کد خبر: 929705
تاریخ انتشار: ۱۵ مهر ۱۳۹۷ - ۰۱:۴۵
«ناگفته‌ها وخاطره‌هایی از هجرت تاریخی امام خمینی از نجف به سوی کویت» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین سیدرضا برقعی‌مدرس
وقتی هواپیما به اروپا می‌رسد، امام نگاهی به قاره سرسبز اروپا می‌اندازد و به آقای فردوسی‌پور می‌گویند: «آقای فردوسی‌پور! ببینید آدم چطور بیخود و بی‌جهت خودش را زندانی می‌کند. زمین خدا به این وسعت و زیبایی، چرا خودمان را در آنجا محصور کرده بودیم؟» خلاصه امام نه تن‌ها ناراحت نبودند، بلکه برای اینکه از آن محدودیت رها شده بودند، راضی و خرسند بودند
احمدرضا صدری
مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین سیدرضا برقعی‌مدرس ازیاران و ملازمان رهبرکبیر انقلاب در نجف بود و از تاریخچه حضور ایشان در نجف، خاطراتی شنیدنی داشت. در این روز‌ها که تداعی‌گر هجرت تاریخی امام از عراق است، گفت‌وشنود ذیل را با همین موضوع به شما تقدیم می‌داریم و رحمت و رضوان الهی را برای هر دو بزرگوار مسئلت می‌کنیم.

با توجه به اینکه جنابعالی در هنگام عزیمت حضرت امام از عراق به کویت در نجف حضور داشتید، در جریان چند و، چون این موضوع هستید. ابتدا بفرمایید چه شد که امام تصمیم گرفتند از عراق خارج شوند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. وقتی تصمیم حضرت امام برای خروج از عراق به ما اعلام شد، یکی دو روزی می‌شد که آقای دعائی با سعدون شاکر ملاقات کرده بود. در همان دوره، یک روز حاج احمد آقا گفت: در منزل آقای فردوسی‌پور جمع شوید که با شما کار دارم. ما هم این کار را کردیم.
ایشان در آن جلسه به ما گفت: «امام تصمیم گرفته‌اند از عراق بروند، فعلاً تصمیم داریم به کویت برویم و ببینیم آنجا این امکان فراهم می‌شود که به سوریه یا کشور دیگری برویم، اما قطعاً تا کویت خواهیم رفت. شما در جریان باشید که قرار است چنین برنامه‌ای اجرا شود، اما با کسی در این زمینه صحبت نکنید تا موضوع جایی درز نکند.»

چه شد که تصمیم گرفتید از راه زمینی بروید؟
اتفاقاً از طرف حضرت امام این سؤال مطرح شد، ولی ما به خاطر خطرات احتمالی، ترجیح می‌دادیم ایشان زمینی سفر کنند.

ما یعنی چه کسانی؟
کسانی که در آن جلسه حضور داشتند، از جمله آقایان: فاضل فردوسی، سجادی، قاسم‌پور، ناصری، روحانی، املائی و... البته آقای دعائی هم جزو ما بودند، منتها ایشان برای انجام کار‌های پاسپورت و ویزا رفته بود و در آن جلسه حضور نداشت.

ظاهراً این نوع کار‌ها را در عراق آقای دعائی انجام می‌داد؟
بله، ایشان هم زبر و زرنگ و هم با مأموران عراقی رفیق بود. آن روز هم با دادن هدیه و پسته و شوخی، مأموران را وادار می‌کند پاسپورت چند نفر از جمله امام را مهر و امضا کنند.

مأموران عراقی متوجه نشدند پاسپورت متعلق به امام است؟
وقتی می‌گویم آقای دعائی زبر و زرنگ بود، به همین دلیل است. ایشان به قول خودش، نفری یک مشت پسته در جیب مأموران می‌ریزد و با شوخی و خنده حواس آن‌ها را پرت می‌کند و می‌گوید: سریع ویزا‌های خروج را صادر کنند و موفق هم می‌شود! آقای دعائی خیلی با آن‌ها رفیق بود و به او اعتماد داشتند و حتی به خودشان زحمت نداده بودند عکس گذرنامه‌ها را نگاه کنند! موضوع مهم در قضیه ویزا این است که در آن دوره در عراق همراه با ویزای خروج، ویزای بازگشت هم می‌دادند که به آن سمه‌العوده می‌گفتند. با این ویزا کسی که از عراق خارج می‌شد، می‌توانست برگردد. یعنی در واقع یک ویزای دو سره بود.

در کویت چگونه برای امام ویزا گرفته بودند؟
در آنجا مرحوم آیت‌الله سید عباس مهری با نام سید روح‌الله مصطفوی برای امام ویزا گرفته بود. در هر حال احمد آقا به ما گفت: آماده باشید که فردا صبح بعد از اقامه نماز حرکت می‌کنیم!

چند نفر همراه امام حرکت کردند؟
آقای دعائی و آقای رحمت که خودشان ماشین داشتند. آقایان مهری هم که از کویت با ماشین خودشان آمده بودند. کویتی‌ها برای ورود به عراق و خروج از آن به ویزا نیاز نداشتند. امام و همراهان فردا صبح از جلوی در حرم حرکت کردند. من و آقای رحمت و دو سه نفر دیگر، از سر کوچه منزل امام حرکت کردیم. وسط راه، آقایان مهری ماشین خود را عوض کردند و امام هم نیمی از راه را با ماشین دیگری طی کردند. همه این کار‌ها به خاطر رعایت مسائل امنیتی انجام شد.

چه کسانی همراه امام به کویت رفتند؟
حاج احمد آقا، آقای فردوسی‌پور و آقای املائی که ویزای کویت داشتند. بقیه قرار شد تا لب مرز برویم و بدرقه‌شان کنیم و برگردیم.

مسئولان عراقی از موضوع خبر داشتند؟
اتفاقاً خود امام در روز قبل از حرکت، از آقای دعائی سؤال می‌کنند که آیا مسئولان عراقی را در جریان گذاشته‌اید؟ آقای دعائی می‌گوید: خیر، من طوری از آن‌ها ویزا گرفتم که اصلاً متوجه نشدند دارم برای شما و همراهانتان ویزا می‌گیرم، ولی هر چه شما بفرمایید، به همان عمل می‌کنیم! امام فرمودند: به آن‌ها اعلام کنید که فردا صبح می‌رویم.

واکنش عراقی‌ها چه بود؟
آن‌ها با یک ماشین سواری و دو ماشین وانت- که روی آن‌ها تیربار نصب کرده بودند! - سریع خودشان را رساندند تا از امام و همراهان ایشان محافظت کنند. این‌ها در تمام طول جاده، پشت سر ما حرکت می‌کردند. نکته جالب این بود که در طول مسیر به سمت مرز کویت، هیچ ماشینی را ندیدم که از دو طرف بیاید. به نظرم برای اینکه امنیت امام و همراهانشان را تأمین کنند، جاده را قرق کرده بودند. کمی که رفتیم، دیدم پلیس‌ها ماشین‌ها را نگه می‌دارند و به کنار جاده هدایت می‌کنند تا پس از اینکه ما عبور کردیم، به آن‌ها اجازه حرکت بدهند. به ماشین‌های پشت سر ما هم اجازه نمی‌دادند از ما سبقت بگیرند. این وضعیت تا وقتی که ماشین‌های ما به مرز رسیدند، ادامه داشت. وسط راه هم برای اینکه امام و همراهان کمی رفع خستگی کنند و صبحانه‌ای بخورند، در جایی در نزدیکی دیوانیه توقف کردیم. حتماً عکسی را که امام دارند وضو می‌گیرند و من عبای ایشان را در دست دارم و کنارشان ایستاده‌ام، دیده‌اید. سفره‌ای انداختیم و دور هم نشسته‌ایم تا صبحانه بخوریم.

چه کسانی در آن جمع حضور داشتند؟
غیر از کسانی که اشاره کردم که در جلسه شور و مشورت نجف حضور داشتند، آقای سید جعفر کریمی و آقای سید عباس خاتم هم بعداً در جریان قرار گرفته و آمده بودند، اما آقای رضوانی در دفتر امام در نجف مانده بود. داشتیم صبحانه می‌خوردیم که آقای فاضل فردوسی و دکتر ابراهیم یزدی هم آمدند.

دکتر یزدی چگونه از قصد امام برای رفتن به کویت مطلع شده بود؟
دکتر یزدی شب قبل به نجف آمده بود تا با امام ملاقات کند، منتها دیر وقت می‌رسد و تصمیم می‌گیرد شب مزاحم امام نشود و فردا صبح به ملاقات امام برود و به‌جای رفتن به منزل امام، به حرم می‌رود. در آنجا آقای فاضل فردوسی را می‌بیند و می‌گوید: آمده‌ام که از اوضاع و احوال دوستان در اروپا اخباری را به امام بدهم و می‌خواهم با ایشان ملاقات کنم و ببینم ایشان چه دستوری می‌دهند و می‌خواهند در ادامه چه کار کنند و ما در آنجا چه وظایفی داریم؟ آقای فاضل فردوسی به دکتر یزدی می‌گوید: امام تصمیم دارند فردا بعد از نماز صبح به سمت کویت حرکت کنند و با او قرار می‌گذارند که فردا صبح به حرم بیاید و با امام ملاقات کند، اما فردا صبح قبل از اینکه این دو نفر برسند، امام و همراهان حرکت می‌کنند و در نتیجه آن‌ها مجبور می‌شوند ماشین بگیرند و دنبال ما راه بیفتند. اگر ما برای صبحانه توقف نمی‌کردیم، معلوم نبود که آن‌ها بتوانند ما را پیدا کنند. به هر حال این دو نفر هم به ما ملحق شدند و بعد از صرف صبحانه، راه افتادیم. سعی می‌کردیم به‌جای عبور از داخل شهرها، از جاده کمربندی برویم که توجه کسی جلب نشود.

ظاهراً در بصره هم توقف داشتید؟
بله، حدود ساعت ۱۱ رسیدیم به بصره. در کنار شهر بصره، مدفن زبیر هست که صحن و سرایی دارد و اهل سنت برای زیارت به آنجا می‌آیند و بسیار برای این مکان احترام قائل هستند. مأموران ما را به این عنوان که آقا می‌خواهند تجدید وضو کنند، در مسجد خلوتی نگه داشتند! پس از وضو، امام ساعت را پرسیدند و عرض کردیم: هنوز یک ساعت به ظهر مانده است. ایشان فرمودند: «پس راه می‌افتیم، چون اگر بمانیم باید با این‌ها نماز بخوانیم و از طرف دیگر، گمان نمی‌کنم مأموران هم خیلی خوششان بیاید که مدت زیادی در اینجا توقف کنیم. راه می‌افتیم و نماز را در جای دیگر می‌خوانیم.» راه افتادیم و نماز ظهر و عصر را در مرز عراق و کویت خواندیم.

امام و همراهان توانستند وارد کشور کویت شوند؟
عرض می‌کنم. در مرز پس از اقامه نماز، کسانی که قرار بود همراه امام بروند یعنی آقایان: دعائی، املائی و فردوسی، با دو ماشینی که برادران مهری از کویت آورده بودند، خداحافظی کردند و از مرز گذشتند و به طرف کویت راه افتادند. امام خطاب به ما فرمودند: «این جدایی برای من هم دشوار است، اما در راه ادای تکلیف چاره‌ای نیست، ما باید به وظیفه‌مان عمل کنیم و به محض اینکه در جایی مستقر شوم، خبر می‌دهم که بیایید». ما خیالمان راحت بود که امام به کویت می‌روند و از منطقه پرخطر عراق دور می‌شوند. بعد از اینکه ماشین‌های امام و همراهانشان راه افتادند، کمی صبر کردیم تا مطمئن شویم آن‌ها از مرز کویت عبور کرده و وارد آن کشور شده‌اند و دیگر مشکلی برایشان پیش نخواهد آمد و وقتی خیالمان راحت شد، برگشتیم و نماز مغرب و عشا را در منزل امام در نجف خواندیم.

چگونه خبردار شدید امام از مرز کویت برگشته‌اند؟
من بعد از نماز مغرب و عشا در بیت امام، طبق معمول هر شب، سری به بیت مرحوم آیت‌الله سید عبدالهادی شیرازی زدم. در آنجا مرحوم آقای آسید مهدی اخوان مرعشی از من پرسید: خبر تازه از امام چه دارم؟ گفتم: بعد از عبور ایشان از مرز کویت، دیگر خبری ندارم! او گفت: که: الان از بی‌بی‌سی شنیدم که دولت کویت ایشان را راه نداده است و ایشان به‌ناچار برگشته‌اند! بسیار نگران شدم و به خانه برگشتم و به آقای رضوانی تلفن زدم و گفتم: چنین چیزی شنیده‌ام، موضوع از چه قرار است؟ آیا این خبر صحت دارد؟ آقای رضوانی گفت: احمد آقا تلفن زده و گفته است: وقتی به مرز کویت رسیدیم، گذرنامه‌هایمان را گرفتند و با دقت بررسی کردند و وقتی به گذرنامه امام رسیدند، پرسیدند: ایشان سیدالخمینی هستند؟ ما هم جواب مثبت دادیم. به ما گفتند: پس باید منتظر بمانید تا از مقامات بالا کسب‌تکلیف کنیم! مدتی ما را نگه داشتند و این طرف و آن طرف زنگ زدند. آقای سید عباس مُهری اعتراض کرد که: همگی از مسئولان کویتی برای ورود به کویت ویزا و دعوتنامه دارند، برای چه اینقدر معطل‌شان می‌کنید؟... ولی آن‌ها گفتند: در این مورد اختیاری ندارند و باید از مقامات بالا دستور بیاید. بالاخره بعد از تماس‌های مکرر و معطلی زیاد می‌گویند: مقامات امنیتی کویت اجازه ورود به امام را نمی‌دهند. امام می‌فرمایند: ما قصد اقامت در کویت را نداریم، اجازه بدهند به فرودگاه برویم و برای هر جا که پرواز بود، به آن کشور می‌رویم، ولی آن‌ها می‌گویند: حتی اجازه ندارند به صورت ترانزیت هم به ایشان اجازه ورود بدهند! همراهان امام می‌گویند: روی گذرنامه‌ها مهر خروج از عراق خورده است، حالا چطور برگردیم؟ مأموران می‌گویند: به عراق اطلاع داده شده است و آن‌ها در مرز منتظر شما هستند! خلاصه اینکه امام و همراهان برمی‌گردند و می‌بینند مأموران امنیتی که آن‌ها را بدرقه کرده بودند، در مرز عراق منتظرند. به گذرنامه‌ها مهر ورود می‌زنند و آنان وارد عراق می‌شوند.

هیچ توضیحی هم برای این کارشان نمی‌دهند؟
اتفاقاً یکی از مقامات امنیتی می‌گوید: «ما انتظار داشتیم چنین رفتاری با شما شود، چون همه این کشور‌ها تحت نفوذ شاه ایران هستند. ما هم که نمی‌خواهیم شما در عراق نباشید، اینجا منزل خود شماست. ما فقط می‌خواهیم خواست مسئولان رده بالای کشور را رعایت کنید و فعالیت سیاسی علیه رژیم شاه نکنید.» امام می‌فرمایند: «ما شب را در هتلی مسافرخانه‌ای استراحت می‌کنیم و فردا صبح از عراق می‌رویم.»

چه شد که امام تصمیم گرفتند به فرانسه بروند؟ آیا یک کشور اسلامی ترجیح ایشان نبود؟
در آن مقطع برای سفر به دو کشور سوریه و فرانسه، ویزا لازم نبود. امام و همراهان آن شب را در هتلی به نام فندق شط‌العرب در بصره اقامت کردند و به مذاکرات و مشورت پرداختند. عده‌ای پیشنهاد دادند بهتر است به سوریه بروند، ولی عده‌ای هم فرانسه را پیشنهاد دادند. این‌ها معتقد بودند سوریه با کویت فرقی ندارد و شاه ایران در آنجا هم نفوذ دارد و احتمال اینکه سوریه به اشاره شاه با امام برخورد نامناسبی بکند وجود دارد، اما دولت فرانسه تحت نفوذ شاه نیست. به همین دلیل تصمیم می‌گیرند به پاریس بروند و امام هم این پیشنهاد را می‌پسندند. در هر حال فردا صبح قرار می‌شود در فرودگاه بغداد به مقصد پاریس بلیت بگیرند. مأموران فرودگاه می‌گویند: اگر تا پاریس با هواپیمای عراقی بروید، امنیت شما تا پاریس به عهده ماست، ولی اگر با هواپیمای فرانسه بروید، ما نهایتاً تا پای پله‌های هواپیما می‌توانیم امنیت شما را تأمین کنیم و برای بقیه راه کاری از دستمان برنمی‌آید! وقتی مطلب خدمت امام عرض شد، ایشان فرمودند: با هواپیمای عراقی می‌رویم.

عراقی‌ها واقعاً امنیت پرواز امام را تأمین کردند؟
آن‌ها به همراهان امام گفته بودند: برای اینکه امنیت این پرواز تأمین شود، بلیت کسانی را که نمی‌شناختیم و هویت آن‌ها کاملاً برایمان مشخص نبود، باطل کردیم و برایشان در پرواز دیگری بلیت صادر کردیم تا احتمال خطر سفر امام را به صفر برسانیم. بعد‌ها شنیدیم که قرار بود عده‌ای در مرز کویت با هلیکوپتری امام را بربایند و همین موضوع مقامات عراقی را نگران کرده بود و بلیت مسافرانی را که نمی‌شناختند، باطل کرده بودند.

امام آن جمله معروف «اگر لازم باشد فرودگاه به فرودگاه می‌روم» را در همین جا گفته بودند؟
بله، همانطور که اشاره کردم مأموران عراقی موقعی که امام می‌خواستند سوار هواپیما شوند، به ایشان گفته بودند: اینجا خانه و کشور دوم شماست و شما مهمان ما هستید، ما دوست داریم شما اینجا بمانید، اما کشور ما با ایران پیمان عدم‌اجازه به فعالیت مخالفان سیاسی در خاک خود را امضا کرده‌اند. امام می‌فرمایند: من موظف به ادای تکلیف هستم و اگر لازم باشد برای انجام این کار از فرودگاهی به فرودگاه دیگر می‌روم، اما دست از مبارزه با رژیم شاه برنخواهیم داشت!

واکنش مردم نسبت به ترک عراق توسط امام چه بود؟
ما در بیت امام بودیم که خبردار شدیم ایشان در هتل شط‌العرب بصره تشریف دارند و شب هم برای زیارت به حرم کاظمین مشرف خواهند شد. به همین دلیل عصر هنگام از نجف حرکت کردیم و غروب بود که به کاظمین رسیدیم و منتظر ماندیم تا امام تشریف بیاورند. اتفاقاً همان موقع کاروانی از زائران ایرانی به کاظمین آمده بودند. عده‌ای از اعراب ساکن کاظمین هم که از طریق بی‌بی‌سی مطلع شده بودند امام به آنجا تشریف می‌آورند، آمده بودند که ایشان را ببینند. خبر هجرت امام از عراق در همه جا پخش شده بود. هنگامی که امام تشریف آوردند، مردم شروع کردند به صلوات فرستادن و شعار دادن. ما یک حلقه حفاظتی دور امام تشکیل دادیم.

مأموران عراقی برای حفظ امنیت دخالت نکردند؟
آن‌ها حضور داشتند، ولی دخالت نکردند و ما خودمان به کار‌ها سر و سامان دادیم. امام پس از زیارت به هتل برگشتند. ما همانجا بیرون هتل خداحافظی کردیم و به نجف برگشتیم.

چیزی درباره پرواز امام به پاریس از کسی شنیدید؟
بعد‌ها مرحوم فردوسی‌پور برایمان تعریف کرد که نزدیکی‌های صبح بود که هواپیما پرواز کرد و از مرز هوایی عراق خارج و از طریق مرز هوایی ترکیه وارد اروپا شدیم. وقتی هواپیما به اروپا می‌رسد، امام نگاهی به قاره سرسبز اروپا می‌اندازد و به آقای فردوسی‌پور می‌گویند: «آقای فردوسی‌پور! ببینید آدم چطور بیخود و بی‌جهت خودش را زندانی می‌کند. زمین خدا به این وسعت و زیبایی، چرا خودمان را در آنجا محصور کرده بودیم؟» خلاصه امام نه تن‌ها ناراحت نبودند، بلکه برای اینکه از آن محدودیت رها شده بودند، راضی و خرسند بودند.

چه شد که در آن دوره، دکتر یزدی به صورت یکی از ملازمان امام درآمد؟
اتفاقاً برای ایشان در موقع بازگشت به عراق، مشکل پیش آمد. هنگامی که امام و همراهان به مرز عراق برمی‌گردند، مأموران به دکتر یزدی می‌گویند: شما ویزا ندارید و نمی‌توانید وارد عراق شوید. ایشان اعتراض می‌کند که من گذرنامه امریکایی دارم، ولی فایده‌ای ندارد و مأموران می‌گویند: باید از طریق سفارتخانه‌ای ویزا بگیرید و ما اجازه نداریم شما را به خاک عراق راه بدهیم. امام در اینجا دخالت می‌کنند و می‌فرمایند: «به این‌ها بگویید اگر به همراهان من اجازه ورود ندهند، من هم وارد نمی‌شوم. ایشان همراه من است و به خاطر من آمده است.» آن‌ها هم که می‌خواهند مسئله خروج امام از عراق هر چه سریع‌تر حل شود، برای دکتر یزدی ویزا صادر می‌کنند و از آن موقع به بعد، ایشان تمام مدت همراه امام بود.
خاطره جالبی را هم از احمد آقا در طول اقامت در هتلی در پاریس شنیدم. ایشان می‌گفت: «وقتی رسیدیم، امام گفتند من خسته هستم و می‌خواهم دوش بگیرم و استراحت کنم. به امام عرض کردم پس من می‌روم و حوله خودتان را از چمدانتان می‌آورم. امام فرمودند: مگر هتل حوله ندارد؟ گفتم چرا، ولی... می‌خواستم ادامه بدهم و بگویم که حوله‌شان شبهه نجاست دارد که امام بلافاصله فرمودند: یعنی چه؟ خیلی هم بهداشتی و تمیز است...» بعد هم دوش گرفتند و با همان حوله خودشان را خشک کردند.

شما چه کردید؟ آیا به فرانسه رفتید؟
ما پس از عزیمت امام به پاریس، طبق توصیه اکید ایشان، به نجف برگشتیم تا به طلبگی خود مشغول شویم. ایشان سفارش کردند از هر کاری که بهانه به دست مأموران عراقی بدهد به شدت پرهیز کنیم، چون آن‌ها قطعاً پس از رفتن امام، دنبال بهانه می‌گردند تا عقده‌گشایی کنند. به همین دلیل به ما توصیه کردند مشغول درس و بحث شویم و منتظر بمانیم و ببینیم آینده چه می‌شود. ما حدود ۱۰ نفر بودیم که در بیت امام باقی مانده بودیم و تصمیم گرفتیم دو نفر، دو نفر به پاریس برویم. اگر در آنجا به وجودمان نیاز بود، بمانیم یا اگر لازم بود، دوباره به نجف برگردیم. آقای محتشمی‌پور که برای تدارک مقدمات هجرت امام به سوریه رفته بود، از همانجا به فرانسه رفت و به امام ملحق شد. آقایان شیخ محمود محمدی، سید عباس خاتم و عده‌ای دیگر به پاریس رفتند. برخی ماندند و برخی به نجف برگشتند. قرار بود من و یکی دو نفر از دوستان هم برویم و مقدمات سفر را هم آماده کرده بودیم که اوضاع تغییر کرد و خبر دادند امام به ایران می‌روند و ما هم می‌توانیم مستقیم از عراق به ایران برگردیم و دیگر نیازی نیست به فرانسه برویم. عده‌ای از یاران امام هم که در نجف مانده بودند، برای سالگرد رحلت حاج‌آقا مصطفی مراسم گرفتند.

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار