کد خبر: 936843
تاریخ انتشار: ۱۴ آذر ۱۳۹۷ - ۰۶:۴۹
خاطره‌ای از رزمنده سیدمهدی حسینی
غلامحسین بهبودی
متن زیر خاطره سیدمهدی حسینی از رزمندگان لشکر ۱۴ امام حسین (ع) است. حسینی خاطرات متعددی را در گفت‌وگو با «جوان» در میان گذاشته که به مرور بخش‌هایی از آن را منتشر می‌کنیم.

وقتی انقلاب پیروز شد، ما در محله (روستای) ده‌شیر اصفهان پایگاه بسیج راه‌اندازی کردیم. با وجود آنکه روستا جمعیت زیادی نداشت، ولی حدود ۸۰ الی ۹۰ نفر از اهالی عضو بسیج شده بودند و به جد فعالیت می‌کردند. در روستای ما شهید زارعی مسئول پایگاه بود. خودش هم بسیج را راه‌اندازی کرد و پای کار ایستاد. یک برادری هم داشتیم به نام عباس عابدی که ایشان هم در خوراسگان فعالیت می‌کرد و با شهید زارعی ارتباط داشت. عابدی سر نترسی داشت و بعد‌ها یکی از رزمندگان یل حاضر در غائله کردستان شد. ایشان با لوازم ابتدایی مثل زرمیخ و اکلیل و... مواد منفجره درست می‌کرد تا در آموزشی از آن استفاده کنیم. یک بار مواد منفجره در همان ساختمان بسیج منفجر شد، طوری که عابدی سخت مجروح شد و سقف پایگاه هم خراب شد، اما عابدی با این چیز‌ها از میدان به‌در نمی‌شد و باز کار خودش را می‌کرد.

در روستای ما یک عده بودند که دل‌شان با انقلاب نبود. کمال یکی از همین افراد بود که فعالیت ما در بسیج را به باد تمسخر می‌گرفت. مثلاً می‌گفت: مگر مسجد جای این بچه‌بازی‌ها است؟! اینجا قرار است نماز بخوانند نه اینکه بچه‌های کم سن و سال یک اتاقش را اشغال کنند و برای خودشان پایگاه درست کنند. خلاصه به هر بهانه‌ای می‌آمد و مزاحم کارمان می‌شد. یک بار وقتی کمال به پایگاه آمد و حرف‌های همیشگی را زد، شهید زارعی و عابدی سعی کردند او را به راه بیاورند. حرف‌شان این بود که تو هم بیا و با بچه‌های انقلاب همراه شو. به جای اینکه لات‌بازی دربیاوری و تمسخر کنی، تو هم یک گوشه کار را بگیر و همراه ما باش. ولی کمال گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود. آن روز توپش از روز‌های قبل پرتر بود. آن قدر حرف مفت زد تا اینکه همگی از کوره دررفتیم. عابدی اسلحه‌ام. یک قدیمی‌اش را برداشت و لوله‌اش را روی سینه کمال گذاشت. می‌خواست او را بترساند که ناگهان دستش روی ماشه رفت و ناخواسته چکاند! در کمال تعجب اسلحه شلیک نکرد. لحظه‌ای که لوله تفنگ را پایین آورد، یکهو گلوله‌ای شلیک شد و زیر پای او و کمال به زمین اصابت کرد. کمال تا این صحنه را دید بدجوری ترسید و سریع از پایگاه خارج شد.

چند سال بعد یک بار که از جبهه به مرخصی آمدم، خبر غافلگیرکننده‌ای شنیدم. کمال اعدام شده بود. گویا از او مقدار زیادی مواد مخدر گرفته بودند. خواست خدا بود آن روز گلوله عابدی شلیک نشود و چند سال بعد کمال تقاص کارهایش را با خفت پس بدهد و به عنوان یک قاچاقچی اعدام شود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار