احمد محمدتبريزي
در نخستين روزهاي جنگ كه هنوز قواي نظامي سازماندهي درستي پيدا نكرده بودند، نيروهاي مردمي به مقابله با دشمن متجاوز پرداختند. گروه «فدائيان اسلام» كه متشكل از داوطلبان مردمي بود، به رهبري و فرماندهي سيدمجتبي هاشمي نقش مهمي در دفاع 34 روزه در خرمشهر ايفا كردند. هرچند چهار آبان ماه سال 1359 خرمشهر به طور كامل به دست دشمن افتاد،اما مقاومت نيروها سبب شد تا آبادان به طور كامل اشغال نشود و خرمشهر يك سال بعد از دست دشمن خارج شود. «قاسم صادقي» از نيروهاي اين گروه، گفتنيها و خاطرات زيادي از شهيد هاشمي و گروه «فدائيان اسلام» دارد. صادقي در گفتوگو با «جوان» از نقش گروه «فدائيان اسلام» و سيدمجتبي هاشمي در نخستين روزهاي جنگ ميگويد.
آشنايي شما با گروه «فدائيان اسلام» و شهيد مجتبي هاشمي در چه سالي و چگونه اتفاق افتاد؟در روزهاي اول جنگ همراه تعدادي از بچههاي تهران به سمت اهواز رفتيم و از آنجا به سمت آبادان و خرمشهر حركت كرديم. وقتي وارد هتل كاروانسراي آبادان شديم با گروه سيدمجتبي هاشمي آشنا شديم. پيش از اين آشنايي هر جا كه ميرفتيم ما را تحويل نميگرفتند. سيدمجتبي هاشمي گروهي را از تهران به جنوب آورده بود و نام «فدائي اسلام» را هم روي آنها گذاشته بود. چون آقاي خلخالي از اعضاي گروه نواب صفوي بود و با گروه ما رفتوآمدي داشت و دختر شهيد نواب صفوي هم به گروه ميآمد و ميرفت به مرور زمان نام گروه «فدائيان اسلام» شد و همه ما را به اين نام شناختند.
فلسفه تشكيل گروه «فدائيان اسلام» چه بود؟سيدمجتبي هاشمي از نيروهاي افتخاري كميته انقلاب اسلامي در منطقه 9 تهران بود. قبل از جنگ در غائله كردستان حضور داشت و در تهران هم با منافقين و ضدانقلاب مبارزه ميكرد. به مرور زمان شناخته و با تأسيس كميته با آقاي خلخالي آشنا ميشود. با آغاز جنگ ايشان ليستي را تهيه ميكند تا بتواند همراه تعدادي از نيروها مقابل دشمنان بجنگد. دقيقاً روز دوم و سوم جنگ سيدمجتبي هاشمي نيروهايش را جمع ميكند تا به جنوب برود. ايشان براي انجام كارهاي مقدماتي نزد آقاي خلخالي ميرود و با هماهنگي ايشان، با دو اتوبوس و چند ماشين راهي منطقه ميشود. آقاي خلخالي به سيدمجتبي حكم داده بود كه فرماندهي اين گروه را بر عهده بگيرد. به اهواز كه ميرسند ديداري با شهيد چمران داشتند. شهيد چمران ميگويد شما به سمت خرمشهر برويد تا شهر سقوط نكند. در خرمشهر خدمت شهيد جهانآرا ميرسند و ايشان هم ميگويد شما به سمت محور شلمچه برويد. سيدمجتبي گروهش را به سمت محور شلمچه ميبرد و مشغول درگيري با دشمن ميشود.
چرا آن روزهاي نخست جنگ با گروههاي ديگري مثل گروه شهيد چمران يا جهانآرا ادغام نشدند؟سيدمجتبي هاشمي آدم ورزيده، دوره ديده و جزو رنجرها و چتربازهاي سال 1342 ارتش بود. در يگان كلاه سبزهاي ارتش سرباز بود و از جهت نظامي از بسياري از نيروها يك سر و گردن بالاتر بود. نيروهايش هم مردمي بودند و بدون هيچ گزينشي وارد گروه ميشدند و سيدمجتبي هاشمي پذيراي اين نيروها بود. مثلاً سپاه آبادان در حال بيرون كردن لوطي و داش مشتيهاي آبادان از شهر بود كه سيدمجتبي آنها را جذب گروهش كرد. شهيد هاشمي اينها را تحويل ميگيرد و ميگويد برويد در محوري كه ما خط داريم سنگر بسازيد و از شهرتان دفاع كنيد. سيدمجتبي شخصيت كاريزما و جذابي داشت كه نيروها جذبش ميشدند. با همين روحيه هم توانست از طيفهاي مختلف نيروهاي زيادي را جذب گروهش كند. در گروه «فدائيان اسلام» اقليتهاي مذهبي، سني، شيعه، نمازخوان و بينماز، بچه يتيم و توابين را داشتيم. از هر قشري كه حساب كنيد در جمع ما بود. شهيد هاشمي نميپرسيد كيش و مرامت چيست و چون هدف دفاع از كشور بود از همه نيروها استفاده ميكرد. آن زمان بحثي بين سپاه آبادان و سيدمجتبي هاشمي شكل گرفت كه چرا همه را داخل گروهتان راه ميدهيد؟! شهيد هاشمي هم ميگفت ما نيروي مردمي هستيم و دوست داريم از نظام و مملكتمان دفاع كنيم. ما تنها گروهي بوديم كه زنان هم حضور داشتند و در خط مقدم سنگري به نام سنگرخواهران داشتيم.خواهران در خط حضور داشتند و كار درمان و انتقال مجروح و غذا را انجام ميدادند. خانمها از اهالي خرمشهر بودند و زماني كه شهر سقوط كرد اينها به ما پيوستند. سيدمجتبي ميگفت منطقه براي همه است و هر كسي كه دل و جرئت دارد ميتواند حضور داشته باشد.
پس اگر شهيد مجتبي هاشمي حضور نداشت اين گروه شكل نميگرفت؟اگر ايشان نبود ما گروهي به اين نام نداشتيم و محور اصلي ايشان بود.
سيدمجتبي هاشمي نيروها را بر اساس چه معياري انتخاب ميكردند؟نيروها بر اساس دل و جرئت داشتن انتخاب ميشدند. ميدان جنگ افراد نترس را ميطلبد. آن زمان شايستهسالاري بر اساس شجاعت و كاري بودن بود. هر كسي نترستر بود فرمانده ميشد. بعدها شاخصهاي ديگر به وجود آمد. درياقلي سوراني كه منجي آبادان شد تعميركار ماشين بود و خداوند كاري كرد كه عزيز ملت شد يا شاهرخ ضرغام هم چنين سرنوشتي داشت. خدا نظر كرد تا اين جوان براي دين كار كند چون جرئت و جربزهاش را داشت. خداوند همه را ميپذيرد. خدا به دل آدمها نگاه ميكند. به دل شاهرخ ضرغام هم انداخت كه تو ميتواني مدافع دين و وطن باشي. همين ميشود كه در اواخر انقلاب به صف انقلابيون ميپيوندد و در مبارزه با ضدانقلاب شركت ميكند. شاهرخ ضرغام وقتي در راه دين قدم برداشت تطهير شد و الان حاجت ميدهد. زني سني مذهب به منطقه دشت آزادگان آمد و گفت من با خواندن كتاب خاطرات و سرگذشت شهيد ضرغام، حاجتم را از او گرفتم و شيعه شدم. ببينيد يك شخصيت منفي با نگاه خدا به يك شخصيت مثبت و خدايي تبديل ميشود. در كنار طيفهاي مختلفي كه از اجتماع در گروه حضور داشتند، اشخاصي مثل دكتر محمدعلي حبيبالله كه 10 سال امريكا بود به «فدائيان اسلام» ميپيوندد. زماني هم كه عضو گروه ميشود ابراز نميكند من تحصيلاتم چيست. مثل رزمندههاي عادي نگهباني ميدهد و نظافت ميكند. سيدمجتبي هاشمي فرمانده جمع اضداد بود. پذيراي كساني مثل شهيد مصطفي قنادان كه در زندان بود، ميشود. قرار بود به خاطر 200 گرم هروئين اعدام شود،ولي ميگويد حالا كه جنگ است ما را اعدام نكنيد و به مناطق عملياتي بفرستيد تا با دشمن مقابله كنيم. همين افراد در منطقه متحول ميشوند، مقابل دشمن ميجنگند و شهيد ميشوند. اگر اين گروه باقي ماند و تا شكست حصر آبادان دوام آورد به خاطر اين بود كه اعضا آزادي عمل داشتند و با جان و دل كار ميكردند. ما در گروه پدر، پسر و نوه داشتيم. پزشكهايي مثل اصغر شعلهور، علي موحدي و حبيباللهي حضور داشتند. نيروهاي ديگري مثل شاهرخ ضرغام و نصرالله غلامي هم بودند. در كنار اينها نيروهاي ديگر از قشرهاي مختلف جامعه مثل سربازان منقضي 56 هم بودند. اين سربازان منقضي سال 56 نيروهاي مظلومي بودند كه ارتش هم زياد به فكرشان نيست تا نامشان را زنده كند.
گروه «فدائيان اسلام» در ادامه جنگ نيروهايش چند نفر شد؟ما از روزهاي اول جنگ كه با 100 نفر تشكيل شديم تا پايان شكست حصر آبادان كه به مدت يك سال تمام بود، بيش از 10 هزار نفر از نيروهاي مردمي جذب گروه شهيد هاشمي شدند و از اين تعداد بيش از 400 نفر شهيد شدند. تعدادي هم اسير و مفقودالجسد شدند. بعد از شكست حصر آبادان بنا به درخواست دادستان وقت اين گروه به فعاليتش پايان داد. در اين بين يك بار شهيد چمران به مقرمان آمد و ديداري با سيدمجتبي هاشمي داشت و قرار شد دو گروه در هم ادغام شوند، چراكه شهيد چمران و هاشمي به كارهاي ايذايي اعتقاد داشتند،ولي ارتش به چنين كاري راضي نميشد. آنها روي جنگ كلاسيك تأكيد داشتند،اما اين فرماندهان ميگفتند بايد مقابل دشمن منظم، غيرمنظم جنگيد. همانطوري كه وقتي خودمان وارد جنگ شديم سلاحمان M1، كلت و يوزي بود.
اينطور كه از صحبت ديگران برميآيد اين نيروها در روزهاي اول جنگ به اندازه 10 نيرو ميجنگيدند؟بيشتر اين بچهها نيروهاي شجاع و انقلابي بودند. نيروهايي مثل محسن ارومي از ورزشكاران بود كه مسئوليت خط را برعهده داشت. حاج حسين بصير كه بعداً جانشين لشكر 25 كربلا شد يك مدت مسئول دسته سيدمجتبي بود. نيروهاي زياد ديگري به اين شكل وجود داشتند كه بعد از رفتن از گروه پيشرفت كردند.
نقش گروه «فدائيان اسلام» را در مقاومت مردمي شهر خرمشهر چطور ارزيابي ميكنيد؟ اگر سيدمجتبي هاشمي با نيروهايش در خرمشهر به كمك شهيد جهانآرا نميآمدند شهر 20 روزه سقوط ميكرد. با كمك ما 14 روز در سقوط خرمشهر تأخير افتاد. آن زمان نيروهاي مردمي در كنار تكاوران نيروي دريايي نقش عمدهاي در دفاع از شهر داشتند. در مقطعي از جنگ، كار به جنگ تن به تن كشيده شده بود و زماني كه مهمات تمام ميشد به سمت هم كلوخ پرت ميكرديم. وقتي نيروهاي دشمن را گرفتيم يك گوش با گوشواره پيدا كرديم. متوجه شديم اين نيروها جلو كه ميآمدند غيرنظاميها را قتل عام كردهاند. از آن به بعد شاهرخ ضرغام نيروهاي دشمن را نميكشت. گوششان را ميبريد و رهايشان ميكرد. به اين شكل رعب و وحشت در دلشان ميانداخت. به خاطر همين كارها صدام براي سر شاهرخ ضرغام 11 هزار دينار پاداش گذاشته بود. گروه ضرغام را با نام گروه آدمخوارها ميشناختند. جريان اين نامگذاري هم اين بود كه ضرغام اسيري را ميگيرد و براي اعترافگيري ميگويد كه تو را ميكشيم و كلهپاچهات را ميخوريم. روي آتش هم كلهپاچه گوساله گذاشته بوديم و در تاريكي شب او متوجه اصل واقعيت نميشود. وقتي اسير را آزاد ميكند در اردوگاهشان ميگويد كه ايرانيها آدم ميخورند! وقتي سربازان عراقي نماز جماعت خواندن ما را ميبينند، به جبهه ما ميپيوندند و ميگويند وقتي نماز خواندنتان را ديديم فهميديم مسلمان هستيد. صدام ما را مجوس و كافر معرفي كرده بود و آنها با اين ديد به جنگ آمده بودند.
اگر گروههايي نظير «فدائيان اسلام» نبودند كار به اشغال آبادان ميكشيد؟مقاومت نيروهاي مردمي تأثير بسيار زيادي در مقابله با دشمن داشت. اگر اين گروهها در اوايل جنگ نبودند در ادامه با مشكلات زيادي مواجه ميشديم. ما آخرين نفراتي بوديم كه از پل خرمشهر عبور كرديم و در هتل كاروانسرا مستقر شديم و پاتوقمان شد. بعد از اين نيروها با مصيبت و سختي زيادي كار ميكردند. همين كه وارد شهر آبادان شديم خبر دادند عراقيها از جاده اهواز- آبادان ميآيند. به سمت جاده رفتيم. دوباره گفتند از آبادان - ماهشهر ميآيند، اين بار به اين سمت رفتيم و بالاخره اولين درگيريهايمان با دشمن در نخلستانهاي آبادان شروع شد. دشمن را داخل رودخانه ريختيم و چند روز مشغول پاكسازي شديم. به دشت آمديم و يكسال تمام زير گرماي شديد و سرماي استخوان سوز مقاومت كرديم. يك سال تمام خط پدافندي تشكيل داديم و به اندازه دو كيلومتر خاكريزي كه داشتيم در آخرين نقطه از تجاوز دشمن به خاك كشور، نوك پيكانش ما بوديم.