کد خبر: 933807
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۷ - ۰۱:۴۰
یک گفت‌وگوی گروهی مجازی درباره نحوه مواجهه با مصائب
داستان روی شعاع دید است. یکی اصلاً نمی‌بیند و بی‌تابی می‌کند. یکی قدری می‌بیند در حد صبوری و یکی چشم‌هایش کاملاً باز شده و به مرحله سپاس رسیده است. از طرفی قرار نیست من به کسی چیزی را ثابت کنم. هر کسی در نهایت راه خودش را می‌رود.
سرویس سبک زنگی جوان آنلاین- آیدین تبریزی: من و دوستانم یک گروه مجازی داریم که گاه بحث‌های خوبی میان دوستان گروه درمی‌گیرد. یکی از مباحثی که اخیراً در گروه داغ شده بود از سوی یکی از اعضا اینطور تعریف شد: «مادری فرزند خردسال خود را بر اثر سرطان از دست داده بود. به او می‌گفتیم باید صبر پیشه کند. در هر اتفاقی یک خیریت و حکمتی هست. اما او که در کانون آن مصیبت بود به سختی می‌توانست با این درد بزرگ کنار بیاید»

خانمی که این قضیه را تعریف می‌کرد، از دیگران پرسید: «این مادری که تنها فرزندش را از دست داده است چطور می‌تواند به درس نهفته در پشت این حادثه تلخ فکر کند؟»

نفر دیگر گروه که جوان ۳۵ ساله‌ای است، گفت: «به نظر من پشت هر اتفاقی درسی نهفته است. هر چیزی که تو را نکشد قوی‌ترت می‌کند و رشدت می‌دهد حتی اگر بدترین اتفاق ممکن باشد.»

زن بیان کرد: «فرض کنید کسی دستش می‌شکند می‌گویند شکر کن که بدتر از این نشد. زلزله می‌شود طرف خانواده خود را از دست می‌دهد می‌گویند شکر کن، بدتر از این هم می‌توانست باشد. چطور شکر کند؟ من دچار تضاد شده‌ام.»

مرد دیگری که میانسال است گفت: «بیایید از زاویه شما که خیلی وقت‌ها زاویه دید همه ما هست به داستان نگاه کنیم و بگوییم در مصیبت چه شُکری نهفته است. در مثال زلزله می‌گوییم بسیار خب! آن فرد عزیزان و خانه و زندگی‌اش را از دست داده است. من از شکر یک مرتبه پایین‌تر می‌آیم و پذیرش را مطرح می‌کنم. فرض که این فرد کل داستان را نمی‌پذیرد چه راهی در پیش دارد؟ آن راهی که از نپذیرفتن واقعیت می‌آید قرار گرفتن در وضعیت مقاومت برابر واقعیت است. دستاورد این مقاومت چه خواهد بود؟ یک ماه، دو ماه، شش ماه، یک سال، دو سال، شش سال و... آن فرد هر روز در برابر آنچه روی داده است مقاومت کند، آیا وجودش پر از خشم، کین، حسرت و افسردگی نخواهد شد؟ اما اگر بپذیرد چه؟ آیا فرصتی برای رسیدن به گشایش درونی و حتی بیرونی یا دست کم احساس آرامش نخواهد بود؟...»

خانم دیگری گفت: «افرادی که این طور به قضیه نگاه می‌کنند این سطح ناله، شکایت، غمگینی و خشم را نرمال می‌دانند. این شکایت و این نارضایتی را کاملاً نرمال می‌دانند، در عوض به امثال ما که می‌خواهند حکمتی پشت این اتفاقات پیدا کنند سرخوش و الکی خوش و بی‌غم می‌گویند.»

همان مرد میانسال جواب داد: «خب افراد ممکن است خیلی چیز‌ها بگویند و خیلی چیز‌ها را هم به قول شما نرمال بدانند مثلاً اینکه من برای خودم دائم غم و فشردگی و احساس قبض و افسردگی ایجاد کنم این را کاملاً نرمال و از خواص یک آدم طبیعی بدانند، در عوض یکی اگر درون آرامی داشته باشد را متهم می‌کنند به بی‌خیالی و پا در هوا بودن و نظایر آن، اما این‌ها مهم نیست. مهم این است که تشخیص شما چیست؟ آیا، چون من اسم آرامش شما را بی‌خیالی یا بی‌غیرتی یا پادرهوا و هپروتی بودن می‌گذارم شما باید خودتان را بی‌قرار و پر از استرس کنید تا رضایت من را جلب کنید؟ در آن صورت من هر روز باید زندگی‌ام را معطل کنم که عکس‌العمل شما چه خواهد بود تا من مطابق تشخیص شما رفتار کنم، در حالی که شما بنا به تشخیص خودت باید زندگی کنی.»
آن خانم گفت: «متوجهم منظورتان چیست؟ اما این متفاوت فکر کردن به آدم حس انزوا می‌دهد. من به شخصه خیلی این را می‌شنوم یا از اطرافیانم حس می‌کنم، ولی به یک معنا قرار هم نیست به آن‌ها یا من چیزی ثابت شود.»

زنی که داستان را طرح کرده بود گفت: «من نمی‌توانم وقتی مصیبتی به من می‌رسد شکر کنم، اما می‌توانم بپذیرم.»

یکی از اعضای گروه بیان کرد: «خب اگر در سطح پذیرش قرار بگیریم خیلی خوب است. شما صادقانه می‌گویید من نمی‌توانم شکر کنم. سطح من هم نیست که در مصیبت شکر کنم، ولی می‌پذیرم و چه بسا صبوری و پذیرش چشم من را به سطح بالاتری از آنچه روی داده باز می‌کند.»

مرد میانسال گفت: «داستان روی شعاع دید است. یکی اصلاً نمی‌بیند و بی‌تابی می‌کند. یکی قدری می‌بیند در حد صبوری و یکی چشم‌هایش کاملاً باز شده و به مرحله سپاس رسیده است. از طرفی قرار نیست من به کسی چیزی را ثابت کنم. هر کسی در نهایت راه خودش را می‌رود. تو داری شنا می‌کنی عده‌ای می‌گویند نه! تو شناگر نیستی اگر تو دائم وقتت مشغول این باشد که نه! من شناگر هستم، این دفاع از خود و این کلنجار رفتن دائمی با دنیای بیرون برای اثبات خود، مستلزم دست کشیدن از شناست. تو باید کار خودت را کنی حتی اگر بیرون تأیید نشوی وگرنه از شنا کردن خودت جدا می‌شوی، چون هر اندازه که تو می‌گویی نه من شناگر هستم و داری روان و اعصابت را بر این جمله‌ها می‌گذاری، تمرکزت را روی شنا کردن از دست می‌دهی.»

آن پسر جوان خطاب به زنی که گفته بود من نمی‌توانم حکمت پشت مصیبت‌های زندگی را درک کنم گفت: «درک می‌کنم، من هم بعضی اوقات چنین حسی دارم، ولی خودِ پدیده «بودن» و «زنده بودن» آنقدر عظیم است که بدترین بلا‌ها هم در برابرش هیچ است. واقعاً اگر منیت نباشد جز خیر چیزی نمی‌بینیم، فرزند، پدر، مادر و... از مالکیت می‌آید که منشأ آن منیت است، به نظر من اگر از بیرون به خودمان بخواهیم فشار بیاوریم که همه چیز‌ها خیر است این فشار آوردن از بیرون گول زنک است، ولی اگر از درون خیر را حس کنیم این حسِ درست و واقعی است، مشکل اینجاست که ما با دانستن می‌خواهیم واکنش نشان دهیم به مسائل و دانستگی‌های ذهنی نمی‌تواند آن جنبه «بودن» را برای ما روشن کند. از سویی وقتی به آموزه‌های قرآنی مراجعه می‌کنیم، خداوند در آیات متعدد مومنان را به صبر در برابر مصائب و مشکلات دعوت می‌کند و از ما می‌خواهد از او یاری بخواهیم تا ما را مدد کند و به آرامش برساند. آیات الهی در این زمینه کاملا روشن و راهگشاست.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار