جز اين از بچههاي ورزشکار جانباز و معلول انتظار ديگري نميرفت؛ اينکه بيايند با کمترين امکانات و اردوهاي آمادهسازي در بازيهاي پاراآسيايي بدرخشند و مدالهاي خوشرنگ درو کنند و در پايان بازيها هم با يک پله صعود در رده سوم قرار بگيرند. اگرچه نايبقهرماني آنها هم دور از دسترس نبود. با اين حال امروز بايد به افتخار اين بچهها ايستاد و تشويقشان کرد، ورزشکاراني که کم و زياد از معلوليت و قطع عضو رنج ميبرند، اما به جاي خانهنشيني و افسردگي، درس بزرگي به همه دادهاند، آن هم با اين همه مدال و افتخار. اين افتخارات در پارالمپيک و پاراآسيايي در حالي به دست ميآيد که بچههاي معلول و جانباز در مقايسه با ورزشکاران ديگر از کمترين امکانات بهره ميبرند و در شرايط سختي آماده حضور در مسابقات جهاني و آسيايي ميشوند.
يکي از همين قهرمانان که در پرتاب وزنه مدالهاي رنگارنگي براي کشورمان کسب کرده، سالها پيش در مصاحبهاي گفته بود که در بيابان وزنه پرتاب ميکرده است. از آن سال تا امروز، دغدغههاي اين بچهها کمتر كه نشده هيچ، چه بسا در مواردي بيشتر هم شده است. درخشش در مسابقات مختلف بينالمللي هم سبب نشده تا نگاهها به ورزش جانبازان و معلولان عوض شود. البته نميتوان منکر شد که در سالهاي اخير براي برخي رشتهها امکانات خوبي مهيا شده، اما در مجموع به نظر ميرسد ورزش معلولان با وجود اين همه مدال و افتخار آنطور که شايسته جايگاه و مدالهايش است، مورد توجه قرار نگرفته، به طوري که اگر چند سال پيش قهرمان پرتاب وزنه در بيابان تمرين ميکرد، امروز هم قهرمانان جانباز و معلول از همان کمتوجهيها رنج ميبرند، مانند شاهين ايزديار که با کسب شش طلا و يک نقره براي کاروان کشورمان در پاراآسيايي شاهکار کرده، اما قبل از اينکه به جاکارتا برود مجبور بوده براي تمرين به مشهد برود، چون در کرج و تهران استخر به او نميدادند. شايد کسي اگر از بيرون اين را بشنود برايش غيرقابل باور باشد، اما اين آينه تمامنماي واقعيت حمايت از ورزشکاران معلول و جانباز است که در سطح کلان ورزش کشور ديده ميشود.
گويا افتخاراتي که اين بچهها در ورزش دنيا براي ايران به ارمغان آوردهاند هم سبب نشده تا توجه و رسيدگي به اين قهرمانان به ورزشهاي پرسروصدايي که حتي يک درصد افتخار اين بچهها را هم ندارند، نزديک شود. به همين خاطر شاهين ايزديارها مجبورند با اين کمتوجهيها بسازند. البته اين قهرمانان نشان دادهاند اگر مسئولان برايشان کم هم بگذارند و وقت، ارز و اردوهاي خارجي را معطوف به رشتههايي مانند فوتبال کنند، اين رفتارها سبب نميشود تا آنها دلسرد شوند و پاپس بکشند و آنقدر مدال ميآورند تا بالاخره آن مسئولي که براي فوتبال غش ميکند از رو برود، مانند همين نتيجهاي که در جاکارتا رقم خورد. بچههاي معلول و جانباز در شرايطي با مدالهايي که تعدادشان سه رقمي شده بود، روي سکوي سوم آسيا ايستادند که نه مانند فوتبال اردوهاي خارجيشان به راه بود، نه در هتلهاي پنج ستاره اقامت داشتند و نه براي تنها يک پيروزي و نه موفقيتي که تداوم داشته باشد، پاداشهاي چندصد هزار دلاري دريافت کردهاند. اين بچهها اما با همين وضعيت آمدند و شاهکار کردند و به معناي واقعي کلمه فعل «خودباوري و اميد» را که نام کاروانشان بود، صرف کردند، آن هم بدون اينکه مانند برخي ستارههاي پوشالي ورزش بر سر مردم منت بگذارند، ستارههاي حلبي که ميگويند از تعطيلاتشان زدهاند و به تيم ملي آمدهاند!
اما بچههاي معلول و جانباز آنقدر بزرگوارند که يکي از آنها وقتي بعد از پنج طلا، مدال ششماش نقره شد، گفت شرمنده مردم است. اين بچهها هر چقدر هم كه نجيب و کمتوقع باشند از مسئوليتي که وزير ورزش، رئيس کميته پارالمپيک و فدراسيون جانبازان و معلولان در قبال اين قهرمانان دارند، کم نميکند. پس از اين همه افتخار و مدال که آخرين آن سوم شدن در پاراآسيايي جاکارتا بود، بايد بالاخره روزي اين نگاه تبعيضآميز برداشته شود. البته در حرف زياد در اينباره وعده داده شده، اما وقتي شرايط آمادهسازي بچههاي معلول را با بقيه ورزشکاران مقايسه ميكنيم به اين ميرسيم که تفاوت از زمين تا آسمان است؛ يکي مانند قهرمان پرتاب وزنه معلولان در بيابان و ميان سنگلاخها بايد وزنه پرتاب کند، اما آن سو براي يک ورزشکار سالم اردوي چندماهه امريکا و اروپا تدارك ديده ميشود. البته قهرمانان معلول و جانباز شايد توقع اردوي خارجي نداشته باشند، اما اينکه از حداقل امکانات براي تمرين و اردو در داخل کشور بهره ببرند، خواسته بزرگي نيست که مسئولان بايد نسبت به برطرف کردن موانع آن قدم بردارند تا بخش کوچکي از زحمات و تلاشهاي طاقتفرساي قهرمانان معلول را جبران کنند.