جامعهشناسی علم مهمی در میان مطالعات علوم انسانی است که پرداخت صحیح به آن میتواند شناساییگر و حلکننده بسیاری از مسائل و معضلات اجتماعی باشد. این علم در صورتی منجر به کاهش تنشها و آسیبهای اجتماعی میگردد که بتواند جایگاه خود را در جامعه بیابد. این یادداشت درصدد آن است تا با بررسی جایگاه جامعهشناسی به تبیین وضعیت و آسیبشناسی این علم در حال حاضر در کشور بپردازد.
ماهیت جامعهشناسی
حسب آنچه در تعریف جامعهشناسی متعارف است، آن را علمی میدانند که موضوعش پدیدههای اجتماعی است؛ پدیدههایی واقعی و با متغیر فراوان و پیچیده که ماهیتی جمعی و البته قابلیت شناخت دارند. پدیدههایی همچون انقلاب، توسعه، نابرابری، فقر، ازدواج، اعتیاد و... از جمله موضوعاتی هستند که جامعهشناسی بدان میپردازد. شناخت پدیدههای مذکور از روشهای تجربی و تعقلی قابل حصول هستند. نتیجه این اندیشهها و تجربیات در قالب «نظریات جامعهشناسی» خود را نشان میدهند که در واقع پیکره اولیه جامعهشناسی محسوب میشوند. نظریههای مشابه و همراستا را میتوان در کنار یکدیگر قرار داد. موضوع جامعهشناسی تفاوت زیادی با سایر علوم تجربی و حتی انسانی دارد و موضوعی کثیرالابعاد است که عوامل بسیار زیادی روی هریک از مسائل مورد بررسی آن اثرگذاری قابل توجه دارند به طوری که اثرات هر پدیده مستقل از سایر پدیدهها بهسادگی قابل بررسی و شناسایی نیست.
فرایند تکمیل علم جامعهشناسی در غرب
واقعیت این است آنچه امروزه به عنوان علم جامعهشناسی در دانشگاههای کشور آموخته میشود، علمی است توسعه و تکاملیافته در دل تمدن غربی که اقتضائات خود را نیز تا رسیدن به مرحله کنونی طی کرده است. شناخت این بستر از آنجا مهم است که نسخههای جامعهشناسی مبتنی بر علم کنونی طبیعتاً ویژه جامعهای است که چنین فرهنگ و مراحل تاریخی را طی نموده است؛ لذا مشخص نیست کاربست قواعد جامعهشناسی متعارف، بدون بازنگری و بازتعریف آن مبتنی بر اقتضائات مکانی و فرهنگی، چه تأثیری بر سایر جوامع خواهد داشت.
در دنیای غرب، تا پیش از رنسانس، جامعهشناسی چندان مطرح نبود. تحولات سیاسی و اجتماعی شکل گرفته متعاقب رنسانس در غرب و شکلگیری نهادهای علمی و پژوهشی در کشورهای غربی به توسعه سریع برخی علوم منجر شد؛ لذا نخستین نسل از نظریههای جامعهشناسی و طرح مفاهیم اولیه آن پدید آمد.
کارل مارکس با طرح موضوع نابرابری و تضاد، کوشید تا تحلیلی از پیدایش طبقات اجتماعی ارائه نماید و در نتیجه این نظریات، راهکارهایی انقلابی پیش روی مردم به منظور ایجاد تحولات اجتماعی قرار میداد. امیل دورکیم با تحلیل سازوکارهای نظم اجتماعی، راههای تثبیت نظام اجتماعی را خصوصاً در دولت جدید فرانسه بررسی کرد و در نهایت کوشش این دو محقق جامعهشناسی، دو مکتب «جامعهشناسی نظم» و «جامعهشناسی تغییر و تحول» شکل گرفتند. بعد از این نیز جامعهشناسی در قالب نظریات و مکاتب جدید به مسیر خود ادامه داد. از میان دلایلی که جامعهشناسی در غرب توانست با خود جامعه ارتباط برقرار سازد و مورد اقبال نسبی مردم قرار گیرد، میتوان مهمترین آنها را برشمرد؛ نخست آنکه رنسانس رابطه بنیادی ایدئولوژیک انسان را دستخوش تغییر قرار داد و نسبت وی را با خدا و خودش متحول ساخت. یکی از مهمترین نقاط عطفی که به تحول جامعه غربی منتهی شد اصلاحات دینی در همین دوران بود. این اصلاحات که توسط کشیشان اصلاحطلب مانند لوتر و کالون رقم خورد در زهد و معنویت فردی به جای پیروی از کلیسا در امور دنیوی تأکید میکردند. در مقابل نهضت پروتستان بر لزوم سرمایهاندوزی و ایجاد عمران و آبادی از طریق کار بیشتر تأکید داشت. رواج دین اومانیستی که در آن خدا در واقع ابزاری برای انسان در نظر گرفته میشد، در مطالعات و پژوهشهای علمی نیز به عنوان پارادایم جدیدی در روششناسی مد نظر قرار گرفت و دانشمندان علوم تجربی و تکنولوژیک نظریات جدیدی مبتنی بر مشاهدات انسانی از پدیدهها ارائه کردند که سازگاری با توصیف قبلی ارائه شده در جهان سنتی غرب از پدیدههای عالم نداشت. تغییرات گسترده اجتماعی روابط بین انسانها را نیز در جامعه غرب دستخوش تغییر نمود. شکلگیری تدریجی مفهوم جامعه مدنی و تعریف حقوق فردی و دموکراسی به شکلگیری ماهیت جدیدی از روابط میانفردی کمک کرد.
مراکز علمی و دانشگاهی که در طول قرون جدید غرب شکل گرفت، بسیاری از اندیشمندان و متفکران اروپایی را در یک نظام پژوهشی گرد هم آورد. اهمیت قائل شدن به موضوع نظاممندسازی روش علمی و تمرکز پژوهشگران حوزه علوم اجتماعی در حوزههای معین، رفته رفته به شکلگیری مکاتب فکری انجامید.
مجموعه مسائل و تحولات فوق، اهمیت پژوهشهای اجتماعی و تعمق بر موضوعات مرتبط با اجتماع را افزایش داد و با شکلگیری مکاتب علوم اجتماعی رفته رفته، جامعهشناسی به صورت یک علم مدون درآمد که با روششناسی پوزیتیویستی توانست پاسخگویی نسبی برای نیازهای تمدن غربی فراهم نماید.
وضعیت جامعهشناسی در ایران
در ایران با وجود سابقه تمدنی پرقدمت و حضور اندیشمندانی که خصوصاً در دورههای اسلامی و اساساً پیش از شکلگیری علوم مدرن، تفکرات اجتماعی و مردمشناسی نیز داشتهاند و برخی را به رشته تحریر نیز درآوردهاند، نمیتوان گفت: جامعهشناسی در ایران به صورت یک مطالعه عمیق و مکتب نظاممند علمی نضج یافته است. در بسیاری از تواریخ ثبت شده ایرانی مطالعه نگارندگان پیرامون رفتار اجتماعی و فرهنگ حاکم بر محیطهای جغرافیایی مختلف کشور به ثبت رسیده و خلق و خوی ایرانیان در ادوار مختلف تاریخی مورد بررسی قرار گرفته است. اما غالباً این مطالعات ذیل تارخنویسی بوده و به دلیل وجود نداشتن اصول و پایههای منسجم علمی استعمال واژه جامعهشناسی و چنین مطالعاتی چندان مقبول نیست. البته در تقسیمبندی علوم که توسط برخی دانشمندان اسلامی انجام گرفته است ابواب مختلف دانش به گونهای تقسیمبندی شده است که موضوعاتی مانند بنیان خانواده و سیاست مدن به عنوان دریچههای مستقل علوم قابل مطالعه ارزیابی شدهاند، اما از آنجا که هدف اغلب این مطالعات استخراج احکام فقهی بوده است به موضوع جامعه به صورت مستقل به عنوان یک پدیده با زوایا و متغیرهای متعدد نگریسته نشده است.
به هر حال پس از ورود سیستم علوم انسانی غرب به ایران در چند ده سال گذشته دامنه مطالعات جامعهشناسی گسترش یافت و اکثر جامعهشناسان و اساتید علوم اجتماعی در ابتدا دانشآموختگان دانشگاههای مطرح غربی بودند؛ لذا فارغ از وجود پیشزمینههای روششناسی و معرفتشناسی غرب در کشور، به مطالعه جامعه بر اساس ابزارهای تجربی و با پیشفرضهای مکاتب غربی پرداختند. آن دسته از جامعهشناسان که گرایش چپ داشتند به تحلیل جامعه بر اساس مطالعات مارکس و آن گروه از جامعهشناسان که تفکرات نزدیک به لیبرالیسم داشتند، با منطق اندیشمندانی، چون دورکیم و ماکس وبر کوشیدند جامعه را تحلیل نمایند. در طول سالهای اخیر متأسفانه جامعهشناسی نتوانست کارکردی مشابه آنچه در غرب رخ داد داشته باشد و مطالعات اجتماعی و پژوهشهای حاصل از دانشآموختگان رشتههای علوم اجتماعی اغلب به ارائه وضعیتی روشن از جامعه ایرانی منجر نشد. این مسئله باعث شد برخی از جامعهشناسان ایران معترف به ناکارآمدی این علم در کشور شوند و طی مقالات و کتابهایی به آسیبشناسی این موضوع بپردازند.
دکتر تقی آزاد ارمکی از جمله جامعهشناسان ایرانی است که در کتابی با نام «جامعهشناسی جامعهشناسی در ایران» به بررسی علل عقبماندگی این علم از فضای اجتماعی ایران میپردازد. از نظر وی «آنچه میتواند مفید بودن علم جامعهشناسی در ایران را تعیین نماید میزان ارتباط آن با مشکلات اساسی جامعه است. در صورتی که جامعهشناسان ایرانی توانسته باشند موضوعات اساسی جامعه را مورد بررسی و تحقیق قرار دهند میتوان ادعا کرد علم جامعهشناسی مفید بوده است.» گرچه به نظر میرسد این تعریف حداقلی است و صرف پرداخت به موضوعات و دغدغههای اجتماعی ایران در صورتی که با ارائه توصیف دقیق مشاهدات و تجویز راهکارهای مناسب و درخور کشور همراه نباشد، نمیتواند چندان یاریگر حل معضلات اجتماعی واقع گردد و به قول آزاد ارمکی «جامعهشناسی در ایران نتوانسته است حتی یک مسئله را حل نماید»؛ اما این نویسنده معتقد است حتی همین صرف بررسی و پرداخت به مسائل اجتماعی فارغ از راهکار نیز، صورت نگرفته یا موضوع پژوهشهای صورت گرفته ارتباط مستقیم با دغدغههای کلیدی جامعه ایرانی نداشته یا به معدود پژوهشهای صورت گرفته در این زمینه نمیتوان عنوان «بررسی علمی» اطلاق نمود.
شاهد دیگری که میتوان از آن برای اثبات ناکارآمدی جامعهشناسی در ایران بهره گرفت، نبود نظریههای جامعهشناسی است. با توجه به اینکه هدف علم رسیدن به نظریههایی است که بتوان بر مبنای آن پدیدهها را توصیف نمود، فقدان نظریههای متقن در جامعهشناسی ایرانی را میتوان دلیلی بر ناکارآمدی این علم و بیجهت بودن اغلب پژوهشهای صورت گرفته در این زمینه تلقی نمود.
حسین کچوئیان نیز از دیگر اساتید جامعهشناسی ایران است که انتقادات زیادی به روند گسترش این علم در کشور دارد؛ از نگاه او جامعهشناسی ایران را میتوان از دو زاویه مورد بررسی قرار داد؛ نگاه اول به عنوان یک حوزه کاری که هدف انجام پارهای از پژوهشهای جامعهشناسانه درباره جامعه ایران است، و نگاه دوم که در نظر گرفتن جامعهشناسی در ایران به عنوان یک «علم بومی» است. در خصوص نگرش اول شاید بتوان گفت: کارهایی در این زمینه انجام شده است، اما هیچ کدام از آنها دارای بنیان نظری صحیحی نبود و صرفاً توصیفی جزئینگر از واقعیت هستند. در مورد زاویه دید دوم نیز اساساً ایران را فاقد علم جامعهشناسی بومی میداند و شاهد مثال آن را نبود حتی یک نظریه ملی پیرامون جامعهشناسی میداند.
موضوع دیگری که برخی از اساتید منتقد جامعهشناسی کنونی به آن اشاره میکنند، روش پژوهشی است که به صورت کاملاً فرمالیته از متدولوژی تجربی غرب به عاریت گرفته شده است و به صورت ناقص پیاده و اجرا میشود.
حسین کچوئیان مینویسد: «جامعهشناسی ایران درصدد تبیین موضوع خاصی نیست و لذا الزامی هم به رعایت اصول روشی نمیبیند؛ غالباً آنچه مورد بررسی قرار میگیرد موضوعاتی پراکنده است که به صورت کاملاً تصادفی در ذهن محقق شکل میگیرد و نه در یک چارچوب روشمند موضوعی.» وی همچنین از نوع روشهای کمی مورد استفاده و تحلیلهای آماری دادهها انتقاد میکند و معتقد است گستره وسیع روشهای مورد استفاده برای پژوهش در ایران تنها به چند مدل سنتی و قدیمی منحصر شده است و روش تحقیق کیفی نیز به طور کلی مورد غفلت قرار گرفته است.
از دیگر علل ناکارآمدی جامعهشناسی کنونی میتوان به نبود هماهنگی میان محققان در یک حوزه محتوایی اشاره کرد؛ به طوری که بسیاری از پژوهشهایی که صورت میگیرد، افراد دیگری قبلاً به آنها پرداختهاند، اما سازماندهی مشخصی برای نزدیک کردن این محققان به یکدیگر و همافزایی تجربیات و ممانعت از کار موازی وجود ندارد. انتخاب موضوع و روش اجرای تحقیق نیز کاملاً به سلیقه فردی محقق وابسته است و سازماندهی مشخصی برای تبیین رابطه میان محققان با تحقیق مورد نظر وجود ندارد. این درحالی است که تحقیق در حوزه جامعهشناسی همانگونه که بیان شد موضوعی بسیار پیچیده است و اغلب نیازمند بررسی تخصصی متغیرهای مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... درباره یک موضوع است؛ حال آنکه در کشور ما چنین هماهنگی میان متخصصان مختلف برای اجرای یک پژوهش جامعهشناختی وجود ندارد.
در یک جمعبندی میتوان ناکارآمدی جامعهشناسی حال حاضر را در چهار عنوان خلاصه کرد که عبارتند از: توصیفی بودن و نه تبیینی بودن اغلب پژوهشهای انجام شده، هدفمند بودن پژوهشها و نبود نیازسنجی صحیح ناظر به رفع مشکلات اجتماعی کشور ایران، مشکل اساسی در متدولوژی تحقیقات اجتماعی و سازماندهی نامناسب مراکز پژوهش اجتماعی و نبود هماهنگی میان محققان علوم اجتماعی که منجر به عدم شکلگیری برایند صحیح از یک پژوهش میشود. همه اینها در حالی است که نسبت جامعهشناسی فعلی با علم دینی نیز خصوصاً پس از انقلاب اسلامی زیر ذرهبین قرار گرفته است و بسیاری از جامعهشناسان مسلمان اعتقاد به لزوم تحول بنیادین جامعهشناسی کنونی مستقل از یافتههای جامعهشناسان غربی دارند که این تعارض باید حل شود.
در کنار موارد فوق باید به عدم احساس نیاز به علم جامعهشناسی در سطح کلان نیز اشاره کرد که منجر به عدم سرمایهگذاری و هدایت اقشار نسبت به سمت پژوهشهای اجتماعی و تحصیل در این رشته میشود و دانشجویان مستعد جامعهشناسی را نیز به دلایلی، چون نبود فضای کاری مناسب و در خور شأن ناامید ساخته است.
فرجام سخن
اگر در پی حل مشکل علم جامعهشناسی در ایران باشیم راهحل را باید از دل همین آسیبها استخراج نمود. به عبارتی اولین گام برای رسیدن به سطح مطلوبی از پژوهشهای جامعهشناسی پیش از هر چیز تغییر نوع نگاه جامعهشناسان و محققان علوم اجتماعی از رویکرد توصیفی محض به رویکرد تبیینی و سپس تجویزی است. در چنین حالتی به جای آنکه پژوهشگر تنها مجموعهای از دادهها را توصیف نماید به بررسی ریشهها و سلسله علتهای یک پدیده پرداخته و در عمق پژوهشی مجموعهای از راهکارها به منظور پیشگیری یا مواجهه با یک معضل اجتماعی ارائه مینماید. طبیعی است در چنین رویکردی دیدگاهها و راهکارهای مشابه میتوانند در یک دستهبندی فکری قرار گیرند و به صورت یک نظریه جامع یا حتی مکتب فکری ارائه شود. مرحله بعدی نیازسنجی پژوهشی و تهیه لیستی از مهمترین مسائل خرد و کلان اجتماعی در سطوح مختلف و لایههای جامعه است که بر اساس آن پژوهشگران تحقیقات خود را ناظر به حل این پدیدهها انجام داده و نتایج پژوهش خود را در سامانهای که طبق این نظام فکری مسئلهمحور طراحی شده است قرار دهند به گونهای که سایر محققان نیز بتوانند حسب موضوع از نتایج آن بهرهمند شوند. چنین نظاموارهای باید کاملاً بومی و ناظر به نیازهای حقیقی جامعه ایرانی در افق پیش رو باشد.
موضوع دیگر در این میان استفاده از روشهای جدید تحلیل مطالعات علوم انسانی است که علاوه بر بررسی آخرین یافتهها در خصوص تحلیلهای آماری، باید رویکرد روشمند تحقیقهای کیفی نیز مورد بررسی و تدقیق واقع شود؛ چراکه در روشهای کیفی فراتر از مطالعات تجربی و مشاهدهای میتوان از سایر منابع دانش از جمله وحی مورد استناد جامعه مسلمانان به عنوان تبیینکننده هنجارهای صحیح نیز بهره گرفته شود. البته همه این موارد در شرایطی است که به فکر راهحلی برای برونرفت از وضعیت کنونی ناکارآمدی علوم انسانی به صورت موقت باشیم؛ حال آنکه برای حل بنیادین مسئله و کارآمدسازی حداکثری علوم انسانی نیاز است تا موضوع علم دینی و شرایط و امکان استقرار آن در بلندمدت مورد بررسی قرار گیرد و چه بسا تشکیل هندسه علوم اسلامی در بلندمدت مستلزم تغییرات اساسی در نظامات معرفتشناسی و روششناسی مبتنی بر علم اسلامی گردد.