کد خبر: 727915
تاریخ انتشار: ۲۳ تير ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۱
همانگونه كه در بخش‌هاي پيشين اشاره شد، اين نوشتار به بررسي طرح عقلانيت و معنويت «مصطفي ملكيان» و عناصر اين طرح از ديدگاه وي پرداخته است.
محسن باقري*
بررسي و نقد طرح «عقلانيت و معنويت»
 

همانگونه كه در بخش‌هاي پيشين اشاره شد، اين نوشتار به بررسي طرح عقلانيت و معنويت «مصطفي ملكيان» و عناصر اين طرح از ديدگاه وي پرداخته است. مصطفي ملكيان در دوره حيات فكري خود سه مرحله را پشت سر گذاشته است. مرحله بنيادگرايي اسلامي بدون خشونت (1363- 1352)، سنت‌گرايي اسلامي (1367- 1363)، تجددگرايي اسلامي (1374- 1367) و از سال1380 وارد مرحله جديدي شده كه برساخته خودش است؛ «عقلانيت و معنويت». در اين بخش به ويژگي‌هاي معنويت مد نظر ملكيان مي‌پردازيم و ويژگي‌هاي انسان مدرن را از نگاه وي مرور مي‌كنيم.

در قسمت قبلي اشاره شد كه ملكيان عقلانيت را گوهر زندگي مدرن بر‌مي‌شمرد و براي آن ويژگي‌هايي ذكر مي‌كند كه از نظر او غير قابل جمع با دينداري سنتي است كه بر اساس تعبد شكل گرفته است. او ضمن غلبه دادن تعقل بر تعبد، تلاش مي‌كند دينداري سنتي را در عصر كنوني ناكارآمد جلوه دهد و به جاي دين ملهم از تعبد، واژه «معنويت» را براي توصيف ابعاد مثبت و قابل حفظ دين در عصر حاضر برمي شمرد.

معنويت ملكيان چيست؟

اما مراد ملكيان از «معنويت» چيست؟ به طور مشخص منظور او «دين» نيست. اما لزوماً با دين منافات يا تضاد هم ندارد. ملكيان در اين زمينه مي‌گويد: «برادر من، خواهر من نيست؛ در اين شكي نيست. اما اين معنايش اين نيست كه هر برادر و خواهري هميشه با هم در نزاع هستند. ما نبايد فكر كنيم كه هر مغايرتي يعني تضاد. معنويتي كه بنده مي‌گويم، دين نيست. اما از اين حرف، بر نمي‌آيد كه‌هر انسان معنوي لزوماً غير متدين است. البته اين هم بر نمي‌آيد كه هر انسان ديني، لزوماً معنوي است. برخي انسان‌ها معنوي‌اند اما متدين نيستند، برخي ديگر هم معنوي‌اند و هم ديندار، گروه ديگري، متدين هستند ولي معنوي نيستند و برخي نه معنوي‌اند و نه دين‌دار.»

ملكيان برطبق يك مقدمه روانشناسانه بر اين باور است كه اگر موفق به خودكاوي شويم يا به مطالعات و تحقيقات روانشناسان اعتماد ورزيم، خواهيم پذيرفت كه همه زندگي ما انسان‌ها در طلب رضايت باطن هستيم و رضايت باطن را با سه مؤلفه مشخصش تعريف مي‌كند. محتواي رضايت باطن اميد، شادي و آرامش است. او اين مقدمه تاريخي را با اين مقدمه تاريخي ضميمه مي‌كند كه: طبق گواهي تاريخ سه چيز، تأثيري بر حصول يا عدم حصول آن رضايت باطن ما انسان‌ها ندارد. اين سه چيز دين و مذهب خاص، علوم و معارف بشري و نظام‌هاي اجتماعي هستند. كساني در طول تاريخ بوده‌اند كه به رغم ما كه مسلمان، مسيحي يا بودايي هستيم، مسلمان، مسيحي، بودايي و...نبوده‌اند، اما از آرامش، شادي و اميد بهره برده‌اند. سقراط و سلمان فارسي و...هم، رشته‌هاي علمي و علوم و معارف بشري خاصي را به عنوان مثال فيزيك اتمي يا تئوري نسبيت را نمي‌دانستند اما زندگي سرشار از رضايت باطني‌اي داشته‌اند. ملكيان معتقد است كه اين سه مؤلفه رضايت باطني انسان كه بزرگ‌ترين هدف همه انسان‌ها است لزوماً از دل اين سه چيز تاريخي بيرون نمي‌آيند.

بخشي از نگاه ملكيان در طرح بحث از معنويت، معطوف به عدم كاركرد دين سنتي در دوران پساسنت است. دين سنتي در دوران پيشامدرن كاركردهاي رئاليستيك (از حيث دغدغه حقيقت طلبي) و پراگماتيستيك (از حيث دغدغه نجات) را داشته است و مي‌توانست از درد و رنج انسان‌ها بكاهد (درد و رنجي كه به زعم ملكيان بزرگ‌ترين مسئله و مشكل انسان است)، اما فهم سنتي از دين براي انسان مدرن آن هم در امروزه‌اي كه دوران سنت را پشت سر گذاشته‌ايم، ناممكن است. دين در دوران پيشامدرن و براي انسان‌هاي سنتي، مابعدالطبيعه‌اي را عرضه مي‌كرد كه پذيرشش براي انسان پيشامدرن معقول بود اما آن مابعدالطبيعه، آهسته آهسته زير سؤال رفت و نامعتبر شد. اينكه امروزه ديگر فهم سنتي از دين نمي‌تواند شناختي از درد و رنج‌هاي زيرين ما بدهد و راه علاج آنها را مشخص كند، اولين دليل طرح بحثش‌ از معنويت است. اما امروزه دين سنتي بنا به دلايلي از جمله ويژگي‌هاي اجتناب‌ناپذير انسان مدرن، قادر به اين كاركرد نيست. بشر از آغاز همواره انتظار داشته است كه اولين كار دين در زمره كارهاي ديگرش اين باشد كه ابتدا درد و رنج‌هاي مادر و اصلي را به ما معرفي كند و علاوه بر آن راه رفع آنها را نشان دهد. به عنوان مثال وقتي دچار سردرد مي‌شويم و به پزشك مراجعه مي‌كنيم، سردرد خود را تشخيص مي‌دهيم و براي اين تشخيص نيازي به پزشك نداريم. كار پزشك اين است كه علت زيرين سردرد را به ما بگويد و دارويي براي رفع آن‌ علت اساسي و زيرين سردرد ما تجويز كند. از سويي ديگر دومين دليل طرح بحثش از معنويت را اين مي‌داند كه با توجه به مخدوش و غيرممكن شدن باور انسان مدرن نسبت به دين سنتي در جهان امروز، نياز ما به معنويت بيشتر از پيش شده است.

ويژگي‌هاي انسان مدرن

مصطفي ملكيان ابتدا با بيان ويژگي‌ها و مؤلفه‌هاي انسان مدرن به صورت سلبي نشان مي‌دهد كه معنويت مدّ نظرش چه ويژگي‌هايي را ندارد و چه چيزهايي نيست.

1. اولين مؤلفه اجتناب‌ناپذير مدرنيته، «استدلالي بودن» آن است كه با تعبدي بودن فهم سنتي از دين تاريخي به هيچ وجه سازگار نيست. او فرم صوري تعبد را اينگونه بيان مي‌كند: كسي معتقد باشد الف، ب است چون ج مي‌گويد و براي اين ادعايش هيچ دليلي نداشته باشد كه چرا الف، ب است. بنابراين اولين كار در تحقق معنويت موردنظرش را حذف عامل تعبد از دين تا حد امكان مي‌داند و اين رأي هگل فويرباخ و شاگردان چپ هگل را تأييد مي‌كند كه: تعبد و ديگرفرمانروايي، انسان را الينه و از خودبيگانه مي‌كند.

2. دومين ويژگي مدرنيته «نوعي بي‌اعتمادي به تاريخ» است. بي‌اعتمادي به تاريخ به اين معنا نيست كه انسان مدرن ديد تاريخي ندارد يا اينكه از تاريخ عبرت‌اندوزي نمي‌كند. اتفاقاً ديد تاريخي به امور، از ويژگي‌هاي معرفتي انسان مدرن است. انسان مدرن به جاي اينكه برش كنوني هر پديده را نگاه كند، به تاريخ آن هم نگاه مي‌كند. معناي بي‌اعتمادي به تاريخ اين است كه انسان مدرن، به خصوص از زمان ديويد هيوم به اين سو باور كرده است كه در باب تاريخ، سخن قطعي نمي‌توان گفت. تاريخ يك علم احتمالي است نه قطعي. ويژگي عدم قطعيت، با توقف دين بر پذيرش چند حادثه تاريخي ناسازگار است. معنويت رويكردي است به دين كه كمترين اتكا را برحوادث تاريخي دارد.

3. ويژگي سوم مدرنيته «اينجايي و اكنوني» بودن است. انسان مدرن لزوماً نمي‌گويد زندگي پس از مرگ وجود ندارد. مي‌گويد بايد اينجا (همين دنيا) آثار و نتايج راه‌هاي پيشنهادي اديان و مذاهب براي حل و رفع مسائل (در علوم نظري) و مشكلات خود (در امور عملي) را ببينم. اينگونه مثال مي‌زند كه: فرض كنيد شما براي خريد نان به نانوايي مي‌رويد. نان، خمير است و شما نمي‌خريد. نانوا به شما مي‌گويد، فعلاً بخر، بعد كه به خانه بروي، مي‌فهمي كه نان خمير نيست. اگر بگويي حرفت را قبول ندارم‌ از لحاظ منطقي نانوا نمي‌تواند بگويد: شما خانه نداريد يا به وجود خانه قائل نيستيد. مي‌تواند بگويد شما معتقديد كه خانه جاي آزمايش نان نيست و نان را بايد در نانوايي آزمايش كرد. انسان مدرن مانند عرفاي همه فرهنگ‌هاي پيشامدرن، اهل نقد است نه نسيه.

4. ويژگي چهارم مدرنيته «فروشكني و تزلزل ما بعدالطبيعه‌هاي جامع و گسترده قديم» است. اين ويژگي مدرنيته با اين نكته كه اديان سنتي متافيزيك‌هاي سنگين دارند، ناسازگار است. معنويت نوعي رويكرد به ديانت است كه بار متافيزيكي آن به كمترين حد ممكن رسيده است.

5. پنجمين ويژگي مدرنيته «نوعي قداست زدايي از اشخاص» است كه ريشه آن در برابري طلب است. يعني هركس هر حرفي مي‌خواهد بزند، اگر براي حرف خود دليل داشت انسان معنوي مي‌پذيرد و اگر نداشت، نه. البته بايد توجه كرد به كسي رجوع كردن متفاوت است از مقدس تلقي كردن او.

6. ويژگي ششم آن است كه اديان تاريخي وابستگي‌هايي دارند كه امروزه انسان مدرن مي‌داند آن وابستگي‌ها به خاطر جنبه‌هاي محلي و لوكال اديان است. به عنوان مثال اگر دين اسلام در عربستان ظهور نمي‌كرد، نمي‌گفتند در بهشت، شمس وجود ندارد. عرب از شمس عذاب مي‌بيند. خورشيد براي او تداعي‌كننده سوزانندگي و حرارت است. اگر به يك انگليسي زبان بگويند در بهشت خورشيد وجود ندارد، مي‌گويد پس بهشت هم مثل انگليس خودمان است. براي اينكه به معنويت برسيم بايد امور لوكال را كنار بگذاريم و از طريق آن به امور يونيورسال برسيم. در معنويت امروز روحي حاكم است كه بنابر آن، دين براي ماست، نه ما براي دين.

حكمت به من چه؟ و زندگي اصيل

ملكيان در بيان مؤلفه‌هاي ايجابي معنويت معتقد است يگانه و بزرگترين پرسش براي انسان معنوي اين است كه «چه بكنم؟» و با هر چيزي كه مواجه مي‌شوم اولين سؤالم اين باشد كه «به من چه؟» همه دغدغه يك انسان معنوي اين است كه آنچه ياد گرفته است در مقام عمل چه تأثيري بر زندگي او دارد. براي او اهميت هر مسئله‌اي از اينجا معلوم و تعيين مي‌شود كه چقدر به اين پرسش «حالا من چه كنم» جواب مي‌دهد و اگر به سؤال به صورت جدي كه براي انسان مطرح شود پاسخ دهد، «زندگي اصيل» براي او اتفاق مي‌افتد؛ زندگي‌اي كه فقط انسان‌هاي معنوي واجد آن هستند. در فهم سنت از دين آدمي مجبور است از صرافت طبع خود دست بردارد تا رضايت موجود ديگران را كسب كند. فرد معنوي كسي است كه خود بر اساس فهم خود براي خود تصميم مي‌گيرد. در زندگي غيراصيل و عاريتي خود ما مبناي تصميم‌گيري در زندگي‌مان نيستيم و شروع به تقليد كردن مي‌كنيم و تحت تأثير القائات و تلقينات دوران كودكي و تابع «افكار عمومي» هستيم و هيجانات پيراموني، ما را به تصميم وا مي‌دارند. در زندگي اصيل هيچگاه همه چيز را از صفر شروع نمي‌كنيم. از تجارب ديگران استفاده مي‌كنيم، اما اينكه كدام يك از آن تجارب جوابگو هستند يا نيستند، كارآمدي دارند يا ندارند، نكاتي است كه خود من در باب آنها تصميم مي‌گيرم. حاصل زندگي غير اصيل اين است كه ممكن است بتوانم رضايت ديگران را جلب كنم و ممكن است نتوانم، اما قطعاً رضايت خودم را از دست خواهم داد چون در اين روند براي كسب رضايت ديگران، خودم را مثله و تكه‌تكه كرده‌ام.

نقدي بر نظر ملكيان

يكي از پيش‌فرض‌هاي غلطي كه ملكيان مدعي آن شده بدون آنكه مستدل از آن دفاع كند، ادعاي تعارض عقلانيت با تعبد است. حال آن كه تعبد اساساً در دين مبتني بر شناخت و معرفت شكل مي‌گيرد و دين هيچ‌گاه تعبد متعصبانه و كوركورانه را نمي‌پذيرد و اصلاً از همين روست كه اصول دين را اصلي غير قابل تقليد و حاصل تعقل برمي‌شمارد.

وي البته نسبت به براهين عقلي اثبات وجود خداوند تشكيك مي‌‌نمايد تا از اين رهگذر، نقش تعبد بي‌تعقل را پررنگ نمايد كه البته اين خود محل بحث ديگري است، لكن مشكل اينجاست كه خود وي در قسمت ديگري، عقلاني بودن يك امر را منوط به اين مي‌داند كه آن موضوع فايده‌مند باشد و بتواند آلام بشري را بكاهد. اين نشانگر آن است كه از عقلانيت مراد ديگري استنباط شده كه با براهين و ادله عقلي تناسب چنداني ندارد.

نكته ديگر آنكه طبق تعريفي كه ملكيان معتقد است: «اگر عرف در رشته‌اي، فردي را متخصص يك رشته معرفي كنند، مي‎توان به او در اموري كه تخصص دارد مراجعه كرد؛ براي مثال فيزيكدانان، انيشتين را يك متخصص فيزيك مي‌دانند، بنابراين رجوع به او از باب رجوع به متخصص اشكالي نخواهد داشت.» ولي ملكيان به رغم اين اظهار از سوي ديگر نمي‌پذيرد كه برخي ادله روايي و ديني كه هرچند «از نظر وي» قابل اثبات نيست، اما به واسطه اجماع (فرضا) متخصصان فقه، نمي‌توان آن را صرفاً تعبدي و غير قابل توجه دانست. اين نيز خود نوعي تعارض است.

به هر حال پروژه تسهيل دين و فروكاست منزلت آن در حد تأمين‌كننده آرامش و شادي بشر، مسئله‌اي نيست كه تنها ملكيان در طرح عقلانيت و معنويت خود بر آن تأكيد كرده باشد، بلكه اساساً سكولاريزه كردن دين و توجه به جنبه‌هاي فردي و روانشناسانه آن، پروژه‌اي است كه در عصر مدرن همواره مورد توجه فلاسفه غرب قرار داشته است.

*دانش‌آموخته فلسفه

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر