کد خبر: 662230
تاریخ انتشار: ۱۲ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۷:۳۸
به مناسبت فرارسيدن سالروز بزرگداشت شيخ شهاب‌الدين سهروردي
‌ 8 مردادماه هر سال سالروز بزرگداشت شيخ اشراق است.
عبدالله بيننده*

شهاب‌الدين يحيي سهروردي يكي از فيلسوفان تراز اول جهان اسلام است كه در سده ششم هجري مي‌زيست. او انديشمندي خلاق و متفكر بود و بر مبناي همين خلاقيت در حوزه انديشه‌ورزي بوده كه توانسته است طرحي درافكند و فلسفه و عرفان را در حكمت اشراقي خويش به نحوي استدلالي بيان كرده و مدل جديدي از انديشه‌ورزي را در فلسفه پي‌ريزي كند. حاصل اصلي تلاش‌هاي وي در عرصه فلسفه تبيين نوعي از علم بود كه آن را علم حضوري مي‌دانست.

مباني معرفت‌شناسي فلسفه اشراقي

از مهم‌ترين مباني انديشه يك دانشمند، مباني معرفت‌شناسي يا به طور كلي شناخت‌شناسي او مي‌باشد كه بيان‌كننده طرز نگرش او به مسئله شناخت، ابزارها و روش‌هاي آن، صحت و سقم و يقيني و غيريقيني بودن آن و چگونگي رسيدن به حقيقت از طريق ادراك و... است. (جمشيدي، 1388، ص119)

در اهميت معرفت‌شناسي اين كلام استاد مطهري را مي‌توان مبين دانست كه مي‌فرمايند: دنيا، دنياي مكتب و ايدئولوژي است، مكتب و ايدئولوژي بر پايه جهان‌بيني است و جهان‌بيني بر پايه شناخت. بنابراين كه انديشه سياسي‌اي كه بنا مي‌شود مبتني بر يك سري مباني و اصول است كه يكي از مهم‌ترين آنها مباني معرفت‌شناختي مي‌باشد.

از آنجا كه پرداختن به تمام اركان معرفت‌شناسي باعث اطاله كلام و خارج از ظرفيت اين مقاله است در اينجا به برخي از مهم‌ترين عناصر معرفت‌شناسي از زاويه نگاه سهروردي مي‌پردازيم و اين عناصر عبارتند از: اقسام شناخت، ابزار‌هاي شناخت و ارزش شناخت.

اقسام معرفت در معرفت‌شناسي شيخ اشراق

در باب اقسام معرفت به طور كلي مي‌توان از دو نوع معرفت سخن گفت؛ يكي معرفت بدون واسطه صورت و مفهوم كه وجود واقعي و عيني براي عالم دارد و يكي معرفت با واسطه كه در آن مفهوم ذهني واسطه ميان عالم و معلوم قرار مي‌گيرد؛ معرفت نوع اول را حضوري و دومي را حصولي مي‌نامند (مصباح يزدي، 1382، ج1، ص171) و لذا معرفت در گام اول به حضوري و حصولي قابل تقسيم است.

براي هركدام از دو نوع معرفت مذكور ويژگي‌هايي برشمرده‌اند كه به برخي از آنها اشاره مي‌نماييم. ويژگي‌هاي علم حضوري عبارتند از: 1 ـ در علم حضوري با دو ركن درك كننده و درك شونده مواجه هستيم در حالي كه در علم حصولي با سه ركن مواجهيم: درك‌كننده، درك‌شونده و واسطه كه همان مفهوم يا صورت است 2 ـ قوه مخصوص يا ويژه‌اي براي تحقق آن دخالت ندارد بلكه درك كننده با ذات و واقعيت خود، واقعيت درك شونده (معلوم) را در مي‌يابد (حسين‌زاده، 1378، صص43 ـ 42) 3 ـ تقسيم‌ناپذيري، برخلاف علم حصولي 4 ـ يگانگي علم، عالم و معلوم در واقعيت يك وجود (خسروپناه و پناهي‌آزاد، 1389، ص107) 5 ـ خطا ناپذيري علم حضوري، زيرا خود واقعيت عيني مورد شهود قرار مي‌گيرد. 6 ـ غير انتقال به غير بودن.

ويژگي‌هاي علم حصولي نيز عبارتند از: 1 ـ مساوقت با كليت 2 ـ قابل انقسام به تصور و تصديق است 3 ـ محكوم به مطابقت و عدم مطابقت با واقع [امكان صحت و سقم در آنها مي‌رود.] 4 ـ دارا بودن سه ركن درك‌كننده، درك‌شونده و واسطه كه همان مفاهيم هستند 5 ـ خطاپذير بودن. سهرودي نيز همين تقسيم‌بندي را در آثار خود پذيرفته است، منتها نام آنها را به حكمت بحثي و ذوقي تغيير داده است و حكيم مد نظر خود را حكيمي برخوردار از هر دو حكمت بحثي و ذوقي مي‌داند (سهروردي، 1375، ص20) كه حكمت بحثي همان معرفت حصولي و حكمت ذوقي همان علم حضوري است. و از باب همين اصالت دادن به علم حضوري است كه برخي از محققان، اركان معرفت‌شناسي شيخ اشراق را عبارت دانسته‌اند از: علم حضوري و نورشناسي [نور‌شناسي نقطه تلاقي معرفت‌شناسي و هستي‌شناسي شيخ اشراق است].

منظور از حكمت ذوقي همانطور كه خود شيخ مي‌گويد حكمتي است كه بر اساس يافت و كشف و شهود است و نه بر مبناي برهان و استدلال. زيرا به نظر شيخ استدلال و برهان آدمي را به حقايق رهبري نمي‌كند. شيخ مي‌گويد: «من مسائل حكمت ذوقي را ابتدا از راه كشف و شهود به دست آورده‌ام و سپس در جستجوي برهان و دليل برآمدم نه بر عكس، در حالي كه در فلسفه بحثي نخست، مبناي آن استدلال است بدون آنكه مسائل و مباحث آن محقق شده باشد و حتي براي استدلال‌كننده هم باور نشده است و خود آنچه اثبات مي‌كند ترديد و شك دارد و دل او آنچه به زبان و استدلال مي‌گويد نمي‌پذيرد، در حالي كه در حكمت ذوقي نخست دل مي‌پذيرد و آن را باور مي‌كند و سپس به دنبال برهان مي‌رود». (سهروردي، 1375، مقدمه دكتر سجادي، ص 7)

از آنجا كه در فلسفه اشراق به علم حضوري اصالت داده مي‌شود، مي‌توان اصول معرفت‌شناختي فلسفه اشراق را كه نشان‌دهنده اين اصالت است به صورت زير بيان نمود:

1 ـ شناخت به دوگونه معرفت عقلي و برهاني، و شهودي و روحي تقسيم مي‌شود. معرفت نوع دوم بر نوع نخست برتري دارد.
2 ـ شناخت شهودي فرايند اشراق انوار قدسي است بر روحي كه پس از سير و سلوك و گذر از عالم حسي و مادي كسب نور شده است. بنابراين شناخت شهودي با تحول روحي ارتباط دارد.
3 ـ شناخت شهودي و كسب نور مستلزم رفع حجاب است. از همين رو وظيفه شناسنده آن است كه با كنار زدن موانع حسي و مادي، خود را آماده كسب نور كند. 4 ـ شناسنده نور و سالكي كه به اصل خويش بازگشته بر اثر رسيدن به چنين مقامي قدرت تصرف در ماده و سلطه بر ديگران را مي‌يابد و بدين ترتيب حوزه معرفت با سياست پيوند مي‌خورد. (رستم وندي، ص415)

بنابراين در فلسفه سهروردي در ميان دو قسم معرفت، اصالت از آن علم حضوري يا شهودي يا به تعبير خود ايشان حكمت ذوقي كه در آن اشيا را بنفسها در‌مي‌يابيم است و حكمت ذوقي جنبه مقدمه‌اي براي آن دارد و همين نوع از معرفت است كه سالك را شايسته فرا رفتن از عالم ماده و اتّصال به عالم نور مي‌سازد، و همين نكته است كه سبب افتراق ميان حكمت اشراق و حكمت مشاء است، چراكه در حكمت مشاء تنها استدلال و تفكرات عقلي كافي است اما در حكمت اشراق تكيه بر تهذيب نفس در كنار استدلال است.

ابزار‌هاي معرفت در فلسفه شيخ اشراق

ابزار‌هاي معرفت، وسايلي است (درون يا بيرون از وجود انسان) كه امكان شناخت را براي انسان فراهم مي‌كنند. و از همين رو انسان براي دستيابي به معرفت، راه‌ها و ابزار‌هاي گوناگوني دارد: «حس، عقل، شهود و مكاشفه و وحي» و ما در اينجا جايگاه و اهميت هر كدام از ابزارهاي مزبور را از زاويه نگاه سهروردي بررسي مي‌كنيم.

1 ـ حس: سهروردي حواس را به دو دسته حواس ظاهري و باطني تقسيم نموده است و حواس ظاهري را وجه اشتراك انسان و حيوان مي‌داند و مي‌نويسد: «انسان و حيوانات داراي پنج حواس‌اند؛ بساوايي، چشايي، بويايي، شنوايي و بينايي. محسوسات چشم از همه گرانقدرتر است زيرا آنچه چشم درمي‌يابد به جز انوار ستارگان و منابع ديگر نيست، اما براي حيوان، بساوايي اهميت بيشتري دارد و مهم غير از گرانقدر است. شنيدني‌ها نيز از جهتي لطيف‌ترند» (يثربي، 1385، ص188).

سهروردي در باب حواس باطني نيز سخن گفته است كه چكيده آن چنين است؛ ايشان قوه حافظه را در مغز انسان نمي‌داند بلكه آن را از مجردات مي‌داند و در باب آن مي‌نويسد: «بدان كه گاهي انسان چيزي را فراموش كرده و به دشواري مي‌تواند آن را به ياد آورد و گاهي حتي با كوشش‌هاي زياد هم آن را به ياد نمي‌آورد اما در مواردي به صورت ناگهاني آن را به ياد مي‌آورد. دقت در اين جريان نشان مي‌دهد آن چيزي كه فراموش شده و دوباره به يادش مي‌آيد، در يكي از اندام‌هاي او قرار ندارد» و يكي ديگر از بحث‌هاي ايشان در باب حواس باطني اين است كه ايشان در باب وجود قوه متصرّفه به ديده ترديد مي‌نگرد(همان، صص 189 و 180).

در باب ارزش معرفت‌شناختي حواس در ديدگاه شيخ اشراق مي‌توان به نكات زير اشاره نمود كه؛ اولاً حواس در نظر شيخ اشراق نازل‌ترين نوع شناخت است چراكه از سطح عالم ماده فراتر نمي‌رود و ثانياً در بسياري از موارد شيخ خواستار فراتر رفتن از عالم ماده و حس به سمت عالم ماوراء مي‌شود و اين حاكي از كم‌اهميتي حواس در مراتب معرفتي ايشان است و ثالثاً ايشان در المشارع و المطارحات، نام حكيم را جز درباره كسي كه ذوق و تالّه داشته باشد به كار نمي‌برد (سهروردي، 1373، ج3، ص303) و اين به معناي فراتر رفتن از معرفت حسي به معرفت عقلي و كشفي است.

2 ـ عقل: شيخ اشراق در قصه «در حقيقت عشق» مي‌نويسد: «بدان كه اول چيزي كه حق بيافريد گوهري بود تابناك، او را عقل نام كرد. اين گوهر را سه صفت بخشيد؛ يكي شناخت حق، يكي شناخت خود و يكي شناخت آنكه نبود پس ببود. از آن صفت كه به شناخت حق تعلق داشت حُسن پديد آمد كه آن را نيكويي خوانند، و از آن صفت كه به شناخت خود تعقل داشت عشق پديد آمد كه آن را مهر خوانند و از آن صفت كه نبود پس ببود حزن پديد آمد كه نام آن را اندوه خوانند» (مدرس صادقي، 1377، ص 57). همين اشارت نشان از اهميت و كرامت و جايگاه عقل در منظومه فكري شيخ اشراق دارد كه هم ابزار اصلي حكمت بحثي است و هم معرفت ذوقي بدون آن ناقص خواهد بود، و از اين عبارت نيز برمي‌آيد كه در نظر ايشان عقل در مقام پديد آمدن بر عشق مقدم است.

بنابراين مي‌توان گفت اگرچه در حكمت اشراق اصالت از آنِ معرفت ذوقي و علم حضوري است اما جايگاه عقل همچنان داراي مقامي والا است و حكيم مد نظر سهروردي كه شايستگي رياست تامه دارد در كنار معرفت ذوقي داراي معرفت بحثي –كه ابزار آن عقل است ـ نيز مي‌باشد و همچنين عقل در منظومه معرفت‌شناسي شيخ اشراق جايگاهي بالاتر از حس دارد.

3 ـ شهود: معناي شهود يا مكاشفه اين است كه واقعيت را بدون واسطه آنچنان كه هست بيابيم. از آنجا كه معرفت‌هاي حاصل از شهود علوم بي‌واسطه (حضوري) هستند، اشتباه و خطا در آنها متصور نيست (حسين‌زاده، 1385، ص37).

توجه كردن به اين منبع معرفت‌شناسي در دستگاه انديشگي شيخ اشراق از چند جهت داراي اهميت است: نخست آنكه ورود اين منبع معرفت‌شناسي در حكمت اشراق تحت تأثير عرفايي چون بايزيد بسطامي، سهل بن عبدالله تُستري و... آغازي نو در مسير فلسفه‌ورزي و توليد نظام انديشگي جديدي بود. دوم آنكه معرفت حسي و عقلي در منظومه مشائي و اشراقي مشترك هستند و ميز مايز و فرق فارق ميان اين دو، توجه به شهود عرفاني در دستگاه فلسفي توسط سهروردي است كه اين دو را از يكديگر جدا مي‌كند. سوم آنكه شهود است كه در كنار حكمت بحثي، حكيم را شايسته رياست مي‌كند. و چهارم آنكه شيخ در پايان كتاب حكمه الاشراق، مدعي است كه آن را بر مبناي كشفيات دروني خود نگاشته است كه فراتر از معرفت عقلاني است.

4 ـ وحي: وحي در لغت به معاني گوناگوني اشاره دارد: اشاره، نوشته، پيام، سخن پوشيده و... علامه طباطبايي در تفسير الميزان در تعريف وحي مي‌فرمايد: «وحي شعور و درك ويژه است در باطن پيامبران كه درك آن جز براي آحادي از انسان‌ها كه مشمول عنايات الهي قرار گرفته‌اند ميسور نيست. وي در جاي ديگر مي‌گويد: وحي عبارت است از امري خارق‌العاده از قبيل ادراكات باطنيه، شعور مرموزي است كه از حواس ظاهر پوشيده است» (طباطبايي، بي‌تا، ج2، ص159).

شيخ اشراق در آثار خود از آيات قران بسيار سود برده است و در بسياري از آثار آيات قرآن را به عنوان مؤيد و گاه به عنوان دليل استفاده نموده است و به تعبير برخي از محققين او اولين كسي بوده است كه در عالم اسلام آگاهانه و مستدل به آيات قرآن در فلسفه اشاره نموده است (داوري اردكاني، 1389، ص309) نمونه‌هايي از اين استنادات دقيق را مي‌توان در قصه‌هاي عرفاني ايشان از جمله صفير سيمرغ، لغت موران و... و از همه مهمتر كتاب اصلي ايشان يعني حكمه الاشراق مشاهده كرد.

بنابراين در فلسفه اشراق، مي‌توان مراتب ابزار‌هاي معرفت‌شناختي را چنين بيان نمود كه در نظر ايشان معرفت حسي نازل‌ترين درجه معرفت است كه مربوط به عالم طبيعت است و فراتر از آن را توانايي ادراك ندارد، بالاتر از آن معرفت عقلاني است كه ابزار حكمت بحثي و لازمه ورود به حكمت اشراق است، فراتر از معرفت عقلي، معرفت شهودي است كه هم باعث افتراق از حكمت مشائي و هم حركتي است دروني كه حكيم را شايسته رياست مي‌كند كه ابزار آن تهذيب نفس مي‌باشد و به تعبيري «در مكتب اشراق، سلوك است كه انسان را به معرفت مي‌رساند، نه آموزش و انتقال مفاهيم» و بالاتر از همه اينها معرفت وحياني است كه كه از طريق فرشتگان بر پيامبران نازل مي‌شود.

ارزش شناخت

مسئله ارزش شناخت، محور اصلي مسائل معرفت‌شناسي را تشكيل مي‌دهد (مصباح يزدي، ج1، ص147) و بنيادي‌ترين مسئله معرفت‌شناسي نيز همين است كه بحث اصلي در آن اين است كه چگونه مي‌توان معرفت‌هاي صادق را از كاذب تمييز داد و اينكه آيا معرفت يقيني و مطابق با واقع ممكن است و اگر معرفت مطابق با واقع ممكن است چگونه؟

بحث ارزش شناخت از آنجا آغاز شد كه عده‌اي در اصل وجود حقيقت تشكيك كردند (سوفسطاييان) و عده‌اي نيز در امكان شناخت يقيني (شكاكان). و از همين رو به طور كلي در اين مقوله دو دسته انديشه صف‌آرايي كردند كه از آنان به ايده‌آليسم و رئاليسم معرفتي تعبير مي‌كنند؛ «در باب امكان معرفت ايده‌آليست‌ها حصول معرفت براي آدمي را منكر مي‌شوند و اساساً آن را نا‌ممكن مي‌دانند و رئاليست‌ها يا واقع گرايان اولاً امكان حصول معرفت را ممكن مي‌دانند و ثانياً آن را فقط در حوزه علم حصولي مي‌دانند كه امكان خطا در آن مي‌رود و خطا را راهي براي ورود به علم حضوري نيست چراكه علم حضوري خطاناپذير است» (خسروپناه و پناهي آزاد، 1388، صص196و 325).

بنابراين بايد موضع شيخ اشراق را در اين زمينه روشن نماييم. شيخ اشراق با تقسيم‌بندي آگاهي‌هاي انسان به فطري و غيرفطري، آگاهي‌هاي غيرفطري را آگاهي‌هايي مي‌داند كه براي به دست آوردنش بايد از معلومات با نظم ويژه‌اي بهره گرفت تا به گزاره‌هايي برسند كه ديگر محتاج ترتيب دادن مقدمات ديگر نباشد و گزاره‌هاي بديهي را آگاهي‌هاي فطري مي‌داند و در اين باره مي‌نويسد: «... اگر فطريات نباشند، انسان براي فهم هر گزاره‌اي، به گزاره‌هاي مقدماتي آن نياز خواهد داشت و اين كار تا بي‌نهايت، بايد ادامه يابد و چون چنين كاري ممكن نيست، در نتيجه بايد به اين باور برسيم كه آدمي هرگز به علم و آگاهي دست نخواهد يافت، اما چنين نيست، اما چنين نيست، زيرا آدمي علم و آگاهي دارد، پس گزاره‌هاي فطري وجود دارند» (يثربي، 1385، ص66) بنابر اين گزاره‌هاي مطابق با واقع وجود دارند كه همان بديهيات يا فطريات‌اند.

يكي از نكات مهمي كه در باب ارزش شناخت در ديدگاه شيخ اشراق مي‌توان بيان نمود اين است كه ايشان رسيدن به معرفت را ممكن دانسته لكن طريق رسيدن به آن را مجاهده با نفس مي‌داند و اين مجاهده را پيش نياز رسيدن و ديدن انوار در عالم بالا مي‌داند و از همين رو در حكمه الاشراق مي‌نويسد: «... هركه در راه حق به مجاهده بپردازد و بر تاريكي‌ها چيره گردد، انوار عالم بالا را مي‌بيند، كامل‌تر از ديدن با چشم. پس نور الانوار و نور‌هاي برين ديگر، براي يكديگر و نيز براي نور اسفهبد ديدني است، نورها بينايند، برخلاف عقايد حكما ديدن آنها، از نوع آگاهي نيست بلكه آگاهي آنها از نوع ديدن است». از همين رو در ديدگاه ايشان لازمه رسيدن به معرفت مطابق با واقع بايد به مجاهده با نفس پرداخت و آگاهي‌هاي خود را به سطح ديدن (شهود) ارتقا داد.

قريب به اتفاق متفكران مسلمان، امكان معرفت و دستيابي به آن را باور داشته‌اند و تمام مباحث خود را با اين پيش‌فرض پي گرفتند (خسروپناه و پناهي آزاد، 1388، ص138). شيخ اشراق را نيز مي‌توان از اين دسته دانست و از همين رو شيخ اشراق را بايد در زمره حكيمان رئاليست مشرب دانست، يعني كساني كه امكان نيل به باورِ صادق موجه را باور دارند. ايشان راه آن را از يك سو تكيه كردن و ارجاع دادن غير بديهيات به قضاياي بديهي كه بي‌نياز از استدلال‌اند مي‌دانست و از سوي ديگر فرا رفتن از معرفت حسي و ورود در معرفت شهودي (حضوري) مي‌دانست كه در آن خطا راه ندارد و شايد بتوان گفت ايشان نيز همانند ملاصدرا، يكي از راه‌هاي رسيدن به معرفت يقيني را ارجاع دادن آگاهي‌هاي حصولي به علم حضوري مي‌‌دانست كه خطا‌ناپذير است.

انشاءلله در شماره آينده به نسبت‌شناسي «معرفت شناسي» شيخ اشراق با «انديشه سياسي» وي خواهيم پرداخت. . .

* كارشناس ارشد علوم سياسي دانشگاه علامه طباطبايي

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر