براي نظريهپردازي و تلاش جهت حل و فصل آن واداشته است از خصوصيات عصر مدرن به حساب ميآيد. اين فعاليت فكري از يك سو ريشه در آموزههاي مسيحيت كنوني دارد و از سوي ديگر زاييده گرايشهاي فكري و فرهنگياي است كه از پسِ جنبشهاي فرهنگي قرون پانزدهم به بعد در اروپا رخ نمود. شايد بتوان گفت: نگاه تحقيرآميز، بلكه تكفيرآلود كتاب مقدس و كليسا به علم، بيشترين سهم در شكل دادن نوع نگاه جهان غرب به رابطه ميان علم و دين را داشته است. كتاب مقدس كه از دو بخش عمده عهد قديم و عهد جديد تركيب شده است، در توصيفي تحريف شده از جريان خلقت حضرت آدم و حوا، علم را همان ميوه ممنوعهاي معرفي ميكند كه تناول آن موجب خشم خداوند و اخراج حضرت آدم و حوا (و نسل بني آدم) از بهشت عدن شد؛ عملي كه به زعم نويسندگان كتاب مقدس، به گناه جبلّي بنيآدم تبديل شد و موجب گشت تا هر انساني از روز تولد گناهكار به دنيا بيايد! چنين علمي آشكارا با دين، اراده الهي و سعادت بشر در تعارض است.
نمونههايي از آموزههاي غيرعقلاني در كليسا
عامل ديگري كه تعارض علم و دين را در ذهنيت انسان مدرن اروپايي نهادينه كرده است، آموزههايي غيرعقلاني، ضد اخلاقي و ضد علمي مانند تثليث، بخشش گناهان توسط كشيش، آموزه زمين مركزي و توصيه به ظلمپذيري در كتاب مقدس است كه همگي نمونههايي است از تحريفهاي وارد شده در دين مسيحيت. چنين ديني به روشني در برابر عقل و فطرت بشري قرار دارد و تعارض آن با علم و عقل دور از ذهن نيست.
تأثير عقل خود بنياد در شكلگيري انگاره تضاد علم و دين
عامل ديگري كه با آغاز دوران رنسانس به عوامل پيش گفته اضافه شد و جرقه يك انقلاب فكري و فرهنگي را بر ضد دين در دوران مدرن روشن كرد، گسترش و تسلط گرايشهاي ماترياليستي در اروپا بود. پيدايش نظريات معرفتشناسانه و هستيشناسانهاي كه بر محور ماديگرايي و حسگرايي دور ميزد و با پيشرفتهاي چشمگير علوم طبيعي همراه شد توانستند توهم خود بسندگي معرفتي را در انسان غربي پديد آورند. گرايش سكولار بر اين پايه استوار شد كه انسان مدرن در عمل و نظر خود نيازي به دين ندارد، بلكه آنگونه كه كانت مدعي شد، بايد خود را از وابستگي تصنعي و خود خواستهاش به دين و ارباب كليسا رها سازد و همچون انساني بالغ بر روي پاي خود بايستد.
مجموعه اين عوامل دست به دست هم دادند و شرايطي را فراهم كردند كه امروزه تعارض علم و دين گويا به يكي از بديهيات براي متفكران غربي تبديل شده است، و آنچه باقي مانده پيدا كردن راهحل براي اين تعارض است. كساني كه در اين مبحث به اظهارنظر پرداختهاند، براي رفع تعارض و تعيين تكليف نظري و عملي انسان پيشنهادهايي گاه متعارض دادهاند.
تنظيمكننده: محمد زند