کد خبر: 929702
تاریخ انتشار: ۱۵ مهر ۱۳۹۷ - ۰۲:۴۵
نگاهی دقیق‌تر و جزئی‌تر به شهدای بهزیستی در گفت‌وگوی «جوان» با کارگردان مستند «پدرم ایران، مادرم ایران»
این‌ها اینقدر مظلومند که حتی پرونده کاملی هم درباره‌شان موجود نیست. ما به سختی 82 پرونده از شهدا پیدا کردیم. زمانی که من مستند را شروع کردم فکر می‌کردم یک مرثیه برای این‌ها می‌سازم که هر کسی پس از تماشایش می‌نشیند و گریه می‌کند. اما در طول دو سال به این نتیجه رسیدم که نباید این کار را بکنم و این شهدا خیلی قهرمان هستند
احمد محمدتبریزی
شهدای بهزیستی در دوران دفاع مقدس همانند سایر اقشار در جبهه‌ها حاضر می‌شدند و از کیان میهن و دین دفاع می‌کردند. منتها به دلیل اطلاع‌رسانی کم و نبود پدر و مادر این شهدا، اطلاعاتی کمی از آن‌ها وجود دارد. شهدای بهزیستی مثل سایر شهدای دفاع مقدس پدر، مادر یا فامیلی نداشته‌اند که آن‌ها را به جامعه معرفی کنند و به همین خاطر مظلوم واقع شده‌اند و کمتر صحبتی از آن‌ها به میان آمده است. رضا عاطفی با ساخت مستندی در این خصوص کمک زیادی جهت آشنایی مردم با شهدای بهزیستی کرده است. او در مستند «پدرم ایران، مادرم ایران» به بسیاری از سؤالات و برداشت‌های اشتباه از این بچه‌ها پاسخ می‌دهد. به گفته عاطفی هیچ تفاوتی میان بچه‌های بهزیستی و دیگر اعضای جامعه وجود ندارد و تنها تفاوت در نبود کسانی برای معرفی آنهاست. کارگردان مستند «پدرم ایران، مادرم ایران» در گفت‌وگو با «جوان»‌از دلایل و روند ساخت مستند و اطلاعاتی که از شهدای بهزیستی پیدا کرده است، می‌گوید.

ایده شکل‌گیری ساخت مستندی درباره شهدای بهزیستی از کجا در ذهنتان شکل گرفت؟
ساخت این مستند خیلی سوژه بکری نبود که تنها به ذهن من بیاید. عکس شهدای بهزیستی را بالای مراکز بهزیستی زده‌اند و هر که از جلوی یکی از این مراکز در تهران رد شود، تابلویی را می‌بیند و به این فکر خواهد کرد که درباره این شهدا کاری کند. سال ۱۳۸۶ خیلی اتفاقی این تابلو را دیدم و تصمیم گرفتم درباره‌اش فیلمی بسازم ولی شرایطش فراهم نشد. جا‌های مختلفی از تلویزیون و بنیاد روایت رفتم و هیچ‌کدام قبول نکردند و گفتند در اولویت ما نیست. سال ۱۳۹۲ طرحم را به مرکز گسترش سینمای مستند دادم و تصویب شد. فیلم را شروع کردم و فکر می‌کردم ظرف شش ماه کار را تمام کنم ولی دو سال و نیم طول کشید. اگر برخی شهدا گمنام هستند این بچه‌ها نیز گمنام‌های شهید هستند. این شهدا خیلی گمنام و غریب هستند. هیچ اطلاعاتی از آن‌ها نبود و بهزیستی هم اطلاعاتی به من نمی‌داد و خیلی اتفاقی به بسیج بهزیستی رفتم و آنجا با کمک فرمانده بسیج آن بخش و روابط عمومی‌اش کار را شروع کردم. یوسف اصلانی نیز که به برنامه خندوانه می‌آید هم کمک بسیاری کرد و پرونده این شهدا را جمع و جور کرد. کار خیلی سختی بود. مثلاً برادر و مادر برخی از این شهدا را پیدا می‌کردیم و برای تصویربرداری تا گرگان هم رفتیم ولی آن‌ها نیامدند و تلفن‌مان را جواب ندادند. به خاطر همین مسائل و سختی‌هایش اتمام کار بیش از دو سال زمان برد.

شما دغدغه چنین کاری را داشتید یا خیلی اتفاقی به چنین سوژه‌ای برخوردید؟
من اولین کار تولیدی شبکه مستند را با موضوع شهید محمدحسن نظرنژاد از کتاب بابانظر ساختم. ساخت این کار هم دو سال زمان برد. بعد از آن، بحث دفاع مقدس خیلی برایم جدی‌تر شد. سر کار بابانظر ۶ هزار دقیقه راش جنگ دیدم و این حجم کمی نیست. خیلی جالب است کار بابانظر را رهبر دیده بودند و زمانی که خیلی اتفاقی به خانواده بابانظر سر زدند گفته بودند این مستند را می‌دیدم.

حین کار مظلوم بودن شهدای بهزیستی را از نزدیک حس کردید و برایتان مشهود بود؟
به خاطر دید بد جامعه این بچه‌ها برای اینکه نمی‌خواستند کسی بفهمد این‌ها بچه پرورشگاه هستند به کسی این موضوع را نمی‌گفتند. جامعه نگاه بدی به این بچه‌ها دارد که حتی حاضر نیستند درباره‌اش حرف بزنند. این‌ها اینقدر مظلومند که حتی پرونده کاملی هم درباره‌شان موجود نیست. ما به سختی ۸۲ پرونده از شهدا پیدا کردیم. زمانی که من مستند را شروع کردم فکر می‌کردم یک مرثیه برای این‌ها می‌سازم که هر کسی پس از تماشایش می‌نشیند و گریه می‌کند. اما در طول دو سال به این نتیجه رسیدم که نباید این کار را بکنم و این شهدا خیلی قهرمان هستند. در طول ساخت فیلم سر تدوین جا‌هایی داشتیم که بیننده همینطور می‌توانست بنشیند و گریه کند ولی نمی‌گذاشتم به این مرحله برسد و جلویش را گرفتیم. من می‌گویم وقتی شما فیلم مستند می‌سازید یک بخشی کشف شماست و یک بخشی به شهود شما مربوط می‌شود. کشفیات در فیلم هست ولی شهود نمی‌آید و باید در کار داستانی گفت. چند سالی است به هر دری می‌زنم سریالی داستانی درباره این شهدا کار کنم انگار نمی‌شود و کسی حمایت نمی‌کند. بخشی از مسائل را نمی‌توان در مستند آورد و برای سریال این بچه‌ها خیلی داستان دارند. قصه‌های جذابی از آن‌ها وجود دارد که در قالب داستان می‌توان مطرح کرد.

میانگین سنی این شهدا چند سال بوده است؟
شهید شیعه‌زاده در مازندران ۱۴ ساله بود که شهید شد. از شهید ۱۴ ساله تا ۲۷ سال هست. متأهل و کسانی که نامزد داشته‌اند هم بین‌شان بوده است. شهید نادر نظمی‌پویا بچه‌اش که به دنیا می‌آید به جبهه می‌رود و شهید می‌شود. داستان زندگی‌اش خیلی جذاب است که در فیلم آمده است.
گمنام‌های شهید تعبیر زیبایی بود که به کار بردید. در جا‌هایی هم با عنوان شهید بی‌کفن از این شهدا نام برده‌اند.
این شهدا تا یک سالی کسی به سنگ قبرشان رسیدگی نمی‌کرد. اگر سنگ مزارشان آسیب می‌دید رسیدگی نمی‌شد. اما چند سالی است که دیگر اینطوری نیست. در تهران بهزیستی به مزار‌ها سر می‌زند و اگر کاری نیاز باشد انجام می‌دهد. این شهدا کسی را نداشتند که برایشان مراسم بگیرد و مراسم‌شان خیلی غریبانه برگزار می‌شد.

به قول معروف این شهدا گریه‌کُن نداشتند؟
همان موقع که فیلم را می‌ساختیم و در صحبت‌هایم با یوسف اصلانی به ایده‌ای رسیدیم که او اجرایی‌اش کرد. ایده این بود ما یکسری مادر شهید داریم که بچه‌هایشان پیدا نشده‌اند و از این طرف یکسری شهید داریم که پدرومادر ندارند. یوسف اصلانی با کمک ثبت‌احوال و بنیاد شهید و جا‌های مختلف کاری کرد تا آن پدر و مادر، پدرخوانده و مادرخوانده این شهدا شوند. فکر می‌کنم تا الان برای ۱۹ شهید این اتفاق افتاده است و آن پدر و مادر‌ها کار‌های شهدا را رسیدگی می‌کنند.

سرگذشت این بچه‌ها و دلایل رفتن‌شان به بهزیستی را در طول کار متوجه شدید؟
به خاطر نگاه بد جامعه من خیلی روی این موضوع تمرکز داشتم. مواردی مثل اینکه می‌گویند با سیستم نامشروع به دنیا آمده‌اند وجود دارد و من بیش از ۸۰ پرونده را کامل خواندم و اصلاً چنین موضوعی وجود نداشت. خیلی‌هایشان زمانی که به بهزیستی رفته‌اند پدر و مادرشان زنده بود‌ه‌اند و دلیل رفتن‌شان به بهزیستی به خاطر فقر بوده است. بیشترشان قبل از انقلاب به خاطر فقر یا طلاق به بهزیستی رفته بودند.

این شهدا برداشت فکری و تلقی ذهنی‌شان از جنگ چه بود. به خاطر شرایط ویژه زندگی‌شان آیا همان درکی را که یک بچه بسیجی از جنگ و جبهه داشت، آن‌ها هم داشتند؟
اصلاً این بچه‌ها را نباید از جامعه جدا کرد. این‌ها هم در همین جامعه زندگی می‌کردند، مدرسه می‌رفتند و مثل سایر رزمندگان تحت تاثیر همان شرایط به جبهه می‌رفتند. این اشتباه بزرگی است که بخواهیم این بچه‌ها را از جامعه جدا کنیم. آن زمان هر احساس و اعتقادی بوده برای همه اعضای جامعه بوده و متناسب با هر شخص شدت و ضعف داشته است. این جوانان هم سوار بر همان موجی بودند که بقیه اقشار را به جبهه می‌برد. نباید این شهدا را از بقیه اعضای جامعه جدا کرد. فقط این شهدا در یک خانواده ۴۰ نفری در یک مرکز زندگی می‌کردند و شهدای دیگر در خانواده‌ای کوچک با پدر و مادر زندگی می‌کردند. شاید این بچه‌ها به خاطر جمعیت بیشترشان تعاملات بیشتری هم داشتند و خیلی هم به روزتر بودند. این را هم بگویم در بهزیستی امکانات خیلی خوبی داشته‌اند و هنوز هم دارند. به خاطر حمایت دولت و خیرین امکانات برایشان مهیاست و فقط از لحاظ عاطفی کمبود پدر و مادر را حس می‌کنند.

نحوه اعزام‌شان چطور بوده؟ مثل سایر رزمندگان بوده یا تفاوت داشته است؟
یکسری سرباز بودند که از محل خدمت اعزام می‌شدند. اگر در مرکز بهزیستی بودند باید رضایتنامه را از مدیر مرکز می‌گرفتند. این رضایتنامه گرفتن هم پروسه‌ای داشته است، چون مدیران بهزیستی می‌گفتند منافقین برایمان حرف درمی‌آورند و می‌گویند این‌ها سرباز ندارند و بچه‌های پرورشگاه را به جبهه می‌فرستند. به همین خاطر خیلی سخت رضایتنامه می‌دادند. کسانی هم که به سن قانونی رسیده و ترخیص شده بودند خودشان می‌توانستند اقدام کنند.

این موضوع هم نکته مهمی است و اگر مدیران بهزیستی می‌خواستند روی این قضیه مانور بدهند ممکن بود برداشت‌های غلطی شود؟
مهم‌ترین سؤال فیلم همین است که این بچه‌ها برای چه می‌رفتند. یکسری می‌گفتند این‌ها را به زور می‌فرستند، عده‌ای می‌گفتند این‌ها از زندگی سیر شده بودند و می‌خواستند خودکشی کنند. برخی می‌گفتند این‌ها عقده قهرمانی داشتند. ما در فیلم به این سؤال جواب داده‌ایم. همانطوری که هر کسی به عشق میهن و دین به جبهه رفته این‌ها هم همینطور رفته‌اند. هیچ زور یا مسئله دیگری پشتش نبوده است. تازه این بچه‌ها به سختی می‌رفتند و باید عشق این کار را می‌داشتند تا می‌توانستند بروند. یکی از مدیران مرکز می‌گفت: من اجازه نمی‌دادم و بچه‌ها گریه و التماس می‌کردند که بروند و من به آن‌ها التماس می‌کردم که نروند.

شهادت‌هایشان هم روی هم تأثیر می‌گذاشت؟
بله، برای هم مراسم می‌گرفتند. من تأکید می‌کنم که این‌ها را از جامعه جدا نکنید. فرض کنید مثل رفقای یک دبیرستان که برای دوستی اتفاقی می‌افتاد بقیه متوجه می‌شدند، این‌ها هم به همین شکل بودند. هیچ فرقی بین آن بچه بسیجی که پدر و مادر بالای سرش بوده با این بچه‌ها نیست. فقط این بچه‌ها باید از مدیر مرکز رضایتنامه می‌گرفتند. پس از ساخت مستند من نگاهم نسبت به این بچه‌ها حقیقی‌تر شد. تنها تفاوتش در بعد از شهادتشان است. در بهشت زهرا، زهرا خانم و ننه علی سال‌ها آنجا سر مزار فرزندشان بودند یا سایر پدر و مادر‌ها سر مزار شهیدشان حاضر می‌شوند. این شهدا چنین کسانی را ندارند. کسی نمی‌داند چنین آدم‌هایی هستند. اگر کسی فکر کند که این بچه‌ها مثل بقیه هستند نام شهدای بهزیستی آنقدر برایش جذاب نمی‌شد. برخی شهدای گمنام مثل شهید صبوری به واسطه مادرش همه او را شناختند ولی این بچه‌ها چنین کسانی را نداشتند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار