حميد آرينپور
يكي از موضوعات مهمي كه در فهم قرآن مورد توجه قرار ميگيرد، نوع تعامل نصمحور يا عقلمحور با قرآن كريم است. در طول تاريخ دو جريان اصلي در خصوص فهم قرآن وجود داشته كه گروه نخست كه خاصه در قرون ابتدايي اسلام يا در ميان علماي عامه مطرحتر بوده است، به بينيازي قرآن از تفسير يا بر تفسير نصمحور (منطبق با ساير آيات و نه مبتني بر تعقل) تأكيد دارد. اين جريان نگاه صرفاً تعبدي و ظاهرنگر نسبت به قرآن دارد و تلاشي براي فهم بر مبناي تفسير عقلاني ندارد، اما جريان ديگر با اعتقاد به حجت درون و بيرون، عقل و خرد را ابزاري مؤثر در شناخت قرآن و سنت به عنوان حجت ظاهري در نظر ميگيرد. در نوشتار پيش رو تلاش بر آن است شواهد قرآني براي تأييد جريان دوم يعني تفسير قرآن بر اساس عقل فردي از دل قرآن از چند جنبه ارائه گردد.
قرآن دعوت به تدبر ميكند
شايد مهمترين نشانه اهميت تعقل در قرآن را باید دعوت خود اين كتاب آسماني از مسلمانان به تدبر در آيات دانست. تدبر كه در آيات مختلف مورد مدح قرار گرفته و ناديده گرفتن آن مذموم شمرده شده است، نيازمند ابزاري به نام عقل در مواجه شدن با سخن خداست و اگر تعقل جايگاهي نداشت، تشويق مكرر مسلمانان به اين امر، خالي از وجه مينمود. عباراتي چون «افلا يعقلون»، «افلا يدبرون»، «افلا تتفكرون» در قرآن زياد به كار رفته است.
علامه طباطبايي در مقابل افرادي كه معتقدند در شناخت آيات قرآن بايد به فهم ظواهر بسنده كرد و تعقل در استخراج مفهوم آيه نوعي بدعت به حساب ميآيد از همين استدلال استفاده نموده و مينويسد: «قرآن و سنت بسنده كردن به ظاهر و تعقل نكردن در آيات را تصديق نميكند. همه آيات قرآن بر تدبر و بهكارگيري تلاش براي تكميل معرفت الهي و معرفت به آياتش از راه تذكر و تفكر و دقت در آيات قرآن تشويق و تحريك ميكند و به اقامه دليل عقلي در اين باره فراميخواند و سنت در اين مسير همنوا با قرآن است؛ حال چطور ممكن است قرآن به مقدمهاي دعوت كند و نتيجهاش را بياعتبار اعلام نمايد. دعوت به مقدمهاي كه نتيجهاي بر آن مترتب نشود بيمعنا و بر خلاف حكمت است.»
براهين قرآن، مؤيد لزوم بهكارگيري منطق در فهم آيات
در ميان آيات قرآن هستند؛ آياتي كه به مسائل اعتقادي مربوط هستند و با ادله عقلاني در صدد اثبات مواردي چون توحيد، صفات الهي و... برآمدهاند. به عنوان مثال در آيه شريفه «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ» (انبياء/22) به اعتقاد شهيد مطهري(ره) به گونهاي از استدلال منطقي به روش «قياس استثنايي» بهرهگيري شده است. يا در آيه مباركه «مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ» (مومنون/91) كه در صدد اثبات وحدانيت خداوند و فردانيت اوست، به اعتقاد آيتالله سبحاني حاوي يك سلسله برهان عقلي است كه آن را ميتوان اينطور خلاصه نمود: «تعدد اله مايه تعدد خالق است. تعدد خالق ملازم با تعدد مخلوق است. تعدد مخلوق ملازم با تعدد تدبير است. تعدد تدبير منجر به حاكميت يك خالق بر خالق ديگر ميشود.»
در نمونه ديگري ميتوان به آيه 66 سوره ابراهيم اشاره نمود كه مقابل بتپرستان از زبان حضرت ابراهيم از يك استدلال منطقي استفاده شده است: «قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ». در واقع اصل اين استدلال به اين شكل است كه از مقدمه نخست يعني «بتها دخالتي در سرنوشت انسان ندارند و نفع و ضرري براي او ندارند» و مقدمه دوم يعني «آنچه دخيل در سرنوشت انسان نيست و نفع و ضرري براي او ندارد، شايستگي و شأنيت پرستش ندارد» نتيجهاي به دست ميآيد كه همان «بتها شايستگي پرستيده شدن ندارند» است.
پس ميتوان نتيجه گرفت قرآن گاه خود براي اثبات اعتقادات دست به براهين منطقي و قياسي زده است كه خود شاهدي دال بر تأييد كاربست عقلانيت در مصحف شريف است.
كاركرد عقل در عبور از ظواهر
در برخي آيات قرآن، عبارات يا تشبيههايي نهفته است، كه حكم دادن به معني ظاهري آيه، ره به سوي گمراهي خواهد برد. مثلاً در آيه « أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ» (يس/71) از عبارت «دست خدا» استفاده شده است. برخي اهل ظاهر از امثال اين آيه حكم به وجود اعضا و جوارح انساني براي خدا دادهاند. درصورتي كه به كار بردن عقل و استدلال در تفسير آيه بهسادگي مشخص ميكند مفهوم و برداشت عقلاني، چيزي جز بيان ظاهر است. لذا ائمه(ع) و جميع علماي شيعي (ازجمله خواجه نصيرالدين طوسي، علامه حلي، علامه طباطبايي) در تفسير اين آيه تصريح كردهاند معناي «دست» قدرت و احاطه الهي بر همه اشياست. كما اينكه امام صادق(ع) در تفسير آيه شريفه «يدالله فوق ايديهم» فرمود: «خداوند بر هر كار قادر است و همه چيز را اداره ميكند». امام رضا(ع) نيز در روايتي در خصوص آيه «بل يداه مبسوطتان» (مائده/64) مورد سؤال قرار ميگيرند كه آيا براي خداوند دو دست مانند دستان ما آدميان هست؟ كه امام پاسخ ميدهند: «لا، لو كان هكذا لكان مخلوقا»؛ خير، اگر اينگونه باشد خداوند مخلوق خواهد بود. كه اين نشان ميدهد امام (ع) با استناد به حكم عقل ظاهر آيه را تفسير نمودهاند و از آنجا كه عقلاً ساحت باري تعالي از تجسم مبراست، پس معنايي كه از ظاهر كلمات آيه به نظر ميرسد، مفهوم اصلي نيست و كنايي است.
مسائل تعقلي محض در قرآن
برخي مفاهيمي كه در قرآن كريم براي بشر ارائه شده است، مفاهيمي هستند كه جزو محسوسات نبوده و اساساً قابل مشاهده و حكم به ظاهر نيستند. عبارتهاي مربوط به ماوراي طبيعت چون «لوح محفوظ»، «عرش» و «قلم» از اين جمله هستند. در اينگونه موارد ميطلبد تا با استفاده از براهين و ادله عقلي و با قياس ساير روايات، به استخراج مفهوم صحيح آيه بپردازد. شهيد مطهري (ره) اين مسائل را «تعقلي محض» مينامد بدين معني كه جز از روش تعقل، با ابزار ديگري نميتوان آن را فهميد: «در قرآن مسائلي از اين قبيل مطرح است: ليس كمثبه شي، ولله المثل الاعلي، له الاسماء الحسني، الملك القدوس، اينما تولوا فثم وجه الله، هوالله في السموات و الارض، هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن، و... قرآن اين مسائل را به چه منظور طرح كرده است؟ آيا براي اين بوده كه مسائل نفهميدني و دركنشدني كه اصول و مبادياش در اختيار بشر نيست، بر وي عرضه دارد و از مردم بخواهد تعبداً و بدون درك آن را بپذيرند، يا از قضا واقعاً ميخواسته مردم خدا را با اين شئون بشناسند، ناچار راهي را براي وصول به اين حقايق معتبر ميدانسته است و آن را به صورت يك سلسله محصولات دركنشدني، القا نميكرده است.»
طلب برهان و محاجه منطقي
در شماري از آيات قرآن، از مخاطب برهان و حجت خواسته شده است. مثلاً در آيه شريفه « أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ » (انبياء/24) صراحتاً از مخاطب براي اعتبار بخشيدن به عقايدش، طلب دليل عقلي (برهان) نموده است و اين برهان نيز در پايهايترين اعتقادات ديني (اصل توحيد) خواسته شده است.
آيه «أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ» (نمل/64) نيز موردي مشابه با همين مورد است. پس ميتوان چنين استنتاج كرد قرآني كه از مخالفان نيز دليل و حجت عقلي در اعتقادات ميطلبد، استدلال و مدعاي خودش نيز بر اساس استناد به احكام عقلي بوده و فهم آن توسط ابزار عقل ميسر است.
اصل عليت در قرآن
يكي از مهمترين اصول مطرح در شيوه عقلانيت «اصل عليت» است كه بر مبناي آن بسياري از قواعد ديگر منطقي و فلسفي بنانهاده ميشود. قرآن نيز بسياري از مسائل خود را با بهرهگيري از اصل عليت بيان ميكند. به قول شهيد مطهري «رابطه علت و معلولي و اصل عليت خود پايه تفكر عقلاني است و قرآن خودش آن را محترم شمرده است و به كار ميبندد». استفاده از اين اصل در قرآن را شهيد مطهري (ره) خود به خوبي بيان نموده است: «بخشي از بيانات قرآن خطاب به انسان بر اساس اصل عليت بنا شده است. يعني مبتني بر اين پيشفرض است كه بر شئون انسان و حيات او، اصل و رابطه علي و معلولي حاكم است. انسان با تجربه و عقل خود نيز اين مسئله را به خوبي درك ميكند كه تمام اجزاي عالم با همه تفاوتهايي كه در ماهيت و انواع دارند، هر يك از يكسو داراي فعل و اثري است و از سوي ديگر تأثيراتي را از غير خود ميپذيرد و سازوكاري هم كه اجزاي نظام موجود كه با هم در ارتباط تام هستند، ناشي از همين اصل است كه آن را قانون عليت عمومي ميخوانند و آن اين است كه هر چه في نفسه قابليت وجود و عدم داشته باشد، به واسطه غيرخود موجود ميشود و در صورت عدم علت به وجود نميآيد. خداوند در قرآن نيز اين قانون و عموميت آن را امضا كرده و اصل و پايه بسياري از خطابهاي خود قرار داده است. اگر اين قانون صحيح نبود يا در برخي موارد تخلف ميكرد، استدلال بر آن و مبتني بر آن ناتمام بود. در حالي كه قرآن بر اساس همين اصل عليت، بر وجود صانع و وحدانيت او و قدرت و علم و ساير صفاتش استدلال كرده است و از طريق صفاتش بر ثبوت آثار و معلولهاي آن استدلال كرده است.
رفع تعارض ظاهري آيات با ابزار عقل
يكي ديگر از مواردي كه نشان ميدهد، نه تنها استفاده از ابزار تعقل در فهم آيات قرآن ممكن است بلكه ضرورت نيز دارد، تعارض ظاهري ميان گروهي از آيات مصحف شريف است. به عنوان مثال برخي آيات قرآن مانند « فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ ۚ» (ابراهيم/4) يا « مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا ۚ» (حديد/22) بر مجبور بودن و محكوم بودن انسان دلالت دارند در حالي كه بعضي ديگر از آيات از جمله « إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد/11) و « إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا» (انسان/3) صراحتاً به مختار بودن انسان اشاره مينمايد. اين دو دسته از آيات معنايي مقابل يكديگر دارند و به قول شهيد مطهري(ره) اكثر علماي تفسير و كلام شيعه آنها را با يكديگر معارض ميدانند.
اگر بخواهيم برداشت ظاهري آيه را ملاك تأييد محتوا قرار دهيم، با تناقضي مواجه ميشويم كه اصل عدم وجود خلل و فرج در آيات الهي را زير سؤال ميبرد. در اين صورت يا مشابه برخي از علماي كلام بايد قائل به توقف در فهم معناي آيات شد، يا بايد يك دسته را ناديده گرفت و از دستهاي ديگر جانبداري كرد (مثل جانبداري معتزله از اختيار) يا بايست روش سومي را پيش گرفت كه همان استفاده از ابزار عقل براي مفهوميابي آيات است. امام صادق(ع) نيز روش واپسين را در تفسير آيات قرآن مورد تأييد قرار ميدهند و با توضيح منطقي امكان توأمان جبر و اختيار و در نظر گرفتن موضعي بين اين دو، عبارت «لا جبر و لااختيار، بل امر بين الامرين» را در جمع عقلاني بين اين دو دسته آيات به ظاهر متناقض به كار ميگيرد.