راوي خاطراتي كه در پي ميآيد، از دوران جواني شاهد نشو و نماي شهيد محمد منتظري بوده و او را تا واپسين روزهاي حيات همراهي كرده است. دكتر ابراهيم اسرافيليان از جمله ياران و دوستان شهيدان منتظري و آيت بوده و خود نيز در نخستين صف مبارزه با نفوذ جريان ليبراليسم و نفاق در نظام اسلامي، كوشيده است. گفت و شنودي كه پيش رو داريد، شامل بخشهايي از خاطرات او از شهيد محمد منتظري است. اميد آنكه براي محققان جذاب و مفيد افتد.
طبعاً سؤال آغازين ما، از چند و چون آشنايي جنابعالي با شهيد محمد منتظري است. از چه نقطهاي با او آشنا شديد و چه خصلتهايي را در او يافتيد؟
بسماللهالرحمنالرحيم. ما همشهري بوديم. پسرعمه پدر محمد منتظري در نجفآباد مكتبخانه داشت و مرا هم براي تدريس زبان فارسي دعوت كرد. محمد روزها در مغازه چاقوسازي عمويش كار ميكرد و شبها به اكابر ميآمد و درس ميخواند و شاگردم بود. هوش عجيبي داشت و خواندن و نوشتن را به سرعت ياد گرفت و بعد هم دنبال تحصيل طلبگي رفت.
با كار در مغازه چاقوسازي عمويش ميخواست كارگري را تجربه كند يا به درآمدش نياز داشت؟
هر دو. خواجه علي، پدربزرگ محمد، دلش نميخواست پدر محمد از وجوهات شرعي استفاده كند. حتي تمايل نداشت او خرج تحصيلش را هم از طريق وجوهات بدهد. به همين خاطر صبح قبل از اذان به صحرا ميرفت و دو پشته خار، يكي براي تحصيل فرزندش آيتالله منتظري و يكي را هم براي تأمين خرج خانواده جمع ميكرد و ميآورد. يك بار به ايشان گفتم پسرتان طلبه است و اشكالي ندارد از وجوهات شرعي استفاده كند اما ايشان گفت: حداقل در اوايل تحصيل نبايد اين كار را بكند و من راضي نيستم! محمد هم به همين دليل كارگري ميكرد، در عين حال كه ميخواست از نزديك و با پوست و گوشت خودش، زندگي كارگري را تجربه كند!
به استعداد شهيد محمد منتظري در يادگيري دروس اشاره كرديد. لطفاً در اين باره توضيح بيشتري بدهيد؟
آن روزها همين كه كسي خواندن و نوشتن فارسي را ياد ميگرفت و يكي، دو كتاب ديني مثل حليهالمتقين را ميخواند، كافي به نظر ميرسيد، اما محمد به اين حد قانع نبود، به همين دليل به دنبال طلبگي رفت و توانست عربي و انگليسي را هم خوب ياد بگيرد. آدم متديني بود و به طلبگي علاقه زيادي داشت. در بين انقلابيون و افرادي كه اهل مبارزه بودند، شبيه او زياد نداريم. امام در شهادتش فرمودند: او در دفاع و حمايت از اسلام سر از پا نميشناخت!... و واقعيت امر هم همين بود.
از چه سني مبارزات سياسي را شروع كرد؟
در سال 42 كه امام نهضت را آغاز كردند، محمد 14، 15 سال بيشتر نداشت، با اين همه جزو فعالان اصلي بود و به همين دليل به زندان رفت و شكنجه شد. اين موضوعي بود كه تا آن زمان براي كسي پيش نيامده بود.
چجور شكنجههايي؟ از شواهد و قرائن چه چيزهايي متوجه شديد؟
او در نامهاي به پدرش مينويسد: بخاري چوبي را تا سر حد سرخ شدن داغ ميكردند و مرا روي آن ميگذاشتند و پوست بدنم ميسوخت! طوري كه حال خودشان بد ميشد. . . چندين شبانهروز او را بيدار نگه داشته و بعد مجبورش كرده بودند به خورشيد خيره شود! به گوش و چشمش هم ضربات سنگيني زده بودند، بهطوري كه تا آخر عمر از عارضه گوش و چشم رنج ميبرد!
شيوه مبارزاتي او چگونه بود؟ اين شيوهها را از كجا و چگونه آموخته بود؟
آرام و قرار نداشت! به هر شهري كه ميرسيد، فوراً افراد مستعد را پيدا، تربيت و كادرسازي ميكرد. دائماً در سفر بود و هيچوقت نميشد فهميد كجاست. هميشه بين ايران، سوريه، عراق و لبنان در رفتوآمد بود. در گزارشهاي ساواك آمده است كه در مورد او گيج شدهاند و نميدانند كجاست. بعضي از اين گزارشها را دارم.
چگونه با او ارتباط داشتيد؟
بعد از اينكه در نجفآباد درسش تمام شد و به قم رفت با او ارتباط داشتم و درباره مسائل انقلاب با هم تبادلنظر ميكرديم. محمد در واقع رابط ارسال نامههاي حضرت امام به ايران بود. آقايي به اسم شيخ اسدالله روحاللهي كه روحاني بود، به خاطر اينكه ناشناس بماند، عمامه نميگذاشت. تا مرز عراق ميرفت و از آنجا چندين كيلومتر به صورت قاچاق پياده راه ميرفت و خود را به بيت امام ميرساند و اعلاميههاي ايشان را ميگرفت و ميآمد. يك بار هم دستگير شد و چون مقداري پول عراقي و سوري همراهش بود، ساواك اعلام كرد كه جاسوس گرفته است!
همانطور كه اشاره كردم محمد رابط بين ما و عراق بود و اعلاميههاي امام را به ما ميرساند. ما هم كه امكانات تكثير نداشتيم، خودمان اين كار را انجام ميداديم.
به چه شكل؟
خود من وقتي اعلاميهاي به دستم ميرسيد، براي اينكه خط شناسايي نشود، كاربن را وارونه ميگذاشتم و از سمت چپ مينوشتم و 10، 11 نسخه را تهيه ميكردم.
اعلاميهها را چگونه به دست افراد ميرسانديد؟
آنها را داخل پاكتهايي ميگذاشتم و اسم و آدرس خودم را روي آن مينوشتم كه اگر احياناً با اعلاميهها دستگير شدم، بگويم پست برايم فرستاده است و از محتويات داخل پاكت خبر ندارم!
تكثير به همان شكل كاربن ادامه يافت؟
خير، چون استاد دانشگاه بودم، براي تكثير ورقههاي امتحاني دانشجويان به ما كاغذ استنسيل ميدادند. ما هم از تعدادي از آنها براي نوشتن اعلاميهها استفاده و به عنوان جزوه درسي دانشجويان تكثير ميكرديم! اين اواخر هم از دستگاه پليكپي شركتي متعلق به آقاي كلهر ـ كه بعدها مشاور آقاي جاسبي شد ـ استفاده ميكرديم. ايشان آموزشگاه زبان داشت و ما آموزشگاه را از او خريديم. اين دستگاه كپي هم با برق كار ميكرد و هم با دست!
ظاهراً در آن دوره دستگاههاي كپي بهشدت مورد حساسيت ساواك بود. چگونه از آن استفاده ميكرديد؟
دستگاه را در كوه پنهان كرده بوديم و با دست كپي ميگرفتيم.
اشاره كرديد شهيد محمد منتظري در يك جا آرام و قرار نداشت. ديدارهاي شما به چه شكل انجام ميشد؟
بايد منتظر ميماندم تا سر و كلهاش پيدا شود! يادم هست در دانشگاه اصفهان تدريس ميكردم و يك روز بدون اينكه خبر بدهد، آمد و يكسري اعلاميه و دستورالعمل را به من داد و رفت!
به همين سادگي؟
ابداً كار سادهاي نبود. منتها محمد فوقالعاده تيزهوش و سريعالانتقال بود.
خود شما در مقام استاد دانشگاه چه شيوههايي را براي مبارزه انتخاب ميكرديد كه گرفتار ساواك نشويد؟
يكي از كارهايي كه ميكردم، اين بود كه هيچ آدرس و تلفني را از افراد مبارز يادداشت نميكردم كه اگر دستگير شدم، نتوانند رد كسي را از طريق من پيدا كنند، به همين دليل با اينكه ساواك ميدانست دارم كارهايي ميكنم، اما هيچ ردي پيدا نميكرد! در سخنرانيهايم گاهي به شكل ضمني به مسائلي اشاره ميكردم و به همين دليل يكي، دو بار بازداشت شدم كه فقط چند ساعت طول كشيد و نتوانستند مدركي پيدا كنند و مرا رها كردند.
هيچوقت زنداني يا تبعيد نشديد؟
در سال 48 به عنوان انتقالي مرا به دانشگاه اهواز فرستادند كه در واقع همان تبعيد بود، ولي دو، سه هفته بيشتر طول نكشيد و مرا به دانشگاه پليتكنيك (اميركبير فعلي) برگرداندند. البته با اينكه 14 سال سابقه كار داشتم، به من حكم ندادند و فقط حقوقم را ميدادند. مدتي هم كه گذشت به عنوان عنصر نامطلوب بركنارم كردند. از آن به بعد بهشدت تحت نظر بودم و نميتوانستم فعاليت كنم.
چگونه به فعاليتهاي مبارزاتي خود ادامه داديد؟
مدتي به خريد و فروش خانه پرداختم و پولي تهيه كردم تا با آن كار كنم و ماهانه به پدر و مادرم كه سالمند بودند، مقرري برسانم. مقداري پول هم نزد همسرم و بچهها گذاشتم و با 7500 تومان پول به انگليس رفتم. از اين پول، 4هزار تومان شهريه دانشگاه را دادم و با بقيه آن يك سال زندگي كردم! فقط نان و كمي شير ميخوردم و شبها مخفيانه در دانشگاه ميخوابيدم.
چگونه دوباره با شهيد محمد منتظري ارتباط پيدا كرديد؟
يادم هست ايام بعد از مرگ دكتر شريعتي بود و فوقالعاده ناراحت بودم. بهتازگي اتاقي را اجاره كرده بودم و در آن زندگي ميكردم كه يك شب ساعت يك بعد از نصف شب ديدم در ميزنند. نشاني خود را به احدي نداده بودم. يكمرتبه ديدم محمد و محمدهاشميرفسنجاني و فردي كه او را احمد صدا ميزدند و تحت تعقيب ساواك بود، پشت درند! محمد به من گفت: بلند شو راه بيفت بايد جايي برويم! يكي از جاهايي كه رفتيم منزل شهيد وحيد دستگردي بود كه قرار بود وجوهاتي را از او بگيريم و محمد تا صبح با او حرف زد. دائماً هم سيگار ميكشيد. وقتي از او پرسيدم: «چرا اينقدر سيگار ميكشي؟» جواب داد: «چندين شب و روز است كه نخوابيدهام!» بعداً محمد برايم گفت دو روز پيش در فرودگاه دمشق با چند نفر ملاقات كرده، بعد به عراق رفته و در بغداد با عده ديگري مذاكره كرده، ديروز ظهر در پاريس و ديروز عصر در لندن با افرادي ملاقات داشته و در طول اين مدت نخوابيده است!وقتي به محمد گفتم: كمي بخواب، لبخندي زد و گفت: تا ابد براي خوابيدن وقت هست!
شهيد محمد منتظري نسبت به مليگراها و شخص بنيصدر حساسيت زيادي داشت. در اين باره خاطرهاي داريد؟
بله، زماني كه حضرت امام در پاريس بودند، محمد هم همراه ايشان بود. شهيد آيت فوقالعاده فرد باهوش و باسوادي بود و قبل از هر كس ديگري، به ماهيت اينها پي برده بود. او به محمد گفته بود در مورد بنيصدر و بسياري از مليگراها اين نكات را به امام بگو و يادآوري كن كه اينها فقط براي دزديدن انقلاب وارد ميدان شدهاند. حوادث بعدي هم نشان داد او تا چه حد در تحليلها و پيشبينيهايش درست فكر ميكرد. به نظر من شهيد آيت و محمد نظريهپرداز بودند.
به مرگ دكتر شريعتي اشاره كرديد. موضع شهيد در قبال او چه بود؟
در اين باره از او سؤالي نكردم، ولي يادم هست روحانيون انقلابي، عموماً نسبت به دكتر شريعتي موضع بدي نداشتند. دكتر شريعتي اشتباهاتي داشت، اما به اسلام علاقهمند بود و توانست با قدرت بالايي جوانان را كه در آن زمان گرايشهاي چپ داشتند، به طرف مباحث اسلامي جذب كند و اين كاري بود كه در آن مقطع از دست كسي برنميآمد.
موضع شهيد در قبال مجاهدين خلق چه بود؟
همانطور كه اشاره كردم محمد فوقالعاده تيزهوش بود، به همين دليل اولين كسي بود كه متوجه تغيير مواضع ايدئولوژيك آنها شد. يكي از كساني كه در عراق با محمد سر و كار داشت، در خاطراتش نوشته است: همه از اين داوري محمد ناراحت شده بودند و حتي پدرش گلايه ميكرد چرا او درباره مبارزان اينجور حرفها را ميزند و به آنها بدبين است؟ ولي او صراحتاً ميگفت: اينها ماركسيست هستند و فقط اداي مسلماني درميآورند! زدن اين حرف در سالهايي كه مجاهدين حتي در بين روحانيون هم از محبوبيت بالايي برخوردار بودند، به ذكاوت و شجاعت زيادي نياز داشت.
شهيد منتظري در آموزش بسياري از جوانان مبارز در خارج از كشور نقش مهمي داشت. شما در اين باره اطلاعاتي داريد؟
كم و بيش با او ارتباط داشتم و ميدانستم در لبنان، سوريه و فلسطين به آموزش جوانان ايراني ميپردازد و عمليات چريكي را به آنها ياد ميدهد. او با سران اغلب جنبشهاي آزاديبخش رابطه داشت و از طريق آنها امكاناتي را فراهم ميكرد و در اختيار مبارزان ايراني قرار ميداد.
در انگلستان به چه شكل به مبارزه ادامه داديد؟
در سال 53 در انگليس دانشجو بودم كه فرزند آقاي سيد صادق لواساني اعلاميهاي از امام را برايم آورد و گفت: در ايران فوقالعاده شرايط دشوار شده است و نميشود اعلاميه امام را تكثير و پخش كرد! اين اعلاميه را تكثير و در ايام حج بين ايرانيها پخش كنيد. يادم هست هزار نسخه تكثير كردم و از طريق سازمان دانشجويي عربستان به مكه رفتم. در جده اعلاميهها را ديدند و گفتند: اينها چيست؟ گفتم جزوههاي درسي است! پرسيدند: پس چرا همه يك شكل هستند و بالاي همه نوشته است بسمالله؟به هرحال، مرا به سازمان امنيتشان بردند و در آنجا كسي كه فارسي را خوب ميفهميد به من گفت: خودت يكي يكي اينها را بخوان!خدا خواست و اذان ظهر را دادند و آنها به نماز ايستادند. گفتم: بايد وضو بگيرم. وضوخانه را به من نشان دادند. برگشتم و با آنها به نماز ايستادم و به محض اينكه به ركوع رفتند، كفشهايم را برداشتم و فرار كردم! بعد هم به انگلستان برگشتم. خواست خدا بود، والا اگر مرا به ساواك تحويل ميدادند، با آن همه اعلاميه كارم تمام بود!
شهيد منتظري پس از پيروزي انقلاب و بازگشت به ايران به چه كاري مشغول شد؟
در مدرسه رفاه همراه با شهيد كلاهدوز و شهيد آيت، كميتهها و سپاه را پايهريزي كردند. شهيد آيت و محمد، دائماً طرحهايي ميدادند و شهيد كلاهدوز كه در ارتش سابقه طولاني داشت، اجرا ميكرد. محمد مدام پيشنهادهايي را به امام ارائه ميداد و امام هم كه اعتماد زيادي به او داشتند، استقبال ميكردند، از جمله پيشنهادهاي محمد بازنشسته كردن از سرهنگ به بالاي ارتش بود. باني بسياري از كارهاي ديگر هم محمد بود.
از برخورد شهيد آيت و شهيد منتظري با ليبرالها چه خاطراتي داريد؟
به نظر من ضربهاي كه شهيد آيت به اينها زد، بسيار كاري بود. او با دفاع محكم و مستدل از اصل ولايت فقيه بزرگترين ضربه را به آنها زد، چون ميدانست آنها با اين اصل مخالف هستند. البته اصل ولايت فقيه ابداع خود حضرت امام بود و شهيد آيت آن را تبيين كرد، اما دفاع جانانه او و پايداري براي تصويب اين اصل، در تاريخ انقلاب فراموشنشدني است. يادم هست وقتي مهندس بازرگان نخستوزير شد، شهيد آيت بهشدت عصباني شد و فرياد زد: انقلاب از مردي افتاد!
شهيد منتظري هم همين اعتقاد را داشت و ميگفت: ليبرالها قادر به حفظ انقلاب نيستند. ميگفت: انقلاب مثل جواهر گرانبهايي است كه آن را به دست يك مشت بچه داده باشند و ليبرالها آن را در لجنزار سكولاريسم غرق خواهند كرد! او در دفاع از انقلاب سر از پا نميشناخت و حضور ليبرالها در دولت موقت را به هيچ وجه نميتوانست تحمل كند و به هر وسيله ممكن به افشاگري و مبارزه با آنها ميپرداخت.
در پايان اگر خاطره خاصي از شهيدمحمد منتظري داريد، بيان بفرماييد.
محمد بسيار انسان آزادهاي بود و در راه رسيدن به هدف، به هيچ چيزي فكر نميكرد. يادم هست روزي در خانهاش بوديم و هيچ آب و غذايي براي ما نياورد! بالاخره صدايمان درآمد كه ناسلامتي مهمان تو هستيم. رفت و يك مشت خرماي خشك و كمي غذا آورد و گفت: «خيليها همين را هم ندارند! بخوريد و خدا را شكر كنيد.» خدايش بيامرزد.