عمليات والفجر4 در 27 مهرماه 1362 در مناطق مرزي کردستان انجام گرفت. اين عمليات بر آن بود تا فرورفتگي دره شيلر از خاک عراق به داخل ايران را تحت تسلط و تصرف رزمندگان درآورد. در اين عمليات لشکر27 محمدرسولالله(ص) به فرماندهي شهيد همت به عنوان لشکري خطشکن وارد عمل شد و شهداي نسبتاً زيادي نيز داد. شهيد همت بعد از اين عمليات به جهت حفظ روحيه نيروهايش، در اردوگاه قلاجه که آن زمان محل اسکان لشکر27 شده بود، سخنراني ويژهاي انجام داد. متن اين سخنراني امروز يکي از بهترين اسناد در تشريح عمليات والفجر4 است. صرفنظر از آنکه در اين عمليات چه مقدار از خاک دشمن باز پس گرفته شد، سخنان شهيد همت داراي نکات خاصي است که به مناسبت سالروز آغاز عمليات والفجر4 به مرور بخشهايي از آن ميپردازيم.
قشنگترين کلمه تاريخ
والفجر4 براي لشکر 27محمدرسولالله(ص) خونين بود. محمدابراهيم همت، فرمانده لشكر27 در همان ابتداي سخنانش به شهداي عمليات اشاره ميکند و ميگويد: «در عمليات والفجر4 سرداران بزرگي را از دست داديم و بسيجيان گمنامي که شايد قادر به شناختشان نبوديم و فقط خدا توانست آنان را درک کند. اين شهادت بايد ما را در ادامه راه مصرتر کند.»
ابراهيم همت توصيف جالبي از مقام شهيد ارائه ميدهد و حتي پاي حرف را به پل صراط و جايگاه شهدا در آن دنيا نيز ميکشاند. واکاوي سخنان فرمانده لشکر 27 روشنکننده بخشي از روحيات رزمندگان جنگ است که با معنويات در هم آميخته بود. او فرمانده جمعي از رزمندهها بود که ريخته شدن خونشان در صحنه نبرد را فضيلتي بزرگ ميدانستند. از همينجاست که همت در لابهلاي صحبتهايش ميگويد: «قشنگتر، مأنوستر و زيباتر از کلمه شهادت، در تاريخ نداريم.»
وقتي کار گره ميخورد
ادامه صحبتهاي شهيد همت ارائه آمار و ارقام عمليات است. در اين بخش با واقعيات جنگ بهتر آشنا ميشويم. او از آزادسازي 900 کيلومتر از خاک دشمن آن طرف ميله مرزي ميگويد و اينکه «الحمدلله رب العالمين مرحله اول عمليات، دشمن وحشتناک تلفات داد. هفت تيپ آنها منهدم شد و بنا به آمار خودشان 10هزار نفر کشته و زخمي دادهاند و خيلي از امکاناتشان منهدم شده است.» اما والفجر4 فقط ظفر نداشت، کاستيهايي هم داشت. همت ميگويد: « ولي نيرو کم بود. ديديد که چند روز بعد، يکدفعه عمليات منتفي شد. اين چند روز که صبر کرديم، اين پدرسوختهها متوجه شدند و سيم خاردار دور خودشان کشيدند، ميترسند. ميدان مين ريختند. به چهار سپاه فرمان داده شد تا تمام امکانات مهندسيشان را به کمک بگيرند. گفتهاند اگر کشته هم ميشويد، شبانه مينگذاري کنيد. کمين و تيربار جلوي راهمان گذاشتند ولي اينها ايجاد اشکال نميکند.»
در ادامه کار گره ميخورد. نقشآفرينان اين بخش از تاريخ جنگ، در آن قسمت از خاک جبههها، در آن شبهاي به يادماندني، گردانهاي مسلم بن عقيل، انصارالرسول، مقداد و ميثم هستند. حتي گردان عمار که احتياط بود هم وارد عمل ميشود. اينجاست که قلهها دست به دست ميدهند. شهيد ميدهيم و تلفات ميگيريم. همت ميگويد: « در حرکت اولي که لشکر27 انجام داد، قله 1900 به مدت 48 ساعت دست گردان مسلم بن عقيل بود. بچهها 48 ساعت مردانه جنگيدند و تيپ 2 گارد رياست جمهوري ارتش بعث را متلاشي کردند. ديديم نه ميشود روي ارتفاعات جاده کشيد نه تخليه مجروح کرد. مجبور شديم بکشيم به راست، با آمادگي و شور و اشتياق بچهها، شاهد بوديم که گردان ميثم تمار روي قله 1904 خوب عمل کرد. ساعت 2 بود که ديديم از نزديک گلوله نميآيد. مشخص بود که بچهها رسيدهاند به قله 1904. نيروي سمت راست گردان انصارالرسول بود. نيرو کم آمد. گردان عمار ياسر را در دست داشتيم. به فرمانده گردان انصار گفتيم بيا سمت راست گردان ميثم نيروهايت را مستقر کن. به فرمانده گردان مقداد هم گفتيم سمت چپ گردان ميثم را پر کن.»
معجزهاي در شيار 1904
شهيد همت بسيار زيبا جزء به جزء عمليات را توصيف ميکند. وقتي قله 1904 با پياده شدن يک گردان از نيروهاي دشمن از دست ميرود، کار واقعاً گره ميخورد. فرمانده اينطور دلواپسيهايش را توضيح ميدهد:« حالا، خدايا خودت کمک کن. از انصار پرسيدم ميتواني بيايي عقبتر؟ گفتند امکان ندارد. سمت راست 1904 شيار سختي بود که گردان انصار حتماً بايد ميآمد توي اين شيار. گفتند اگر بيايي يک نفر هم زنده نميماند. خدا شاهد است معجزهاي رخ داد که شايد در طول تاريخ بينظير باشد. گردان انصار با يک گروهان روي قله مانده بود. نه راه پس داشتند و نه راه پيش. قله 1904 هم سقوط کرده بود. توي ضد شيب قله يک شيار بود. زير قله 1904 نارنجک و تير نميخواست. اگرچه تا سنگ پايين ميانداختند مستقيم توي سر بچهها ميخورد. اين گردان که تعداد نيروهايش هم قابل توجه بود با زخميهايش توي شيار ماندند. خداوند جلوي ديدگان بعثيها را بسته بود. پرده جلوي دلشان کشيده بود که نه داخل شيار را ميتوانستند ببينند و نه بچهها را. خدا شاهد و گواه است، به طور معجزهآسايي اين بچهها تا شب آنجا ماندند و يک گلوله هم به آنها نخورد. شب تعدادي را براي کمک به بچههاي زخمي و گردآوري شهدا فرستاديم و آنها را عقب آوردند.»
مينهايي که نارنجک شدند
در همان سالهاي جنگ و بعد از آن، روايتي در بين رزمندههاي تهراني دهان به دهان ميچرخيد که حکايت از ايستادگي نيروها با مينهاي ضدنفر دشمن داشت. به اين ترتيب که بسيجيها مينهاي دشمن را از خاک بيرون ميکشيدند و به طرف کماندوهاي عراقي پرتاب ميکردند. از گفتههاي شهيد همت اينطور برميآيد که اين موضوع در عمليات والفجر4 رخ داده و اصلاً همين سخنراني شهيد همت نيز اين ماجرا را مشهور کرده است. همت ميگويد: « بچهها 9 ساعت و يک ربع جنگيدند. اغلب گردانها مهماتشان تمام شد. به همين خاطر مينهاي دشمن را از زمين درميآوردند و آنها را به طرف بعثيها پرت ميکردند که مين منفجر شود و کماندوهاي دشمن نيايند طرفشان.»
تيربارچي منافق
يکي ديگر از نکات جالب توجه در سخنراني شهيد همت، گزارش او از وجود نيروهاي منافقين در بين نيروهاي دشمن بود. معمولاً گزارش از حضور مستقيم منافقين در جبههها به سالهاي پاياني جنگ و خصوصاً بعد از سال 65 برميگردد اما سخنان شهيد همت اين موضوع را طور ديگري بيان ميکند:« گردان حبيب دو يال مهم جلوي روي خود داشت، اولي را گرفت. خيلي از بعثيها را کشت و آمد روي يال دوم. برادرمان عبدالله فرمانده گردان حبيب (شهيد عمران پستي که به عبدالله معروف بود و در خيبر به شهادت رسيد) به من گفت: بچههاي بسيجي به سمت قله سوم کاني مانگا سرازير شدند. 13 تا از بچهها ميروند طرف قله بعدي يکدفعه يکي از بالا ميگويد: اللهاکبر، اللهاکبر بچهها بياييد بالا. همه تعجب ميکنند و ميگويند کسي جلوتر از ما نبود که رفته باشد روي قله. بعد ميگويند شايد يکي از خوديها آمده باشد. از سينه ارتفاع بالا ميکشند که يکدفعه دوشکا به طرف آنها ميگيرد و آنها را ميزند. نصف بچهها زخمي ميشوند و تازه متوجه ميشوند که خبري هست! يکي از آر. پي. جيزنهاي بسيجي که خيلي شجاع و رشيد است - الان توي گردان حبيب زخمي است- نارنجک را ميکشد و مياندازد توي سنگر. دوشکا از کار ميافتد. خودش با مسئول اطلاعات عمليات گردان، برادر اسلاملو که الان زخمي است ميروند و ميبينند که چهره دوشکاچي به ايرانيها بيشتر ميخورد. جيبش را ميگردند و يک کارت سازمان مجاهدين خلق پيدا ميکنند. اشتباه بزرگي ميکنند که کارت را همراه نميآورند. کارت را با عصبانيت ميزند توي صورت منافق و يکي دو تا فحش هم به منافقين ميدهد.»
جنگ چه صحنههايي دارد؟
شهيد همت در ادامه سعي ميکند علت عقبنشيني از برخي قلهها را براي نيروهايش تشريح کند تا مبادا تعقيب و گريز در ميدان جنگ را به شکست تعبير کنند. او در قامت يک فرمانده سعي دارد روحيه نيروهايش را حفظ کند و واقعيات جنگ را برايشان توضيح دهد: «جنگ صحنههايي دارد که نميتوان آن را توي کتابها نوشت. يک لشکر از آن جناح ميآيد و يک لشکر از اين جناح. اگر اين لشکر به هدفش نرسد، پشت آن لشکر را خالي ميکند. همه شما بايد اين را بلد باشيد. شماها زياد به جبهه آمدهايد. پنج بار، شش بار همهتان فرمانده جنگ شدهايد و مغزتان اين چيزها را ميکشد. . . جنگ چيست؟ جنگ به معناي جنگ و گريز است. اين را نبايد فراموش کرد. ما براي سختي آمديم. براي راحتي نيامدهايم و بايد سختي بکشيم. يک ارتفاع سقوط ميکند بايد بکشيم عقب. يک ارتفاع که سقوط ميکند، ارتفاع ديگر هم سقوط ميکند. در اين عمليات با وجود اينکه به بچهها سخت گذشت ولي بحمدالله اسلام تعالي پيدا کرد. حالا شايد به گردان عمار سخت گذشت. گردان احتياط بود. پيادهروي زياد بود و بچهها خسته شدند ولي گردان انصار توي شکم دشمن زد. خيلي منهدم کرديم. گردانهاي مالک اشتر و انصارالرسول واقعاً آنها را کشتند. هر چه در توانشان بود انجام دادند. همه مظلومان در اين راه خون دادند. ما از همه شما تشکر ميکنيم. خيلي زحمت کشيديد. ما تا حالا افتخار رفتن نداشتيم و زنده مانديم. سعادت نصيبمان نشد. همه عملياتها را ديديم. از سال 58 توي کردستان تا حالا. عملياتي که بچهها با عاشقي و مخلصي داشتند، هرگز سابقه نداشت. خدا به همهتان توفيق بدهد. مردانه جنگيديد و هدفهايتان را گرفتيد.»
شهداي بسيج همه سردار بودند
همانطور که در ابتداي مطلب نيز آمد، لشکر27 در عمليات والفجر4 تلفات زيادي داده بود. شهيد همت بخش پاياني صحبتهايش را به شهدا اختصاص ميدهد و از شهداي شاخص ياد ميکند: « خيلي از عزيزان را نيز در اين عمليات از دست داديم. خيلي از بچههاي گمنام، شريف و به قول فرمانده دلاور تيپ عمار لشکر ما شهيد اکبر حاجيپور «دريادل» که گمنام به شهادت رسيدند. آنان خيلي عظمت داشتند. فقط خدا عظمت آنها را ميداند. ما قادر نيستيم بدانيم چون از عالم غيب بيخبريم. برادرمان حاجيپور، فرمانده تيپ يک عمار، برادر مهدي خندان، معاون اين تيپ و حاج عباس وراميني، مسئول ستاد لشکر، برادرمان نظامآبادي؛ معاون گردان حمزه که از بچههاي خوب بسيج بودند و برادر ابراهيم معصومي، فرمانده گردان کميل و برادر ميرحميد موسوي، معاون گردان مسلم بن عقيل و شهداي بسيج که همهشان سردار بودند و به فيض شهادت نائل آمدند. ما چارهاي نداريم جز اينکه مرد باشيم و راه اين شهدا را ادامه دهيم.»
دعوت به حضور در نماز جمعه
براي بازگشت به تهران نيز همت توصيههاي اخلاقي خود را دارد. ميخواهد نيروها به خانواده شهدا سرکشي کنند. کاري که خودش نيز انجام ميداد:« و اما در مورد حرکت به سمت تهران، تا آنجايي که در توان لشکر بوده، آسايش و رفاه براي شما فراهم شده، ولي يک انتظار داريم. به عنوان يک برادر کوچکتر خواهش ميکنم براي ديدن خانواده شهدا به منازل اين عزيزان برويد و به آنها سرکشي کنيد. انشاءالله راهي تهران که شديد، براي روز هجدهم آذرماه 1362 در نماز جمعه دانشگاه تهران حضور پيدا کنيد. دعا براي سلامت امام عزيز هم فراموش نشود. والسلام عليکم و رحمتالله و برکاته.»