بعد از اهانت تروریستهای تکفیری به حرم حضرت سکینه و حمله به مرقد مطهر حضرت زینب (س)، تعدادی از شیعیان عراقی، ایرانی و افغانستانی برای دفاع از حرم راهی سوریه شدند. حضور مدافعان باعث شد تا شیعیان کشورهای دیگر نیز به هر طریق ممکن خود را به سوریه برسانند. از این بین شیعیان پاکستانی در قامت لشکر زینبیون، از جمله کسانی بودند که با مدافعان حرم در راه مبارزه با تکفیریها همراه شدند. شیرمردانی که بدون هیچ چشمداشتی و درخواستی تنها برای دفاع از حریم آل الله به دور از خانواده و در غربت به کشوری دیگر رفتند و خون دادند. فرزندان شهید عارف حسینی با شرکت در عملیات خانطومان و نبل و الزهرا در کنار سایر نیروهای جبهه مقاومت نقشآفرینی کردند. روایت زندگی دو تن از شهدای لشکر زینبیون، شهید اعتزاز حسن و شهید زاهد علی را پیش رو دارید.
اعتزاز حسن
«اعتزاز حسن» ۱۱ فروردینماه ۱۳۷۶ در یک خانواده مذهبی در کرم ایجنسی پاکستان به دنیا آمد. او میدید که شیعیان پاکستان با شهادت عجین هستند، مادرش میگوید: اعتزاز از وقتی بالغ شد و خوب و بد را فهمید همیشه آرزوی شهادت داشت. به خدا تمنا میکرد که او هم از این جام بنوشد. اعتزاز به اعضای خانواده میگفت: «یک روز شهید میشوم در حالی که همه گریانند، اما من خوشحال هستم.» همیشه نمازش را اول وقت میخواند و یک روز هم نماز قضا نداشت. دعای عهد، زیارت عاشورا، دعای توسل، دعای کمیل و حدیث کسا را به طور مستمر میخواند و همیشه دعای آخرش طلب شهادت از خدا بود. اعتزاز نقش مؤثری در میان گروههای مردمی محل زندگیاش داشت. معتقد بود تلاش برای گسترش انقلاب اسلامی یک تکلیف دینی و سیاسی است. در ماه محرم فعالیتهایش مضاعف میشد، دست خیر داشت و به مردم کمک میکرد. همیشه میگفت: کاش در زمان واقعه کربلا بودم و میتوانستم در رکاب امام جهاد کنم. تأکید میکرد الان هم زمان جهاد است و باید آماده باشیم، زیرا امروز عدهای در لباس دین میخواهند به اسلام ضربه بزنند و به اهل بیت (ع) جسارت کنند، ما نباید در مقابل این بیحرمتیها ساکت بنشینیم. وقتی عزم حضور در جبهه مقاومت کرد آنچنان منطقی و مستدل بر تصمیم خود پافشاری کرد که همه اعضای خانواده با او همراهی کردند و او آماده رفتن به سوریه شد. هنگام خداحافظی دست و پای مادر و پدرش را بوسید و با لبخند به آنها گفت: روزی که به دنیا آمدم من گریان بودم و همه شما خندان، اما روزی که به شهادت میرسم، من خندان خواهم بود و همه شما گریان. اعتزاز حسن هشت ماهی در سوریه علیه تروریستهای تکفیری جهاد کرد و آخرین بار در شانزدهم ماه محرم با خانوادهاش تماس گرفت و از آنها حلالیت طلبید. گفت: در ماه صفر به ایران بیایید تا با هم دیدار کنیم و دو روز بعد در ۱۸ ماه محرم به آرزوی دیرینهاش رسید و جام شهادت نوشید.
زاهد علی
شهید زاهد علی در سال ۱۳۷۰ در منطقه قبایلی تیراه پاکستان به دنیا آمد و تحتتأثیر عموی روحانیاش پرورش یافت، همیشه زیر سایه علما و بزرگان جامعه زندگی میکرد، درس اصول دین و قرآن را از آنان آموخت، با همه به ویژه خانواده و دوستان خوشاخلاق بود، اگر از کسی حرف ناپسند میشنید، با لبخند جوابش را میداد. زاهد علی برای خانواده خود سرمایه بزرگی بود و شجاعت داشت. هر وقت، خطری را متوجه شیعیان احساس میکرد، آماده جهاد میشد و به خط مقدم نبرد میرفت. در درگیریها و جنگهای زیادی که بین وهابیها و شیعیان پاکستان رخ میداد، حضور داشت. از کودکی با اسلحه آشنا بود و پناه مردم مظلوم منطقه به شمار میرفت. وضعیت اقتصادی او ضعیف بود. بنایی را که شغل پدرش بود در دوران کودکی فراگرفت و از آن طریق خانواده را اداره میکرد، وقتی پدر به سن پیری رسید، زاهد همه هزینههای زندگی آنان را تأمین میکرد. معمولاً صبح خیلی زود به سر کار میرفت و تا شب مشغول به کار بود تا برای خانوادهاش رزق حلال فراهم کند. وقتی خبر حمله داعشیها به حرم حضرت زینب (س) را شنید، تصمیم گرفت به سوریه برود. مادرش میگفت: اول ازدواج کن بعد به سوریه برو، اما زاهد علی از مادر میخواست دعا کند تا او به تنها آرزویش که شهادت بود برسد. بعد از جلب رضایت مادر و پدر عازم ایران شد تا مقدمات حضور در سوریه را فراهم کند. بعد از گذراندن دوره آموزشی راهی سوریه شد. زاهد علی به خاطر استعداد و توانایی نظامی و مدیریتی که داشت به عنوان فرمانده انتخاب شد. زاهد در میان رزمندگان زینبیون محبوبیت زیادی داشت و همرزمانش بسیار تحت تأثیر او بودند. مدتی که از حضور وی در سوریه گذشت، پدر از زاهد میخواهد به پاکستان بازگردد، اما زاهد در جواب میگوید زمانی برمیگردم که مطمئن شوم امنیت حرم عمه سادات کاملاً تأمین شده باشد و هیچ تهدیدی متوجه آن نباشد، آنگاه به کربلا خواهم رفت و بعد از زیارت امام حسین (ع) به خانه برمیگردم. زاهد علی همچنان در جبهه مقاومت میماند تا اینکه در یک عملیات بعد از درگیری با تروریستهای تکفیری هدف تیر مستقیم اشقیا قرار میگیرد و به شهادت میرسد. مادرش با شنید خبر شهادت زاهد علی میگوید: «پسرم به تنها آرزویش رسید.»