روزهایی که بر ما میگذرد، مصادف است با سالروز درگذشت عالم و عارف نامی ایران، شیخصفیالدین اردبیلی. در زندگی آن چهره نامآور، نحوه تعامل وی با شاهان و ایلخانان مغول، فصلی در خور مطالعه و تأمل به شمار میرود. بیشک آن بزرگ در زمره عالمانی است که در سایه تعامل با مغولان، حفظ کیان دین و ملت را میجست. مقالی که پیش روی شماست، این بخش از زندگی شیخ را کاویده است. امید آنکه مقبول افتد.
عالم و عارف نامدار ایرانی شیخصفیالدین اردبیلی در دوران تسلط مغولان بر ایران میزیست. دورانی خطیر با خصال و ویژگیهایی که در تواریخ مذکورآمده است. با گسترش نام و آوازه شیخصفیالدین اردبیلی و ازدیاد روزافزون مریدانش، ارادت شاهان و امیران وقت نیز به شیخ بیش از پیش افزایش یافت و بسیاری از آنها، به جمع ارادتمندان او پیوستند و شیخصفی از مشایخ مورد توجه سلاطین و امیران مغول و وزیران دربار ایلخانی گردید.
علل توجه و ارادت شاهان مغول به شیخ
درباره علت توجه و ابراز ارادت شاهان و امرای مغول به مشایخ و عارفان بزرگی همچون شیخصفیالدین اردبیلی، معمولاً دو دلیل عمده اعتقادی و سیاسی مطرح میشود:
علت اول اینکه مغولها، با توجه به پیشینه مذهبی و فرهنگی خاصی که داشتند، نسبت به شخصیتهای مقدس و معنوی از اعتقاد قلبی عمیقی برخوردار بودند و به پیشگویی یا دعا و نفرین آنها باور داشتند. به همین دلیل، اغلب برای جلب نظر مساعد و دعای خیر مشایخ به خصوص در هنگام عزیمت به جنگ میکوشیدند و برای نظر و پیشگوییهای مردان مقدس اهمیت زیادی قائل میشدند و حتی درباره قداست مشایخ غلو و بزرگنمایی میکردند.
اما دلیل دوم که سیاسی محسوب میشود، حمایت شاهان و وزرای مغول و حاکمان منطقه از مشایخ و رهبران طریقتهای دینی و معنوی، از این روی بود که با توجه به شمار انبوه مریدان و ارادتمندان مشایخ، مغولها و امرا اگر در باطن هم اعتقادی به مقام معنوی ایشان نداشتند و آنان را قبول نمیکردند، در ظاهر برای جلب نظر مریدان و پیروان معنوی ایشان، از روی مصلحت و اجبار، احترام پیران و مردان الهی را نگه میداشتند و به آنان ارادت میورزیدند تا از حمایت مریدان و طرفدارانشان برخوردار باشند.
در مورد احترام و ارادت شاهان و امیران ایلخانی نسبت به شیخصفیالدین اردبیلی، احتمالاً هر دو دلیل اعتقادی و سیاسی مؤثر بود و باعث افزایش قدرت و نفوذ شیخ در بین حاکمان و امیران مغول میشد. در این باره، مطالب و حکایتهای مختلفی در کتاب «صفوهالصفا» آمده است که هرچند این اشارات و حکایات خالی از اغراق نیست، اصل ارتباط شیخ با حاکمان و شاهان و مقبولیت وی را نزد ایشان تأیید میکند و با سایر منابع تاریخی نیز تطبیق دارد.
شیخ و همزمانی با سلطنت ۳ پادشاه مغول
دوران ارشاد شیخصفیالدین اردبیلی که از سال ۷۰۰ هجری با درگذشت شیخ زاهد آغاز شد و تا زمان فوت او در سال ۷۳۵ هجری قمری ادامه یافت، با سلطنت سه تن از پادشاهان مغول در ایران مصادف شد که هر سه آنها با شیخ آشنایی داشتند و کم و بیش به او ارادت میورزیدند؛ غازانخان، سلطان محمد خدابنده الجایتو، و سلطان ابوسعید بهادرخان.
غازانخان، پسر ارغون، از سال ۶۹۴ تا سال ۷۰۳ هجری در ایران حکومت کرد و پس از آنکه مسلمان شد، به آبادانی ایران همت گماشت و مخصوصاً در ساختن مساجد و اماکن مذهبی، کارهای زیادی انجام داد. وی از ارادتمندان شیخ زاهد گیلانی بود و شیخصفیالدین نیز از دوران شاگردیاش نزد شیخ زاهد، با وی آشنایی داشت و در جلسات مشترک بین شاه و استادش شرکت میکرد و غازانخان هم او را به عنوان شاگرد و خلیفه مخصوص شیخزاهد میشناخت و احترام میگذاشت. بعد از غازانخان، برادرش سلطان محمد خدابنده الجایتو، در سال ۷۰۳ هجری به حکومت رسید و به مدت ۱۳ سال، یعنی تا سال ۷۱۶ هجری قمری، بر تخت سلطنت ایلخانی تکیه زد. او نیز اعتقاد خاصی به عالمان دین و مشایخ عرفان داشت و از ارادتمندان شیخ علاءالدوله سمنانی و شیخصفیالدین اردبیلی به شمار میآمد. وی پس از بنای شهر سلطانیه، از این دو شیخ بزرگ عصر خویش برای شرکت در مراسم افتتاح شهر دعوت نمود. این موضوع نشاندهنده اعتبار و اهمیت جایگاه و مقام معنوی این دو عارف برجسته، به عنوان سرآمد عارفان آن زمان است.
اما سلطان ابوسعید بهادرخان، پسر الجایتو، که در سال ۷۱۶ و در ۱۲ سالگی به حکومت رسید و تا سال ۷۳۶ هجری قمری حکومت کرد، از ارادتمندان و مریدان ویژه شیخصفیالدین اردبیلی به شمار میآمد که بیش از دو پادشاه پیشین، به شیخصفی ارادت میورزید. دوران سلطنت ابوسعید، با اوج اقتدار و نفوذ معنوی شیخصفیالدین همراه بود. سلطان هر زمان که گذرش به نواحی اطراف اردبیل میافتاد، به دستبوس شیخ حاضر میشد و احترام ویژهای نثار او میکرد. میزان ارادت سلطان ابوسعید به شیخصفیالدین به حدی بود که او در جنگ با سلطان محمد اوزبک از شیخصفیالدین همت و یاری خواست و پیغام فرستاد که: «اوزبک قصد مملکت من کرده است. همت و استعانت شیخ میباید!» و شیخصفیالدین در جواب شاه پیغام داد: «پادشاه را بگو که چندان که من در آب و گلم، تو را باکی نیست و ایشان را ظفری و تو را ضرری نخواهد بودن و هیچ تشویش مکن!» البته، همانطور که ذکر شد، این همت طلبیدن و کمک خواستن، علاوه بر دعای معنوی، احتمالاً به نوعی استمداد عملی و «حکم جهاد» شیخ را نیز میطلبید تا مریدان و معتقدان شیخصفی با حکم جهاد او، به یاری سلطان بشتابند و به نبرد با لشکریان کفر بپردازند. این جنگ در نهایت به پیروزی ابوسعید منجر شد.
در دوران حکومت همین پادشاه بود که قدرت و نفوذ طریقت صفوی از طریقت «مولویه» بیشتر شد تا جایی که شمسالدین امیر عابد چلبی نوه مولوی، هنگامی که برای دیدار سلطان ابوسعید و حل مسائل عارفان مولویه به پایتخت رفت، از سوی دربار به سردی پذیرفته شد و خواجه غیاثالدین محمد وزیر ابوسعید و مرید شیخصفی و اطرافیانش، چنان که شایسته بود به کار ایشان رسیدگی نکردند و او ناراحت و سرخورده از این سفر به روم بازگشت.
شیخ و وزیران و امرای دربار مغول
غیر از پادشاهان مغول، وزرا و امرای بانفوذ دربار ایلخانی، همچون خواجه رشیدالدین فضلالله، خواجه غیاثالدین محمد رشیدی، امیر چوپان، امیرحسین جلایر و پسرش شیخ حسن بزرگ نیز، از دوستان و ارادتمندان شیخصفی محسوب میشدند و احترام خاصی نسبت به او قائل میشدند.
خواجه رشیدالدین فضلالله وزیر بانفوذ سلطان محمد خدابنده و سلطان ابوسعید بود که در سال ۷۱۸ هجری به دست پادشاه مقتول شد. وی از وزیران کاردان دربار ایلخانی بود و همواره حرمت شیخ را نگه میداشت و هدایای زیادی را وقف زاویه شیخ میکرد. بعد از قتل خواجه رشیدالدین فضلالله، پسرش خواجه غیاثالدین محمد رشیدی به مقام وزارت سلطان ابوسعید دست یافت. او در ابتدا اعتقاد زیادی به شیخصفیالدین نداشت و فقط بنا به مصلحتهای سیاسی، حرمت شیخ را نگه میداشت و در مقابل کسانی که او را علیه شیخصفی تحریک میکردند و نزدش به بدگویی از شیخ میپرداختند میگفت: «به مصلحت نیست با چنین شخص بزرگی به خاطر چنین سخنان بیارزشی، که راست و دروغ آن معلوم نیست، دشمنی کرد. بدان خاطر که کمترین مریدان و خلیفگانش ۱۰۰ هزار نفرند! چون در حق وی انکار را ظاهر نمایم، این ۱۰۰ هزار تن منکر من شده، مرا نفرین میکنند و اگر در حق وی صدق و اخلاص اظهار نمایم، آن ۱۰۰ هزار نفر به من معتقد شده، مرا به نیکی میستایند». به رغم چنین دیدگاهی اما، با مرور زمان که خواجه غیاثالدین آشنایی و ارتباط بیشتری با شیخصفیالدین پیدا نمود، از حامیان و ارادتمندان ویژه او و از مریدان تمامعیار وی گردید و با اعتراف به عظمت معنوی شیخ درباره او چنین گفت: «من توبه به دست مبارک شیخ کردهام و تلقین گرفته و مرید و مخلص معتقدم.»
از دیگر شخصیتهای مهم و قدرتمند معاصر شیخصفیالدین، امیر چوپان، امیرالامرای ایلخانی و از فرماندهان پرآوازه مغول، بود که در زمان سلطنت ابوسعید به مدت ۱۲ سال، یعنی تا زمان قتلش در سال ۷۲۸ هجری قمری، عملاً اداره حکومت را به دست داشت. وی با وجود اینکه در ابتدا توجه چندانی به شیخصفیالدین نمیکرد، بعدها با خصالی که از شیخ دید، به او ارادت یافت و فرزندان و نوادگانش نیز همچون دمشق خواجه، امیر تیمورتاش و ملک اشرف چوپانی، همه پیروزیها و موفقیتهایی را که به دست آورده بود، نتیجه لطف و نظر شیخ میدانست، چنانکه در تواریخ آمده است:
«امیر ملک اشرف چوپان در حضور شیخصدرالدین گفت که با پادشاه سعید ابوسعید و بغداد خاتون و اعاظم مملکت به حضرت شیخ رسیدیم و حضور شیخ دریافتیم و نوادگان مرحوم امیرچوپان حاضر بودند و من طفل بودم، شیخ از آن میان نظر به من فرمود: و مرا پیش خود خواند و بوسه بر پیشانی من داد و به پادشاه ابوسعید گفت: پادشاه، این طفل را نیکو نگاه دار که دولت در سر این است. ابوسعید گفت: بلی درست است، در سر او مینماید. اکنون، من از شیخ آن کرامات پیشین دیدم و این بخشایش یافتم که از جهان هر چه میخواستم و میخواهم میسر میگردد و این دولت و عظمت پادشاهنشانی و شوکت امیرنشینی از نظر او یافتم». (۱)
علاوه بر امیر چوپان و فرزندانش، یکی دیگر از فرماندهان و امیران قدرتمند مغول، امیرحسین جلایر بود که او نیز اعتقاد زیادی به شیخصفیالدین داشت و حتی پسرش امیر شیخحسن را در دوران کودکی نزد شیخصفی فرستاده بود تا شیخ به نظر عنایت در پسرش بنگرد و در سایه دعا و حمایت معنوی شیخ، امیر شیخحسن به سعادت دنیوی و اخروی برسد. امیر شیخحسن- که بعدها به «شیخحسن بزرگ» معروف شد- در زمان سلطنت ابوسعید، مدتی مغضوب شاه گردید و به آناتولی تبعید، اما پس از مدتی، سلطان از جرم او درگذشت و حکومت آناتولی را به وی سپرد. شیخحسن، بعد از درگذشت ابوسعید در سال ۷۴۰ هجری، حکومت ایلخانیان را منقرض ساخت و سلسله «جلایری» را تأسیس نمود و تا سال ۷۵۷ هجری، با اقتدار سلطنت کرد؛ موضوعی که شیخصدرالدین آن را در سایه عنایت شیخصفیالدین میدانست، چنانکه در این باره آوردهاند:
«چون امیر شیخحسن به نظر لطف شیخ ملحوظ شد و شرف قبول یافت، علو رتبتش بدان جا رسید که رسید! و هیچ آسیب دوران تا آخر به وی نرسید و از ابنای جنس او کسی به آن کبر سن و پیری در امارت نرسید و در این وقت هرگز نمازی از وی فوت نشد... و در وقتی که پادشاه ابوسعید او را از سر خشم بگرفت و به روم فرستاد، پیره بابای مراغهای در واقعه دید که شیخ، امیر شیخحسن را زیر دامن میگرفتی و به بابا میگفتی که «بابا، این را بستان و در کپنک خود نگاهدار که ما را با او کارهاست». (۲)
علاوه بر امرا و وزرای مزبور، بسیاری دیگر از فرماندهان و امیران و حاکمان قدرتمند محلی نیز، از ارادتمندان شیخ صفیالدین اردبیلی محسوب میشدند و احترام ویژهای برای او قائل بودند و از او حمایت میکردند.
نگاه شیخ به ارتباط با شاهان و وزیران مغول
البته باید توجه کرد که شیخ صفیالدین اردبیلی نیز، نسبت به حفظ این ارتباط با شاهان و امیران و وزیران بیمیل نبود و با سیاست و تدابیر ویژهای، ارتباط خود را با ایشان حفظ میکرد، زیرا در شرایط آشفته و نابسامان سیاسی، اجتماعی، و امنیتی آن روزگار -که جان و مال و ناموس مردم مظلوم و بیپناه آماج تجاوز و طغیان مغولان و قلدران و زورگویان بود و هرکس که زور بیشتری داشت در گوشهای از کشور سر برمیافراشت و از ظلم و ستم و تجاوز به مردم دریغ نمیکرد- شیخ صفیالدین از رابطه خود با شاهان و امیران برای «مصلحت مسلمانان» و دفاع از حقوق مظلومان و حمایت از تودههای بیپناه و مظلومان استفاده میکرد. شیخصفی در حفظ و گسترش روابط خود با شاهان و حاکمان، برخلاف تصور برخی منتقدان - که او را به منفعتاندوزی و قدرتطلبی شخصی متهم میکنند- هرگز به دنبال منافع شخصی خود نبود و فقط به مصلحت مردم و دفاع از حقوق مظلومان میاندیشید. او بر اساس سیاست و درایت ویژهای که داشت، در آن شرایط آشفته و خطرناک، از روابط خوب و ارتباط نزدیکش با شاهان و امیران برای پیشبرد اهداف اجتماعی و خدماترسانی به مردم و حمایت از محرومان سود میبرد. بنابراین توجه شیخ به شاهان و امیران، نه برای مطالع دنیوی بلکه برای حفظ مصلحت مسلمانان و رام کردن امیران و پادشان ظالم مغول بود.
اقتدار شیخ در رفتار با حاکمان
نکته مهم دیگری که در ارتباط شیخ با شاهان و حاکمان باید بدان توجه کرد، برخورد توأم با اقتدار شیخصفیالدین با پادشاهان و حاکمان وقت است، آن هم در شرایطی که از بیم شمشیر شاهان و ترس بر باد دادن سر سبز به خاطر زبان سرخ، کسی جرئت ابراز نظری خلاف عقیده پادشاه نداشت و فرهنگ چاپلوسی و مداحی، رسم رایج زمانه بود. در چنین دورانی، برخورد شیخصفیالدین با صاحبان قدرت نه از سر عجز و ذلت و تسلیم و چاپلوسی، بلکه از سر قدرت و اقتدار معنوی بود که موجب میشد تا او همیشه در موقعیتی برتر، به نصیحت و اندرز حاکمان و امیران بپردازد و آنها را از رفتار زشت و ظلم به محرومان باز دارد و به راه راست دعوت نماید. شیخ که عبودیت و تسلیم شدن را فقط در برابر خدا جایز میدانست و خود را از بند هر تعلقی در زیر چرخ کبود آزاد میشمرد، غیر از خدا از هیچ کس ترسی نداشت و با اتکا به همین شجاعت معنوی به نصیحت و موعظه شاهان و امیران میپرداخت و از نقد رفتار آنان نمیترسید تا آنجا که به امیر قدرتمند و خطرناکی همچون امیر چوپان، که میخواست به زیارت او بیاید، میگفت: «اگر بیایی تو را نیک، و اگر نیایی ما را نیک!» و هنگامی که دلیل این حرفش را پرسیدند، جواب داد: «اگر بیاید برای او نیک است که به چنین سعادتی میرسد و اگر نیاید، ما به حقتعالی مشغول باشیم، نه به او، [و این]ما را نیک بود!». (۳)
فراز و فرودهای ارتباط شیخ با حاکمان
البته باید توجه کرد که رابطه شیخ با حاکمان و امیران، همیشه هم خوب و دوستانه نبود و اغلب با فراز و فرودهایی همراه میشد و در کنار ارادت و دوستی، گاهی هم توأم با عداوت و دشمنی میشد، آن چنان که حتی یک بار حاکمی بر شیخ خشمگین شد و تصمیم به تصرف موقوفاتش گرفت که البته موفق نشد یا آنکه در نوبتی دیگر، حاکم اردبیل امیر کلاهدوز اردبیلی، به خاطر افراط مریدان شیخصفیالدین در امربهمعروف و نهیازمنکر، تصمیم گرفت که در مخالفت و دشمنی با شیخصفی و طالبانش در جنب زاویه شیخ به فسق و فجور بپردازد، که او نیز در رسیدن به مقصودش ناکام ماند، چنانکه در تواریخ آمده است:
«امیره کلاهدوز اردبیلی به نصب امیر شیخحسن جلایر در اردبیل حاکم مطلق بود و وظیفه مریدان و طالبان شیخ آن بودی که همیشه منع و زجر در نهی و منکر به مبالغه کردندی و در امرمعروف رعایت وظایف قوی شمردندی و منع مردم از خمر آلات و قمار و بیتالفواحش بسیار کردندی. امیر کلاهدوز را این معنی بر خاطر سخت میآمدی و زباندرازی در حق این طایفه آغاز کرد و اثبات بیتالفواحش در اردبیل کرد و گفت: که: به اردو میروم، چون بازآیم در جنب زاویه متبرکه، فواحش بنشانم و خمارخانه برپای گردانم و طنبور به دست متصوفه بدهم زدن و رقص کردن... و از سر این سخن به اردو روانه شد. اتفاقاً در آن وقت، امیر شیخحسن چوپانی از روم خروج کرد و امیر شیخحسن جلایر منهزم و منکسر شد و غیرت شیخ اثر کرد و امیر کلاهدوز از آن نصب و باد حشمت بر خاک مذلت افتاد و بعد از آن دگر خطه اردبیل ندید و در بغداد وفات یافت». (۴)
شیخصفیالدین، با وجود همه دشواریها و سختیهایی که در تعامل با شاهان و امیران داشت، روابطش را با حاکمان حفظ میکرد تا در مواقع ضروری از ارتباط و نفوذش به نفع مردم استفاده کند. هر چند که او همواره بر انجام دادن اصول خویش اصرار میورزید و در امربهمعروف و نهیازمنکر و گفتن کلمه حق قصور نمیکرد و: «وقتی که کلمه حق در آمدی، بیباک گفتی؛ چنان که در ابواب سابق نوشته شده است از کلمه حق فرمودن او با سلاطین و امرا و قضات و علما و سایر طبقات مردم». (۵)
بدین ترتیب، ارتباط شیخ با شاهان و حاکمان و امیران، از ویژگیهای عرفان اجتماعی شیخصفیالدین اردبیلی محسوب میشد زیرا برخلاف مشایخ و عارفان بسیاری که گریز از مردم و خلوتنشینی و انزوا را میپسندیدند و کاری به مردم و جامعه و دنیا نداشتند، او در مسائل اجتماعی و سیاسی آن دوران نقشی بسیار مؤثر و فعال داشت و همچنان که با تعالیم خود به فکر آبادانی آخرت مریدان و شاگردانش بود، با فعالیتها و خدمات گسترده سیاسی و اجتماعی نیز به دنبال رفع مسائل و مشکلات محرومان و نیازمندان و آبادانی دنیای مردم بود.
*پینوشتها در سرویس تاریخ «جوان» موجود است