من دبیری با بیش از ۲۵ سال سابقه آموزشی در مدارس تهران هستم. مدرک من کارشناسی ارشد فیزیک است، اما در این دو دهه و اندی علاوه بر حوزه تخصصیام خواستهام مشکلات آموزشی را در ارتباط با دانشآموزان رصد کنم و ببینم مهمترین مسائلی که باعث رکود فکری و خلاقیت در مدارس ما میشود چیست. به نظر من فرق میکند بین پژوهش بیروح پرسشنامهمحور با معلمانی که در ارتباط چهره به چهره و چشمی با دانشآموزان قرار دارند. شاید اگر در این سالها مدیران آموزش و پرورش بازخوردهای منظمی از دبیران و معلمان درباره محتوای آموزشی و عکسالعمل دانشآموزان نسبت به این محتوا میگرفتند و از سویی دبیران نیز نقش فعالانه و آگاهانهتری در این باره ارائه و ایفا میکردند ما امروز با دردسرهای کمتری در این حوزه روبهرو بودیم. در این جا به چند چالش عمده و برجستهای که وجود دارد و از نزدیک لمس کردهام اشاره میکنم.
از شنوندهای منفعل تا شنوندهای مشارکتمحور
نظام آموزشی ما به نظر میرسد تکلیف خود را با یک دو راهی باید معلوم کند، این که ما میخواهیم اندیشهها را به دانشآموزان یاد بدهیم یا آنها را اندیشهورز بار بیاوریم. امروز در نظامهای آموزشی پیشرفته و پیشرو در دنیا، یکی از اهداف مهم آموزشی این است که دانشآموز بتواند در عین حال که اندیشهها را میآموزد شهامت اندیشهورزی را هم داشته باشد. سالهاست ما در سطوح دانشگاهی این انتظار و توقع را از پژوهشگران شاخهها و رشتههای مختلف علوم داریم که آنها از ترجمه به سمت تألیف سوق پیدا کنند، اما این انتظار برآورده نمیشود، چون ما به این پژوهشگران در دوره کودکی و نوجوانی، اعتماد به نفس اندیشهورزی را ارائه نکردهایم. البته این موضوع ریشههای تاریخی و فرهنگی دارد. قرنهای متمادی این کشور در استبداد فکری به سر برده و باعث شده که عامه مردم در برابر اندیشهورزی و جسارتورزی در این باره مقاومت داشته باشند، اما اگر ما میخواهیم فردای این کشور متحول شود باید به گونهای برنامهریزی کنیم که دانشآموزان از یک شنونده منفعل و ساکت و دست و پا بسته در برابر محتوای درسی به یک شنونده مشارکتمحور تبدیل شوند. محتوای درسی به ویژه در دوره ابتدایی باید به این سمت هدایت شود که دانشآموز، خود را در خلق محتوای درسی سهیم بداند. البته این کار با مشارکتهای نمایشی متفاوت است وگرنه دانشآموز این حس را خواهد داشت که در نهایت باید به همان جایی برود که محتوای درسی یا مدرسه دیکته میکند.
ما سالهاست دانشآموزان را در دایره بسته تکرار حفظیات نگه داشتهایم و من به دانشآموزان حق میدهم که بدون انگیزه و با فشار سر کلاسهای درس حاضر شوند. حق میدهم که صرفاً جسم دانشآموز سر کلاس درس حاضر باشد و افکارش در ناکجاآباد مانده باشد، چون ما وقتی او را به بازی نمیگیریم دانشآموز هم محتوای آموزشی و کلاس و مدرسه را به بازی نمیگیرد. وقتی ما به او به چشم شیء بیجان نگاه میکنیم چرا او باید جان خود را به مدرسه بیاورد؟
آیا دانشآموز را موجودی هوشمند و صاحب حق میدانیم؟
تا زمانی که ما به دانشآموز به عنوان یک موجود هوشمند و صاحب حق نگاه نکنیم و او را صرفاً موجود برنامهپذیر و تکلیفمحور بدانیم ارتباط خوبی با او برقرار نخواهیم کرد، بنابراین آموزش و پرورش نیاز دارد به طور جدی از چشم دانشآموزان به محتوای آموزشی و شیوه ارائه آن نگاه کند. مثلاً اگر دانشآموز بیدار شدن ساعت ۵ یا ۶ صبح را یک شکنجه میداند چرا ما باید این شکنجه را به او تحمیل کنیم. پژوهشهای جدی در این باره نشان داده که مدارس باید ۹ صبح شروع به کار کنند، چون عملاً ارائه محتوای درسی قبل از این ساعت مواجه شدن با ذهنی است که هنوز روشن نشده است و سرمایهگذاری ما قبل از این ساعت راندمان بالایی ندارد، یا به فرض، ساعتهای حضور دانشآموزان در کلاس میتواند بسته به تشخیص معلم و دانشآموزان از سیالیت برخوردار باشد، در حالی که هنوز تلقی ما از نظم یک تلقی عقبافتاده است.
۲ پنجرهای که مدارس باید به سمت دانشآموزان باز کنند
مدارس ما نیاز دارند که دو پنجره را به سمت ارائه محتوای درسی در جهت ارتباط بهتر با دانشآموزان باز کنند: «پنجره بازی» و «پنجره گفتوگوهای آزاد.» تجربه و پژوهشهای روز دنیا ثابت میکند که اگر محتوای درسی با بازی و روشهای خلاقانه ارائه شود جذابیت بهتری برای دانشآموزان خواهد داشت. گاهی که برخی معلمان از خلاقیتهای فردی خود در این زمینه بهره میبرند، نتیجه بسیار رضایتبخش است. تجربه آموزشی من در این زمینه نشان میدهد معلم یا دبیر نیاز دارد که بین دانشآموز و محتوای درسی پل بزند و یک سوی این پل استفاده از ظرفیتهای بازی و بهره بردن از این ظرفیت در عین توجه به تفاوتهای فردی است. سوی دیگر این است که معلم، فضای کلاس را به سمت گفتوگو ببرد و از این که دانشآموز، نظر خود را در کلاس مطرح کند واهمهای نداشته باشد.
اگرچه اداره کلاس منفعل با دانشآموزانی سرخورده و ترسیده راحتتر از کلاسی سرزنده و شوخ با دانشآموزانی صاحب نظر و رأی به نظر میرسد، اما لذت عمیقی که دانشآموز و دبیر در نوع مواجهه با کلاس کنشگر تجربه میکنند به مراتب حس و حال خوبی را به آنها میدهد.
آیا مدارس محل ظهور استعدادهای بالقوه دانشآموزان است؟
نکته دیگر این که مدارس ما نسبت به مهارتهای زندگی بیاعتنا هستند. همچنان در مدارس ما فردیت برتریطلب تبلیغ میشود، در حالی که مدارس بهترین پایگاهها برای تمرین مهارتهای زندگی جمعی است. ما نیاز به مدارسی داریم که در آنها دانشآموزان با معیارهای سطحی مثل نمرههای معمول ارزیابی نشوند. ما نیاز به مدارسی داریم که نگاه تکبعدی و یکسویه به انسان نداشته باشند و اجازه دهند اگر استعداد و توانمندی در دانشآموزی وجود دارد به تدریج در مدرسه بالا بیاید و ظاهر شود، در حالی که امروز این روند برعکس است و معمولاً توانمندی و استعدادهای خاص و منحصر به فرد دانشآموزان نه تنها شناسایی نمیشود، بلکه با تأکید بر نوعی یکسانسازی و قالبی شدن، بسیاری از این استعدادها به عقب رانده میشود و بلااستفاده میماند.
آموزش و پرورش را در بستر خانواده و جامعه ببینیم
گاهی دانشآموزان ما با وجود استعدادها و شایستگیهایی که دارند درگیر مشکلات عدیده خانوادگی میشوند. تجربه نشان داده هر اندازه که بستر خانوادگی کودکان و نوجوانان بستر آرامی باشد و والدین دانشآموز شرایط روانی و ذهنی بهنجاری را در خانه تدارک دیده باشند دانشآموز با امنیت ذهنی بالاتری سر کلاس حاضر خواهد شد؛ بنابراین نمیتوان از آموزش و پرورش خوب سخن گفت، در حالی که شرایط جامعه و خانوادهها وضع متشنجی داشته باشد. نمیشود از آموزش و پرورش خوب سخن گفت، در حالی که شکاف درآمدی و طبقاتی بالاست و حتی در پایتخت بسیاری از دانشآموزان دسترسی مطلوبی به تغذیه سالم و خوب ندارند.