کم نیستند خانوادههایی با چند فرزند که همگی دکتر و مهندس شدهاند و در ساختار جامعه برای خودشان جایگاه بالایی دارند. همه این فرزندان تحصیلکرده و موفق ماحصل تربیت مادرانی هستند که خیلیهایشان حتی سواد خواندن و نوشتن ندارند و قهرمان نیستند اما توانستهاند قهرمان تربیت کنند و تحویل جامعه بدهند.
شاید یکی از عمده تفاوتهای مادران و زنان امروز با مادران گذشته در این است که زنان قدیمی که امروز مادر یا مادربزرگ ما هستند، رشد و ارتقای خودشان را در امتداد رشد و تعالی فرزندانشان میدانستند اما امروز بسیاری از زنان و دختران میخواهند خودشان در عرصه اجتماع بدرخشند، تحصیل کنند و شغل و جایگاه اجتماعی بالایی به دست بیاورند. در چنین شرایطی است که با تأخیر ازدواج مواجهیم و در مواردی هم که ازدواج بهنگامی اتفاق میافتد بسیاری از زنان ترجیح میدهند بهجای ایفای نقش مادری به دنبال رشد و تعالی اجتماعی خودشان باشند و تصور میکنند مادر شدن موجب خواهد شد از پیشرفتهای شغلی و تحصیلی بازبمانند و در عمل هم ساز و کارهای اداری و اجتماعی در جامعه ما بهگونهای است که زنان ناگزیرند میان اشتغال و ادامه تحصیل و مادری و همسری يکي را انتخاب کنند.
انگار که مادری و اشتغال یا تحصیل با هم نمیگنجندیا کاری سخت است که میتواند منجر به آسیب به نقش مادری شود. به همین خاطر مادران شاغل و زنانی که به دنبال تحصیلات عالیه میروند با چالشهای متعددی مواجهند و در عمل مادری کردن برای فرزندانشان را به مهد کودک یا یکی از اعضای خانواده مانند مادر یا مادر همسر میسپارند و فرزندان بهجای دامان مادر در دامان پرستار یا مربی مهدکودک یا مادربزرگها رشد میکنند و بزرگ میشوند.
مشارکتهای اجتماعی و حضور فعال در جامعه شاید حس خوبی به زنان بدهد و موجب شود تا به رشد و ارتقای اجتماعی دست یابند اما درست در انتهای این مسیر و هنگامی که باید دوباره به خانه بازگردند وقتی با فرزندانشان روبهرو میشوند انگار برایشان بیگانهاند؛ بیگانههایی که ماحصل تربیت خودشان نیستند بلکه تحت نظر مربی مهدکودک، مادربزرگ یا پرستار تربیت شدهاند درست طلاییترین سالهای عمرشان که مادر مشغول تحصیل یا طی کردن پلههای ترقی بود.