دستهبندی مکاتب فکری شیعه
همانطور که در میان متفکران اهل سنت، از همان ابتدا دو جریان معتزله و اشاعره به صورت مکاتب مستقلی مطرح شد و جریان صوفیه نیز بعداً با عقایدی خاص به جمع این دو نوع نگرش به اسلام اضافه شد. اگر به تشیع نیز نیک بنگریم، میتوانیم در طول تاریخ آن به سه نوع گرایش عمده شامل «وحیگرایی»، «عرفانگرایی» و «فلسفهگرایی» اشاره داشته باشم که هر یک از زاویهای درصدد درک و تعریف مفاهیم دینی درآمدهاند. در قرون اخیر، اما الگوهای دینی در میان عالمان دینی رواج یافت که کوشیدند تا تباین و تعارض شکلی این گرایشها را در یک نقطه به اتحاد برسانند و مکتبی تلفیقی ارائه کنند که میتوان مهمترین این کوششها را در حکمت متعالیه ملاصدرا متجلی دانست. در مقابل، اما برخی با این نگاه موافق نبودند و میکوشیدند تا از اختلاط جایگاه این سه رویکرد با یکدیگر اجتناب کنند.
مکتب عرفان
مکتب عرفان در تشیع مبتنی بر اصالت بخشیدن به تجربه شهود به عنوان مهمترین راه رسیدن به حقیقت و یقین است. تجربه عرفانی عرفا مسیری را پیش روی سالکان قرار میدهد که طی آن اهل معرفت میتوانند به درجه عینالیقین برسند که از جنس علم حضوری است و مرتبهاش از شناخت و علم حصولی دانش بنیان بسیار بالاتر است.
عرفان شیعی غیر از منابع اسلامی، برگرفته از منبع مهم دیگری به نام تجربه کشف و شهود انسانهاست که از جنس تفسیر اشراقی است که در آن «وحدت شخصی وجود» حرف اول را میزند. چنانکه در این تلقی از جهان، عالم چیزی جز وجود خدا نیست و هر چه غیر او، تجلی اسما و صفات او هستند. عارف در وجود هر چیز در عالم تنها خدا را میبیند و از حضور وی لذت وجودی میبرد. هر عارف دارای دردی درونی است که از فطرت وی سرچشمه میگیرد و مسبب حرکتی است که تا رسیدن به ذات معشوق و در او محو شدن ادامه دارد. انسان موجودی است که در ابتدای حیات متصل به ذات حق بوده و پس از حضور در عالم خاکی، از وی او را جدا کردهاند. در طول این مسیر، اما درد فراق آتش به جان سالک میزند و محرک او برای رسیدن مجدد به حضور یار میگردد.
اما از نگاه عرفای شیعه، میتوان عرفان را به دو قسم عملی و نظری تقسیم کرد که اولی از جنس شناخت و ارائه جهانبینی عارفانه بوده و دیگری از جنس سلوک عملی با پیمودن منازل معنوی است. بنا به تعبیر آیتالله جوادیآملی، عرفان عملی تعلیم مبتنی بر سلوک است که ماهیتش را رفتار تشکیل داده و از قضا در بند الفاظ و عبارت نیست بلکه صیروریت شدن در مسیر توحید تعیینکننده مسیر است.
مکتب فلسفه
در گرایش فلسفی، تنها این عقل است که میزان شناخت حقایق به حساب میآید. به عبارتی آنچه توسط استدلال و تعقل به دست نیاید از اعتبار ساقط بوده و قابل پذیرش نیست.
فلاسفه شیعه عقل را محور آفرینش دانسته و آن را ابزار عبادت خداوند رحمان و اکتساب بهشت برمیشمرند. از همینرو، رویکرد فلاسفه به آیات قرآن نیز تفسیر از جهت انطباق با تعقل است.
به عبارتی برخلاف مکتب وحی که بیشتر منطبق بر نص آیات به فهم موضوعات میپردازد، میکوشد تا آیات را مبتنی بر عقل تأویل کند. از همین رو در مسائل بنیادین تفکر شیعی مانند معاد اختلاف دیدگاههایی بین حامیان مکتب و مکتب فلسفه در میگیرد؛ فلسفهگرایان شیعه اغلب تفسیر منحصر به فرد خود را از موضوع معاد جسمانی دارند و به اعتبار دلایل عقلی بعثت جسمانی را در معنای بازگشت عناصر مادی و کالبدها بعید میدانند؛ در صورتی که آیات مستقیم قرآن به بازگشتن کالبد جسمی کنونی در روز قیامت تصریح دارد، اما فلاسفه از عبارات قرآنی تعابیری فلسفی ارائه نموده و مبتنی بر همین تأویلها به تفسیر قرآن میپردازند.
ملاصدرا معتقد است نمیتوان دلیل نقلی را بر دلیل عقلی مقدّم کرد؛ چراکه عقل پایهای برای نقل است و خدشه در عقل سبب خدشه در خود نقل نیز میگردد. البته از نظر صدرالمتألهین این مسئله در جایی است که عقل بتواند به صورت چیزی را اثبات یا نفی کند و درصورتی که غیر از این باشد و عقل را یارای رد یا اثبات موضوعی نباشد، به جز نبوّت و شریعت، مسیری برای دسترسی به حقیقت نداریم.
مکتب وحی و کلام
مکتبی که در طول تاریخ تشیع حاکم بر سایر جریانات بوده و غالب فقهای شیعه به آن متمسک بودهاند؛ جریان کلامی است که پایه شناخت و معرفت خود را برای درک موضوعات جهان؛ وحی دانسته و خردورزی و تعقل را نیز در چارچوب نقل قابل استناد برمیشمرد. در واقع کلامیون اصول دین را مبتنی بر اخبار وحیانی ارائه نموده و برهان را برای اثبات این اصول نافذ برمیشمرند و فراسند معکوس فلاسفه که از فلسفه و عقلگرایی میکوشند به حقیقت اسلام استناد کنند را دارای نقصان میدانند.
باید توجه داشت که رویکرد کلامی، چیزی غیر از اخباریگری است و خود بر اقامه برهان تأکید دارد؛ کمااینکه اساساً رواج علم اصول در میان فقها و متکلمین شیعه به منظور برهانمند ساختن معتقدات شیعه بوده است؛ برخلاف نگاه اخباری که لزوماً به تقید بر ظواهر آیات را بدون تأمل و تفقه در مفهوم و فهم صحیح آنها اصرار میورزد.
مکتب تلفیق
در طول تاریخ تشیع، جریانهای زیادی کوشیدهاند تا میان سه مکتب نامبرده فوق ارتباط برقرار کنند. از جمله میتوان به کوشش سهروردی در پیوند عقل و عرفان در فلسفه اشراق اشاره کرد، اما موفقترین مکتبی که توانست به تلفیق وحی، عرفان و فلسفه اسلامی بپردازد؛ جریان حکمت متعالیه به کوشش ملاصدرای شیرازی بود.
در نگاه ملاصدرا فلسفه، عرفان و دین را میتوان عناصری هماهنگ دانست و خود ملاصدرا نیز تلاش میکند و میکوشد تا در سبک زندگی شخصی خودش هم این هماهنگی را نشان دهد.
در دیدگاه ملاصدرا اتصالی ناگسستنی میان برهان عقلی و قرآن و روایات وجود دارد و هردوی اینها نیز در نظریات عرفانی که حاصل شهود و تجربه مکاشفهاند، متحد میگردند.
ملاصدرا را بیشک میتوان پایهگذار مکتبی نوین قلمداد کرد که شاید از مهمترین ویژگیهای مکتبش، رویکرد جدیدی است که برای شیوه تفلسف برگزیده است و طبق آن، اساساً مسیر فلسفه اسلامی متحول شد و با بازسازی اساسی فلسفههای قدیم، مشکلات و تعارضهای موجود میان آنها را مرتفع کرد.
چنین است که آیتالله حسنزادهآملی از جمله پیروان مکتب صدرایی در وصف وی چنین مینویسد: «صدرالمتألهین در زمره افراد قلیلی است که جامع بین علوم متفکران و علوم مکاشفین بوده است. بین ذوق و وجدان که مشایخ اهل عرفان بدان مرزوق هستند و بین بحث و برهان که برهانیون بدان متنعم هستند، جمع کرده است.»
ملاصدرا اصول و مبانی فلسفه اشراقی قدیم و موضوعاتی مانند «اصالت نور»، «تجرد مثال» و «اتحاد عاقل و معقول» را با درنگ فیلسوفانه خود مورد تأمل قرار داده و برهانهایی محکم و منطقی برای هر یک ارائه کرده به گونهای که کاملاً قابل انطباق به مبانی وحیانی اسلام باشد.
از میان روشهای معرفتی صدرالمتألهین، به اعتبار «روش عقلی و شهودی» میتوان اشاره کرد که در واقع از نظر او «دو چشم بینای خرد» و ابزار لازم برای فلسفه هستند. ملاصدرا معتقد است اشراق بدون وجود برهان و عقل و متقابلاً برهان بدون اشراق راه به جایی نمیبرد.
ملاصدرا برای عقل و وحی نیز پایگاهی استوار ساخت. بدین گونه که اثبات کرد فقط میان وحی و آموزههای پیامبران با حقایق عقلی که حکما با عقل و استدلال به آن میرسند، سازگاری برقرار است.
در مکتب تلفیقی صدرایی، وحی و عقل هر دو از یک منبع واحد نشئت گرفتهاند و آن منبع، همان «روحالقدس» یا «عقل فعال» است؛ لذا لزوماً این دو باید همواره مؤید یکدیگر باشند. بدین سان او از حکمتهای پیشین، یعنی «مشاء» که بر شناخت مبتنی بر برهان عقلی پافشاری میکرد و «اشراق» که اولویت را به شناخت مبتنی بر شهود میداد، انتقاد نمود و حکمت را با مجهز کردن آن به وحی، تعالی بخشید و «حکمت متعالیه» را بنیان گذاشت.
مکتب تلفیق؛ ریشه بحثهای فلسفی و بنیان همه معارف را اصل «شناخت حقیقت وجود» میداند که بر اساس آن، حکمت متعالیه مبانی خود را استوار ساخته است.
مکتب تفکیک
مکتب تفکیک در مقابل حرکت تلفیقی ملاصدرا که کوشید هر سه مکتب نضجیافته در تاریخ شیعه را به هم پیوند بزند، بر این باورست که باید بین روشها و مکاتب مختلف دسترسی به حقایق جدایی انداخت. در حقیقت تفکیکگرایان قائل به لزوم جداسازی روشهای متفاوت معرفتشناسی و ارائه معارف ناب و سره قرآنی هستند.
قائلان به مکتب تفکیک، به شدت به روش معرفتی ملاصدرای شیرازی میتازند و روش او را سبب ایجاد خلط روشیشناختی میدانند.
این مکتب البته در گذشته به این نام خوانده نمیشد و قبلاً آن را تحت عنوان مکتب فکری خراسان میشناختند. نام مکتب تفکیک برای این روش از سوی علامه محمدرضا حکیمی در سالهای اخیر پیشنهاد شد و جا افتاد. او که خود از نسل جدید تفکیکیها به شمار میرود، در دهه ۷۰ طی مقالهای در کیهان فرهنگی و سپس با انتشار کتاب مکتب تفکیک به روش، مبانی و بینانگذارانش اشاره کرده است.
رویکرد علمای تفکیک اغلب گرایش به مکتب وحی و دوریگزینی از مبانی شناختی عرفانی و فلسفی بوده است؛ گرچه باید اعتراف کرد که همه اندیشمندان و قائلان به مکتب تفکیک در مواجهه با فلسفه موضعی یکسان ندارند. متقدمان این مکتب همچون میرزا مهدی اصفهانی و محمود حلبی به ضدیت با فلسفه با شدت برخاستهاند و اساساً میان فلسفه و شریعت تباین میبینند در حالی که متأخرین مکتب تفکیک همچون جعفر سیدان و محمدرضا حکیمی در مواجهه با عرفان و فلسفه موضعی دیگر دارند و حکم کلی به نفی این دو نمیکنند و صرفا مکتب تفکیک را لزوم جدایی میان روشهای شناخت میشمرند.
به هر حال گرایشات ضد فلسفی غالب در طول تاریخ مکتب تفکیک سبب شکلگیری تعارضی جدی میان ایشان و صدرائیان گشته است. عقاید میرزا مهدی اصفهانی در خصوص فلسفه تأثیر شایانی بر این تقابل داشته است. وی فلاسفه را ویرانگران دین میشمارد و گزارههای فلسفی را به طور کلی متناقض با تعالیم الهی میداند.
این نگاه افراطی در حدی است که وی فتوا به حرمت سلوک فلسفی و عقلی میدهد. جالب اینجاست که او راز عدم اعتماد به براهین را بطلان اصل علیت میداند و آنگاه که اصل علیت باطل شد، اساس برهان فرومیریزد.
البته همانگونه که بیان شد، ضدیت با فلسفه در نسل بعدی طرفداران مکتب تفکیک، به شدت مؤسسان مکتب تفکیک نبود. محمدرضا حکیمی، نسبت میان فلسفه با وحی قرآنی را نه تباین کلی، بلکه عدم تساوی کلی میداند. در دیدگاه سید جعفر سیدان نیز عقل صریح نه تنها با وحی در تنافی نیست بلکه وحی، مبتنی بر عقل صریح است.
متأخران مکتب تفکیک اغلب زمانی که متهم به تخریب و تقابل با عقلگرایی میشوند چنین میگویند که در نقد برهانگرایی فلسفی و عرفان رایج؛ منظور از فلسفه، فلسفه مصطلح ارسطویی و افلاطونی است که از نظر آنها شاخههای مشائی و اشراقی و حکمت متعالیه ذیل آن تعریف میشوند و منظور یک نظام عقلانی، معرفتی و عقیدتی صحیح نیست که مورد تأیید قرآن و عترت قرار دارد و در کلام شیعه نیز منعکس است. همینطور وقتی از نقد عرفان سخن میرود، مقصود عرفان صوفیانه مصطلح است که سردمدارانی، چون افلوطین، ابن عربی، مولوی، بایزید، حلاج، عطار و... دارد و نه معرفت و سلوک در معنای واقعی کلمه که خاستگاهش معارف قران و اهلبیت علیهم السلام است و در تاریخ تشیع، اغلب قاطع فقها و متکلمان شیعه، متمسک به آن بودهاند.
از نگاه ایشان، فلسفه و عرفان به استناد «اصل وحدت وجود» بر همه مذاهب حق و غیرحق مهر تأیید میزند، چراکه نتیجه این اصل آن است که هر موجودی در عالم، مرتبهای از ذات خداوند است و لابد هر چیزی هم که پرستیده شود، در واقع این خداوند است که دارد پرستیده میشود.
البته ملاصدرا و حامیان تفکر وی، چنین نسبتهایی را ناروا دانسته و ضمن اینکه فلسفه و عرفان صدرایی را ذیل اسلامیت اسلام و نه موضوعی در غیریت با آن تفسیر میکنند؛ به شبهات تفکیکیون نیز پاسخهایی ارائه میکنند.
نوشتار حال حاضر کوششی برای شناخت این دو جریان مهم و ریشه تعارض و اختلاف فکری آنها بود. حال در یادداشتی دیگر میتوان به مستندات و ادله هر یک به صورت مشروح پرداخت.