بیتردید بازخوانی زمانه و کارنامه پهلویها بدون خوانش زندگی اشرف پهلوی ناتمام است. نقش این خواهر دوقلو در دوران سلطنت برادر، مهمتر از آن است که بتوان آن را نادیده انگاشت. مقالی که پیشروی دارید، بر برخی مناسبات اشرف با دو نخستوزیر دهه ۲۰ نور افکنده است. امید میبریم انتشار اینگونه پژوهشها درآستانه چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی مفید و مقبول افتد.
هژیر؛ خادم با وفای پهلویها
اشرف پهلوی خواهر دوقلوی محمدرضا پهلوی، به دلیل بیتوجهیهایی که در دوران حیات تجربه کرده بود، بیش از حد یک شاهزاده در عرصههای گوناگون کشور خودنمایی میکرد. او، اما در دوره نخستوزیر قوام، چندان مجال مداخله در امور دولت را پیدا نیافت. اقتدار قوام، هیچگاه اجازه نداد تا دست اشرف در امور سیاسی گشوده شود. همین امر، قوام را برای اشرف غیرقابل تحمل میکرد. به همین دلیل سعی کرد دست خود را در دست برخی از وزرای کابینه قوام بگذارد تا به کمک آنها میدان را از این پیرمرد سیاستمدار برباید. از اینرو پیش از همه به دو نفر از وزرای قوام چشم طمع دوخت؛ یکی عبدالحسین هژیر، وزیر اقتصاد کابینه قوام و دیگری دکتر منوچهر اقبال، وزیر بهداری. هژیر در وفاداری به خاندان پهلوی امتحان پس داده بود و در اوضاع سیاسی زمان رضاشاه هم دستی در کار داشت. او مردی ادیب بود و به زبانهای انگلیسی، روسی و فرانسوی احاطه داشت. اقبال هم در اطاعت از اوامر اشرف هیچ گاه کوتاهی نکرد. او به خوبی میدانست که حمایت و همدستی با اشرف به مفهوم پیشرفت روزافزون وی در دستگاه سلسله پهلوی خواهد بود. هژیر نیز در کابینه قوام در همدستی با اشرف از هیچ چیز فروگذار نبود و در تأسیس سازمانی به نام «سازمان خدمات اجتماعی» با تخصیص درصدی از درآمد گمرک و درآمد حاصل از فروش بنزین، اشرف را یاری داد. او با یاری رساندن به اشرف در برکناری کابینه قوام به نخستوزیری خود میاندیشید. هژیر که در زمان وزارت دارایی، جوانی حدوداً ۳۰ ساله بود، به رغم سن کم، سمتهای زیادی را تجربه کرده بود. ریاست کمیسیون ارز، بازرس دولت در بانک ملی، بازرس شرکت بیمه، ریاست کشاورزی، وزارت پیشه و هنر، بازرگانی کشور و سرانجام وزارت دارایی از جمله این سمتها بودند.
حمایت اشرف از هژیر در کابینه حکیمی
پس از برکناری قوام، هژیر بخت اول نخستوزیری بود. او از جمله سرشناسترین افرادی بود که اشرف در باند خود پرورانده بود. نظر شاه هم نسبت به او مساعد بود و از همه مهمتر هژیر از مهرههای مورد نظر و حمایت انگلیس بود. با همه این احوال، سقوط قوام، صدارت او را در پی نداشت، اما این به مفهوم وجود فردی مطمئنتر از او در حواشی دربار نبود بلکه مسائل سیاسی - اقتصادی نخستوزیری او را نداشت، بنابراین تا مناسب شدن اوضاع سیاسی برای شروع کار کابینه دلخواه اشرف و دربار، هژیر همچنان باید در انتظار رسیدن به این آرزوی دیرینه لحظهشماری میکرد. در آن هنگام نظرها به سوی فردی دیگر به نام ابراهیم حکیمی، مشهور به حکیمالملک جلب شد. در فاصله اردیبهشت ۱۳۲۴ تا دی ۱۳۲۶، این سومین باری بود که به نخستوزیری برگزیده میشد. هر چند حکیمی، همچون هژیر سرسپرده اشرف نبود، اما مهرههای دولت او از دستان مداخلهگر اشرف چندان در امان نماندند و وزرایی با خواست اشرف از کابینه این پیرمرد سردرآوردند که چهره شاخص این افراد دستنشانده، همچنان عبدالحسین هژیر بود که به عنوان وزیر مشاور، کرسی وزارت را و در واقع صندلی انتظار صدارت را اشغال کرده بود.
نخستوزیری هژیر، یکهتازی اشرف
ایام دولت ابراهیم حکیمی نیز همچون بسیاری دیگر از نخستوزیران پیشین محمدرضا چندان پایدار نبود. همه مدتی که حکیمی بر کرسی نخستوزیری تکیه زده بود ازشش ماه تجاوز نکرد و کابینه او به چشم نیامد و سقوط کرد. پایان نخستوزیری حکیمی به معنی اوج پیشرفت هژیر بود. پس از برکناری حکیمی، عبدالحسین هژیر به عنوان نخستوزیر، زمام امور را به دست گرفت. این اتفاق همان چیزی بود که آرزوی هژیر و خواست اشرف را برآورده میکرد، اما نخستوزیری هژیر به معنی گرفتن قدرت توسط اشرف و یکهتازی بیرقیب او در میدان سیاسی بود. پس اشرف هر چه خواست کرد و مهرههای خود را به وزارت رسانید ولی برای اعمال نفوذ در امور نخستوزیری که اشرف با حمایت انگلیسیها او را به صدارت رسانید، تنها مهرهچینی در کابینه کافی نبود؛ اشرف حتی در انتخاب معاونان هژیر نیز آشکارا دخالت داشت. هژیر پس از شروع نخستوزیری، خواست کابینه خود را دولتی مقتدر نشان دهد؛ از این رو از کشتن و بستن و زندانی کردن ابایی نکرد.
روحانیون از حضور او در رأس کابینه به شدت خشمناک شدند. آنها بر این عقیده بودند که او بهایی مسلک است، بنابراین هژیر نمیتوانست پایگاهی در جامعه مذهبی و سنتی برای خود بیابد. فقط روحانیون، معترض این نخستوزیر جوان، اما نهچندان کمتجربه نبودند؛ مطبوعات نیز از او دل پری داشتند. وی نتوانست رابطه مناسبی با روزنامهها برقرار کند. این بود که مطبوعات هم از نخستین روزهای نخستوزیریاش، آتش خشم خود را به سوی او گشودند و به اعتراض و انتقاد از او برخاستند. این انتقادها تأثیری در عملکرد هژیر که با حمایت بیدریغ دربار، پایههای قدرت خود را محکم میدید، نداشت، پس مطبوعات پا را از انتقادهای ساده فراتر گذاشتند و با عباراتی موهن و تند به او حمله بردند و کاریکاتورهای زیادی از او در صفحات خود به نمایش گذاشتند. عباراتی، چون کورناقصالخلقه، یک چشم و دزد دریایی از جمله القابی بودند که روزنامهها و مجلهها سزاوار او دانستند.
یک دل و دو دلبر؛ هژیر و رزمآرا!
علاوه بر مردم و مطبوعات، هژیر دشمن دیگری هم داشت به نام سرلشکر حاجعلی رزمآرا که او نیز از دوستان و همدستان اشرف بود. رزمآرا نظامی مقتدر و تحصیلکردهای بود که علوم نظامی را در دانشکده سنسیرو فرانسه آموخته بود. وی بعداً در ارتش به درجه سپهبدی رسید. فرمانبرداری رزمآرا از اشرف تعجب مردان سیاست و نظام را برانگیخت. مردی که در ارتش، توانا، مدیر و پرصلابت به نظر میآمد چرا در برابر دربار و درباریان به ویژه اشرف، سست و بیاراده بود؟ توجه اشرف به رزمآرا و هژیر، حسادت این دو را نسبت به هم برانگیخت و شعله رقابتی کینهتوزانه را میان این دو برافروخت. سخنچینیهای این دو بر ضد یکدیگر نزد اشرف آنقدر سرّی و پنهان نبود که از دولتمردان و روزنامهنگاران دور بماند. اگر چه هر دو در پیروز شدن اشرف در جنگ با قوام سهیم بودند ولی پس از برکناری قوام، شمشیر به روی هم کشیدند. بیشتر از دو ماه از زمامداری هژیر نگذشته بود که نزاع بین آنها علنی شد. رزمآرا توسط همدستان خود در ستاد ارتش، مجلس و دربار سعی کرد کارشکنی بر ضد دولت را شروع و تا آنجا که امکانپذیر است دولت هژیر را تضعیف کند. او سعی کرد از مطالب و کاریکاتورهای منتشر شده در مطبوعات بهرهبرداری کند. به همین جهت مطالبی را که بر ضد دربار چاپ میشد، تهیه میکرد و به نظر شاه میرساند، اما این کارهای رزمآرا نظر دربار را درباره هژیر تغییر نداد.
تلاشهای مطبوعات و مردم به هژیر مهلت نداد تا بتواند شیرینی صدارت را چندان به کام خود بچشد و بر اریکه قدرت قوت بگیرد. او نیز سرنوشتی بهتر از کابینههای ناکام پیشین نداشت. همه ماجراهای دولت هژیر تنها درپنج ماه اتفاق افتاد. تیرماه ۱۳۲۷ تا آبان همین سال، همه مدتی بود که هژیر، عنوان نخستوزیری را یدک کشید. پس از او محمد ساعدمراغهای بر کرسی بیوفای نخستوزیری نشست و به مدت ۱۷ ماه قدرت را تجربه کرد؛
و اینک بختآزمایی اشرف
توجه اشرف به هژیر در روزهایی که او وزارت دارایی را بر عهده داشت، بیهوده نبود. به موجب قانون اساسی هیچ یک از بستگان درجه اول شاه، حق تصدی وزارت و مشاغل سیاسی را نداشتند، بنابراین اشرف نمیتوانست به سمت نخستوزیری یا وزارت فکر کند. وی برای رسمیت بخشیدن به فعالیتهای خود چارهای دیگر اندیشید و به رسم معمول بسیاری از زنان دربار خاورمیانهای به سوی فعالیتهای خیریه و عامالمنفعه رو آورد. ابتدا به سمت فعالیتهای بهداشتی رفت، اما به تدریج به فکر ایجاد سازمانی برای این امور افتاد. بستگان درجه اول شاه به موجب قانوناساسی از اداره نهادهایی که با بودجه دولت اداره میشد، محروم بودند. پس این سازمان نمیتوانست تحت حمایت وزارتخانهای قرار گیرد و دولت نمیتوانست بودجهای به آن اختصاص دهد. به همین دلیل با فرمان شاه، سازمانی مستقل از دولت و با عنوان «سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی» راهاندازی شد. ریاست عالیه این سازمان برعهده خود شاه بود، اما او اداره آن را به اشرف نیابت داد و این همان چیزی بود که اشرف به آن نیاز داشت. پس از گذشت مدتی از فعالیت سازمان، هیئت مدیره آن به بهانه تأمین هزینهها و افزایش خدمات توانست امتیاز «بختآزمایی ملی» را به دست آورد. به راه انداختن بختآزمایی که تا اواخر حکومت پهلوی ادامه داشت سبب درآمدهای کلانی برای آنان شد. هر روز در سطح کشور بلیتهایی به قیمت ۲ تومان به فروش میرسید. اعلام کرده بودند که ممکن است برنده ویژه آن تا ۲۵ هزار تومان جایزه بگیرد یا صاحب خانه و اتومبیل شود. روزهای چهارشنبه هر هفته که روز بختآزمایی نام گرفته بود، روز قرعهکشی برای مشخص شدن برندگان بختآزمایی بود. اشرف از این «لاتاری» بسیار خشنود بود. توجیه او این بود که هم به سازمان خدمات اجتماعی کمک میشود و هم هیجان و لذت در جامعه به وجود میآورد. سود کلان این برنامه چشمگیر بود و ماهانه میلیونها تومان از این برنامه عاید اشرف و همدستان وی در این سازمان میشد.
وقتی هژیر از نخستوزیری برکنار شد، مدتی فاقد سمت سیاسی بود. این فرصت، مناسب بود تا اشرف به پاس خدمات هژیر پشتیبانی و حمایت خود را از او به مردم و مجلس اعلام کند. از این رو او را به قائممقامی خود در سازمان خدمات اجتماعی برگزید تا به همه بگوید که پشت هژیر هیچ وقت خالی نیست. سازمان خدمات اجتماعی، اشرف را به یکی از آرزوهای دیرینهاش رساند. آنگونه که خود میگفت: همچون هر دانشجوی ایرانی آرزو داشت ینگی دنیا (امریکا) را به چشم خود ببیند. دعوتنامهای از سازمان صلیبسرخ جهانی، این آرزوی دیرینهاش را شدنی کرد. او به عنوان رئیس یکی از سازمانهای امدادی- رفاهی دعوت شده بود، اما این فرصت را داشت که بتواند در خیابانهای آباد امریکا قدم بزند و ساختمان قدبرافراشته نیویورک را با تعجب و حیرت تماشا کند؛ آنچنان تعجبی که مخصوص ساکنان کشورهای جنگزده و ویرانه است.
رزمآرا؛ رسوای درد عشق!
حاجعلی رزمآرا، نظامی کارکشته و مقتدری بود که درجات نظامی مختلفی را پشت سرگذاشت و در لشکرداری آبدیده شد. او در نویسندگی هم دستی روان داشت و توانست با نگارش ۱۲ جلد «جغرافیای نظامی ایران» در میان محققان، دانشگاهیان و مطبوعات، جایگاهی علمی به دست آورد. همه این امور سبب شد تا در وزارت جنگ عهدهدار منصبی قابل توجه شود و سپس حدود سال ۱۳۲۵ ریاست ستاد ارتش را به دست آورد. رزم آرا در این مقام از خود لیاقت نشان داد. او سرویسهای اطلاعاتی و ضداطلاعاتی ارتش را ساماندهی کرد. جذبه، قدرت و توانایی او در نظامیگری چنان محبوبیت و اقتداری در ارتش برای او به دنبال داشت که کمتر کسی عقیده به بازستانی ریاست ستاد ارتش را از او داشت، اما او به همان اندازه که در لشکرداری و رزم، توانا و قابل توجه بود، در سیاست چهرهای ناتوان از خود نشان داد. منش نظامیگری و خوی فرماندهیاش به او اجازه نمیداد که بتواند رفتاری متناسب و ظریف در صحنه سیاسی از خود نشان دهد، اما برخلاف این ناتوانی، اصرار داشت که آرام آرام نشان و درجه نظامی را از شانههای خود در آورد و لباس ارتشی را به کناری نهد و کسوت سیاست به تن کند. شاید همین علاقه و میل او سبب شد که او رفتاری سخیفانه در مقابل دربار پیشه کند و در مقابل اشرف سر خم نماید تا بتواند به قدرت سیاسی دست یابد.
رزم آرا برای ورود به سیاست، راهی جز راه کاخ اشرف را باز ندید. اقتدار و مدیریت نظامی او و تمجید از کاردانیاش در ستاد ارتش توسط برخی مطبوعات مورد حمایتش نظر اشرف را نسبت به او مساعد کرده بود. همین مسئله راه او را در تصدی مناصب سیاسی هموار کرد. او ناچار بود در این جهش به سوی قدرت، رقابتی سخت را با هژیر آغاز کند. شدت این رقابت، علاوه بر اینکه هر دو را فرسوده کرد و به آبرو باختن هر دو انجامید، اشرف را نیز به ستوه آورد.
دیدیم که هژیر توانست گوی سبقت را از رزمآرا برباید و زودتر از وی صدارت را تجربه کند، اما صدارت هژیر به مفهوم ناکام ماندن رزمآرا نبود. رزمآرا به قدرت رسیدن هژیر را پایان تلاش خود معنی نکرد و از سقوط او نیز نمیتوانست به آسانی به صدارت رسیدن خود را نتیجه بگیرد. با این حال این تصور او منطقی بود که به سوی نخستوزیری گامی به جلو نهاده است. با برکناری هژیر از مقام نخستوزیری، محمد ساعدمراغهای این منصب را به عهده گرفت. ساعد در این سمت بیتجربه نبود. او پیشتر در سال ۱۳۲۱ نیز حدود ۱۰ ماه بر صندلی صدارت نشسته و شیرینی قدرت را چشیده بود، اما بیوفایی آن را باور نکرده بود و این بار نیز پس از حدود هفت سال، بار دیگر توانایی خود را در این کار آزمود و ۱۷ ماه صدارت را (از آبان ۱۳۲۷ تا فروردین ۱۳۲۹) به سوابق خود افزود. ساعد نیز راه به جایی نبرد و صدارت را به کناری نهاد. همانگونه که پس از وی حسنعلی منصور هم در دومین تجربه نخستوزیریاش، از صدارت خود طرفی نبست. رزمآرا در زمان این دو نخستوزیر نیز به فعالیت خویش برای دست یافتن به نخستوزیری ادامه داد و همچنان دست التماسگرش به دامان اشرف آویخته بود. هر چند در گذر زمان، ترور هژیر که به فدائیان اسلام و ترور ناموفق شاه در دانشگاه تهران که به حزب توده منسوب است، به رزمآرا نیز نسبت داده شد، اما اشرف از توجهات خود نسبت به او نکاست و او را طرد نکرد.
نامههای یک عاشق دلسوخته!
رزمآرا به اشرف به حدی نزدیک شد که بسیاری، وجود روابطی عاشقانه بین این دو را احتمال دادند. عاشقانه بودن روابط این دو، دور از ذهن نیست. نامههایی از رزمآرا به اشرف به جا مانده است که این احتمال را تقویت میکند. این نامهها زمانی نگاشته شده که اشرف در خارج از کشور به سر میبرده و رزمآرا در آنها درد فراق را به شرح نشسته و بیتاب نالیده است. با توجه به شخصیت نظامی رزم آرا و مراقبتهای اطلاعاتی او، برخی از تحلیلگران بعید میدانند که او اینگونه بیگدار به آب زده باشد و راز مگوی دل پریشان و سر پر سودای خود را آشکارا بر کاغذ آورده باشد تا مکتوب و ماندگار بماند. اگر این نامههای عاشقانه جعلی نباشد گویای مسائل گوناگونی است و قبل از همه هوشمندی رزمآرا را تأیید میکند که با هر کس به زبان خود او سخن میگفت. وانگهی رزمآرا زمانی میانهای گرم با اشرف داشت و همدست او بود که اشرف در علقه زوجیت احمد شفیق، این شوهر فراموش شده مصری بود. شوهری که زمانی اشرف برای ازدواج با او، دل امپراتور مملکت باستانی مصر را به درد آورد. متن این نامهها نشان میدهد که رزمآرا، در نگارش نامههای عاشقانه چندان توانا نبوده است:
اولین نامه
«عزیز مهربانم!
مهر و محبت و علاقه حقیقی و واقعی با مرور ایام ظاهر شده، اثرات خود را بروز میدهد. من هنوز کاغذ روز گذشته تو را که در لحظه حرکت نوشته، مرا برای یک عمر مرهون مراحمت کردهای، میخوانم. هر قدر بیشتر در عبارات آن دقیق میشوم از طرز فکر و توجه تو لذت برده و بر ایمان من افزوده میشود... انشاءالله که شب را به خوبی گذرانده و خوب خوابیدهای... من وقتی در روزنامهها راجع به تو مزخرفاتی میخواندم ولی وقتی افتخار شناسایی تو را حاصل کردم دیدم بشر چه اندازه به غلط رفته و بد فکر میکند... من که در عمر خود جز راه و رسم نظامی، رویه و طریقه نداشتم... بدان من اهل مداهنه و گزافگویی نیستم ولی خوبی و استحکام تو مرا این قِسم معتقد کرده است...»
به هر حال، گذر زمان، صدارت رزمآرا را نزدیکتر کرد؛ چون فروپاشی دولت منصور از روز تشکیل قابل پیشبینی بود. دیگر زمان آن رسیده بود که رزمآرا نیز آرزوی دیرینه خود را برآورده ببیند و اریکه صدارت را مهیا و بیمانع جلوس حس کند.
برخلاف اشرف، شاه هیچگاه نمیتوانست به رزمآرا اعتماد کند و به خیال وفاداری او خاطر آسوده دارد. رزمآرا نیز فرجامی بهتر از هژیر نداشت. گویی روزهای عمر او به گونهای شمارش شده بود که او بتواند آخرین سِمت ممکن را تجربه کند و پس از آن جان بسپارد. در اسفند ۱۳۲۹، درون یکی از مساجد تهران هنگام حضور در مجلس بزرگداشت آیتالله فیض با گلولهای که از تپانچه فداییاسلام، استاد خلیل طهماسبی نخستوزیر را نشانه رفت، پایان زندگانی پرماجرای او را رقم زد و بدین روی یکی دیگر از ماجراهای عاشقانه اشرف پایان یافت.