کد خبر: 907802
تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۲۲:۰۰
«جوان» در گفت‌وگو با دختر شهيد ابراهيمی دلايل موفقيت «دختر شينا» را بررسی می‌كند
«دختر شينا» يكي از نمونه‌هاي موفق خاطره‌نگاري در حوزه ادبيات دفاع مقدس است. كتابي محبوب و دوست‌داشتني كه پس از گذشت هفت سال از اولين چاپش همچنان مردم دوستش دارند و آن را مي‌خرند.

احمد محمدتبريزي
«دختر شينا» يكي از نمونه‌هاي موفق خاطره‌نگاري در حوزه ادبيات دفاع مقدس است. كتابي محبوب و دوست‌داشتني كه پس از گذشت هفت سال از اولين چاپش همچنان مردم دوستش دارند و آن را مي‌خرند. «دختر شينا» شرح حال زندگي ساده و عاشقانه شهيد «ستار ابراهيمي هژير» و همسرش «قدم‌خير محمدي كنعان» است. كتاب از دوره‌اي صحبت مي‌كند كه آدم‌ها زندگي‌هايشان به دور از تجمل و مادي‌گرايي بود ولي زندگي‌هايشان سراسر عشق و خوشي‌هايي از ته دل بود. «دختر شينا» از سبك زندگي‌اي صحبت مي‌كند كه روبه فراموشي است. «معصومه ابراهيمي هژير» در گفت‌وگو با «جوان» از دلايل محبوبيت كتاب ميان مردم و بازخوردهايي كه از مخاطبان مي‌گيرد، مي‌گويد.

فروش و استقبال مردم از «دختر شينا» تا چه اندازه برايتان خوشحال‌كننده است؟
كتاب به چاپ 88 رسيده و هفتمين سالي است كه در صدر فروش كتاب‌هاي دفاع مقدس قرار مي‌گيرد. اينكه مي‌بينيم «دختر شينا»‌ همچنان مي‌فروشد واقعاً خوشحال مي‌شويم و استقبال مردم و مهر و محبتي كه به كتاب دارند براي خودم خيلي مهم است. خوشحال مي‌شوم با هر تجديد چاپ خاطرات مادرم دوباره تداعي مي‌شود و اين يعني اين خاطرات هنوز زنده مانده است. اين براي من ، خواهر و برادرهايم رضايتبخش و خوشحال‌كننده است. اين ديده شدن و خوانده شدن برايمان خيلي اهميت و ارزش دارد.
به نظرتان اين استقبال مي‌تواند از بار دلتنگي‌هايتان كم كند؟
قطعاً مي‌تواند. چون با خواندن كتاب مردم با ما همدلي مي‌كنند و ارتباط مي‌گيرند. هفته گذشته خانمي از شهري ديگر به همدان آمده و براي پيدا كردن مزار مادرم به گلزار شهدا رفته بود و بعد از آنجا مي‌خواست به سفر كربلا برود. وقتي تماس گرفت و من آدرس مزار را ‌دادم و ايشان سر مزار حاضر شد از شدت خوشحالي جيغ مي‌زد. اين برايم بركت زندگي است. مي‌گويم خدايا شكرت كه ديگران كتاب را خوانده‌اند، ارتباط گرفته‌اند و زندگي ما را درك مي‌كنند. اينكه هنوز كساني هستند كه قلبشان براي زمان جنگ، خانواده‌هاي شهدا و ايثارگر بتپد. همه اينها براي ما جاي خوشحالي دارد.
به نظر بايد زندگي‌تان را به قبل از انتشار «دختر شينا» ‌و پس از انتشار آن تقسيم كرد؟
وقتي مي‌گويند رسانه و هنر نقشي تعيين‌كننده و جهاني دارد را ما كاملاً حس كرديم. اينكه يك كتاب مي‌تواند هويت ما را نشان دهد ، تحول ايجاد و فرهنگ‌سازي كند خيلي ارزش دارد. دفاع مقدس ما الان با اين كتاب‌ها ديده مي‌شود. در ميان همكارانم ديده‌ام كسي تا به حال كتابي از حوزه دفاع مقدس نخوانده و پس از خواندن «دختر شينا» به سمت كتاب‌هاي اين حوزه جذب شده‌ و آثار دفاع مقدس را پيگيري كرده‌است. اين كتاب باعث شده جنگ را بهتر ‌ببينند و درك ‌كنند. به نظرم اينگونه از كتاب‌ها نسل‌مان را تربيت مي‌كند.
به نظر خودتان «دختر شينا» چه چيزي دارد كه هنوز پس از گذشت هفت سال همچنان محبوب و پرفروش است؟
من احساس مي‌كنم صداقت و عشق راوي و نويسنده، كتاب را خيلي جذاب كرده است. حالا مادرم يك نوع عشق به همسرش داشت و خانم ضرابي‌زاده هم يك جور ديگر به شهدا عشق دارد. اين دلي كار كردن و صادق بودن خيلي مهم است. از لحاظ ادبي، قلم روان و ساده و دور از شعار و حرف‌هاي كليشه‌اي باعث شده كه كتاب به دل بنشيند. تمام خانواده شهدا اين دوره را گذرانده‌اند. كتاب را كه مي‌خوانند مي‌گويند به زمان جنگ و زندگي خودمان رفتيم. دختر شينا حرف دل همه خانواده شهداست و شايد به خاطر همين پرفروش است و توانسته است در دل نسل جوان راه پيدا كند.
همچنين كتاب، يك عاشقانه زيبا در دل جنگ است.
عاشقانه بودن كتاب خيلي به دل مي‌نشيند. قبلاً در كتاب‌هاي دفاع مقدس عشق نمي‌ديديم، يعني فقط مرد جنگ را در جبهه مي‌ديديم. «دختر شينا» به خودش جرئت مي‌دهد از عشق و زندگي‌اش بگويد. برخي وقتي كتاب را مي‌خواندند اين عشق جاري در كتاب برايشان سنگين بود و خيلي رك به ما مي‌گفتند چرا حاج ستار از زندگي خصوصي‌اش گفته است ولي جوانان از اين مسئله لذت مي‌برند. من وقتي براي سخنراني درباره كتاب مي‌روم، مي‌گويم از كدام قسمت خوشتان آمد و آنها مي‌گويند جايي كه مادرتان «بله» را گفت يا جايي كه انار در دهان هم مي‌گذارند و مي‌بينم جوانان اين مسائل را مي‌خواهند و از اينجا ارتباط گرفته‌اند تا زمان شهادت. تازه آنجا شهادت را درك مي‌كنند. اين جرئت خانم ضرابي زاده است كه با شهامت سراغ زندگي عاشقانه يك فرمانده رفته و اينكه در مواردي خيلي ظريف وارد جبهه هم مي‌شود. جايي كه پدر از شهادت عمويم مي‌گويد اشك مخاطب را درمي‌آورد. وقتي تمام عمليات كربلاي4 را خيلي موشكافانه بيان مي‌كند و سختي‌هاي جنگ بدون صداي توپ و تفنگ و خون ريختن گفته مي‌شود خواننده با سختي‌جبهه و كار رزمندگان آشنا مي‌شود.
خوانندگان كتاب هنگام صحبت با شما و ديگر اعضاي خانواده بيشتر روي چه مسائلي از كتاب تمركز مي‌كنند و برايشان جالب است؟
صددرصد كساني كه كتاب را مطالعه كرده‌اند به ما گفته‌اند لحظه شهادت پدرمان با تنهايي‌هاي مادرمان اشك ريخته‌اند. برايشان جالب بوده كه يك زن با وجود اينكه همسر بالاي سرش نيست چطور مي‌تواند وفادار به همسرش باشد و آنقدر خالصانه زندگي كند و فرزندانش را‌ تر و خشك كند. اينكه در لحظات نبود پدر، چه ذوق و انرژي زيادي براي ديدن همسرش دارد. مي‌داند اگر يك هفته كنارش نيست ولي باز تمام زندگي‌اش همسرش است. همه از زندگي‌شان درس مي‌گيرند كه من هم هواي همسرم را داشته باشم و نوعي اميد برايشان است. وقتي مي‌خوانند بدبيني‌هايشان نسبت به زندگي كنار مي‌رود و زندگي‌شان هدفمند مي‌شود. خيلي از زوج‌هاي جوان كه كتاب را خواندند به اين نتيجه رسيدند كه براي خريد عروسي‌شان سختگيري نكنند. اينها بازخوردهايي است كه ما از ديگران شنيده‌ايم.
اين پرهيز از تجمل و ساده‌زيستي يكي از همان حلقه‌هاي گمشده در زندگي امروز است. مادرتان در كنار اين نكته چه موارد ديگري را به فرزندانش گوشزد مي‌كرد؟‌‌
مادرم درباره احترام به خانواده همسر خيلي با ما صحبت مي‌كرد و اينكه همسرت را همه جوره بايد دوست باشي. مي‌گفت وقتي انتخابتان را كرديد بايد در زندگي‌ پاي همسرتان بايستيد و كنارش باشيد. همين موارد ساده الان در زندگي‌ بسياري ديده نمي‌شود. در حال حاضر تا كمي ناملايمتي در زندگي به وجود مي‌آيد زوج‌ها سريع صحنه را خالي مي‌كنند و دنبال طلاق مي‌روند. 20 سال پيش مشاوره رفتن خيلي مرسوم نبود ولي مادرم با اينكه سواد زيادي نداشت به ما گفت قبل ازدواج به مشاوره برويد و همديگر را بشناسيد چون بايد پاي هدف همديگر بايستيد. مادرم پاي هدف همسرش ايستاد. مادرم خيلي قانع بود و مي‌گفت براي خانواده همسرتان احترام قائل شويد تا برايتان احترام قائل شوند.
به نظرم مادرتان نان صفاي دل و خوب بودنشان را خوردند تا همه مردم ايران چنين شخصيتي را بشناسند و درك كنند؟
مادرم نه تنها با فرزندانش بلكه با اطرافيان و همسايه‌ها هم خيلي خوب بود. همسايه‌ها مي‌گويند وقتي قدم خانم رفت، صفا هم از كوچه رفت. مثلاً كسي فوت مي‌شد اول از همه مادرم همه را جمع مي‌كرد و مي‌گفت به مراسمش برويم. عروسي مي‌شد باز همين كار را مي‌كرد. در خانه‌اش به روي همه باز بود. عمه‌هايم اول به خانه ما مي‌آمدند بعد به خانه پدر و مادرشان مي‌رفتند. در خانه‌مان هميشه صفا و سادگي و محبت برقرار بود.
اينكه مي‌گويند بهشت جاي مادران است كاملاً درباره مادرتان صدق مي‌كند.
مادرم با پدرم قول و قرارگذاشته بود و براي فوتش هم برنامه داشت. تا حالا جايي نگفته‌ام حتي براي رفتنش برنامه‌ريزي كرده بود. مادرم با پدر قرار گذاشته بود آخرين دختر را كه به خانه بخت فرستاد پدرم او را هم ببرد. زماني كه مادرم مريض شد ما خواهر آخري را عقد كرديم ولي يكي مانده به آخري هنوز عقد نكرده بود. همه نشسته بوديم كه مادر گفت حاجي قرار گذاشته بوديم آخرين بچه را كه عقد كرديم من را با خودت ببري فقط حواست باشه يكي مانده به آخري مانده است و چند سال بايد به من فرصت بدهي. وقتي پدر شهيد شد مادرم 24 سال بيشتر نداشت و با پنج بچه در يك شهر غريب بدون هيچ فاميلي زندگي كرد. مي‌توانست آن موقع پيش پدر و مادرش برود ولي چون پدر وصيت كرده بود مي‌خواهم بچه‌ها در شهر بزرگ شوند و درس بخوانند مادر تمام سختي‌ها را به جان خريد تا وفاي به عهد كند. مادرم به پدر سخت «بله» را گفت ولي ديگر پاي زندگي‌اي كه از صفر شروع مي‌كند مي‌ايستد. با هم يك خانه كاهگلي مي‌سازند و دنيايشان همان خانه كاهگلي مي‌شود. دلخوري‌هايشان با يك محبت تمام مي‌شد برعكس امروز كه فقط ناراحتي‌ها را كش مي‌دهيم.
آيا در طول اين سال‌ها گله و شكايتي داشتند؟
اصلاً. وقتي بقيه كم مي‌آوردند مي‌آمدند از مادرم انرژي مي‌گرفتند. ما زمان مدرسه وقتي كارنامه مي‌گرفتيم خانواده ما اولين خانواده‌اي بود كه با هديه به مدرسه مي‌آمد. مادرم حقوق زيادي نمي‌گرفت ولي مي‌گفت شما درستان را بخوانيد و به دانشگاه برويد و هر مراسم و برنامه‌اي باشد من همراهتان هستم. معلم‌هاي زمان مدرسه‌مان را كه مي‌بينيم مي‌گويند مادرتان تنها كسي بود كه تمام جلسات ديدار با اوليا مدرسه مي‌آمد. مثلاً فكر كنيد چهار بچه در يك مدرسه بوديم و مادرم براي تك‌تك‌مان مي‌آمد. براي هر كاري تشويق‌مان مي‌كرد و اميد مي‌داد. براي همه چيز نذري مي‌داد تا ما رو به جلو حركت كنيم.
اين نگاه سنتي و زيبايي كه در «دختر شينا»‌جاري است و الان كمرنگ ‌شده مي‌تواند راه نجات زندگي جوانان باشد. چقدر خوب است نقاط مثبت سنمان را انتقال دهيم و تقويت كنيم.
سنت، هويت و مليت ماست و نمي‌توان از آن فرار كرد. من اگر به سنت پايبند باشم شب عيد به خانه پدرشوهرم مي‌روم. اگر پايبند سنت نباشم مي‌روم مسافرت تا كسي خانه‌ام نيايد. رسانه‌هاي غربي خوب روي ما كار مي‌كنند و آنقدر روي نقاط ضعف‌سنت‌مان انگشت مي‌گذارند تا آن را بد نشان دهند. الان اگر به يك زوج جوان بگوييد درباره زندگي سنتي چه فكري مي‌كند مي‌گويد يعني بايد بروم با خانواده همسر زندگي كنم. نمي‌گويد سنت ايراني يعني احترام به بزرگ‌ترها، رفت و آمدهاي خانوادگي و ما آنقدر اينها را نگفته‌ايم و فكر كرده‌ايم چيزي عادي است كه دشمن از آن سوءاستفاده ‌كرده است. سنت اين است؛ خانوادگي به مهماني برويم و دور يك سفره شام بخوريم. صميميت و پايبندي به خانواده ، حمايت و همدلي همه از سنت مي‌آيد. حالا جاي اين زيبايي‌هاي سنت دلبسته فرهنگ غربي شده‌ايم. جاي اين رفت و آمدهاي خانوادگي حيوان خانگي نگه مي‌داريم. دور شدن از اين سنت به خانواده‌هاي ايراني آسيب مي‌زند.
و مزار مادرتان امروز به مكاني براي رفع دلتنگي مردم و درد دل كردن آنها تبديل شده است؟
حاجت هم مي‌دهد. پدر و مادرم خوب هواي مخاطبانشان را دارند. اين كتاب توسط خود خدا ديده شد. مادرم خيلي مظلوم بود و محبوبيت «دختر شينا» لطف خداست. مگر مي‌شود يك كتاب هفت سال هميشه در صدر فروش باشد. امسال هم در نمايشگاه كتاب دومين كتاب پرفروش سوره مهر بود. بعد از هفت سال همچنان جذابيت و تازگي دارد. مگر مي‌شود اين كتاب به دست رهبر برسد و ايشان كتاب را چند روزه بخوانند و بعد بفرمايند من مي‌خواهم اين پنج بچه را ببينم. اينها همه براي ما بركت است. آقا موشكافانه كتاب را خوانده بود و آنقدر با جزئيات كتاب را برايمان توضيح مي‌داد كه ما فقط گوش مي‌كرديم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار