اعتیاد به مصرف موادمخدر همچنان کانونهای خانواده را به پرتگاه نابودی میکشاند. فقدان آرامش در خانواده ناشی از اعتیاد یکی از اعضا منجر به پرخاشگری دائم و ایجاد درگیری بین اعضا میشود که گاه قتل یکی از اعضا را به همراه دارد. در تازهترین پروندهای که روز گذشته در دادسرای امور جنایی تهران بررسی شد پسری جوان که در شهرستان کرج از رفتار پدر شیشهایاش به ستوه آمده بود دست به چاقو برد و پس از ارتکاب قتل به تهران گریخت، اما دچار عذاب وجدان شد و خودش را تسلیم کرد.
به گزارش خبرنگار ما، ساعت۲۲ شامگاه دوشنبه ۲۶آذر ماه پسر جوانی در حالی که اشک پهنای صورتش را پوشانده بود به کلانتری۱۳۵ آزادی رفت و گفت: پدرش را به قتل رسانده است. وی در توضیح ماجرا گفت: همراه پدرم و چهار خواهر و برادر کوچکم در خانهای حوالی آقتپه مهرشهر کرج زندگی میکنم که ساعتی قبل در درگیری پدرم را کشتم و به تهران فرار کردم و الان هم به کلانتری آمدم تا به قتل پدرم اعتراف کنم.
لحظاتی پس از اعلام این خبر قاضی مدیر روستا، بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران همراه تیمی از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی برای تحقیق ازمتهم در کلانتری آزادی حاضر شدند. تیم جنایی در نخستین گام وقوع حادثه را از پلیسآگاهی شهر کرج پیگیری کردند که دریافتند چند ساعت قبل مأموران پلیس مهرشهر کرج با تماس تلفنی شهروندی در جریان درگیری در خانهای حوالی آقتپه قرار گرفتهاند و پس از حضور در محل حادثه با جسد خونین مرد میانسالی که با اصابت ضربات چاقو به قتل رسیده است روبهرو شده و جسد را به پزشکی قانونی منتقل کردهاند.
با تأیید حادثه قتل مرد میانسال مأموران متهم را بازداشت و صبح دیروز برای بازجویی به دادسرای امور جنایی تهران منتقل کردند.
متهم در بازجوییها با اظهار پشیمانی به قتل پدرش اعتراف کرد و پس از تحقیقات ابتدایی با صدور قرار عدم صلاحیت به دستور قاضی مدیر روستا برای ادامه تحقیقات در اختیار مأموران پلیس شهر کرج قرار گرفت.
جوان است، اما هیچ خاطره خوشی از دوران کودکی و نوجوانیاش ندارد. نه بازی کودکانه کرده است و نه خوشی دوران نوجوانی و جوانی. همه اینها نتیجه اعتیاد پدرش و طلاق مادرش است که به گفته خودش زندگی تاریک آنها را سیاه کرده بود. دوست داشت مثل دوستانش درس بخواند و شادی کند، اما در نهایت به جای کیف مدرسه، دستبند در دست دارد و بار سنگین قتل پدرش را به دوش میکشد. او در گفتوگو با خبرنگار ما ماجرا را شرح داد.
خودت را معرفی کن
پیمان هستم ۱۸ ساله.
چقدر درس خواندی؟
در حد خواندن و نوشتن.
چرا؟
از زمانی که چشم باز کردم خانه ما دود بود و دود و بعد هم که درگیریهای پدر و مادرم و دیگر فرصتی برای من و خواهران و برادرانم نبود که درس بخوانیم، بازی و تفریح کنیم.
مادرت با شما زندگی میکند؟
نه، پدرم معتاد به شیشه بود و من هفتساله بودم که مادرم سرانجام طلاق گرفت و من و چهار برادر و خواهرم را تنها گذاشت. از آن روز به بعد خانه تاریک ما، سیاه شد و ما در دام پدر معتادم گرفتار شدیم و از کودکیام و نوجوانیام هیچ نفهمیدم.
پدرت شما را کتک میزد؟
بله کتک میزد. من فرزند بزرگ خانه بودم. او همه ما را مجبور میکرد کار کنیم و حتی برادر و خواهران کوچکم را. ما کار میکردیم و او با پول ما مواد میخرید و مصرف میکرد و در توهم مواد ما را کتک میزد.
یعنی به خاطر اینکه شما را وادار به کار کرده بود او را کشتی؟
تنها این موضوع نبود. من از او کینه به دل داشتم و باید روزی کینهام را خالی میکردم.
چه کینهای؟
من ضایعات جمع میکردم و نون خشک هم میخریدم. برای من مهم نبود و به عشق برادران و خواهران کوچکم کار میکردم، اما پدرم، خواهر کوچکم را مجبور کرده بود تا در خیابان فال فروشی کند. روزی خواهرم هنگام فال فروشی تصادف کرد و به کما رفت. مدتی در کما بود تا اینکه کم کم حالش بهتر شد. از پدرم خواستم خواهرم را برای کار بیرون نفرستد، اما او خواهرم را دوباره مجبور به فال فروشی کرد تا اینکه دوباره تصادف کرد، اما این بار به کما نرفت و در دم فوت کرد. پس از این حادثه از پدرم کینه به دل گرفتم.
چرا پدرت را ترک ندادی؟
من و بستگانم چهار بار او را در کمپ ترک اعتیاد بستری کردیم، اما فایدهای نداشت و او چند روزی بعد از مرخص شدن از کمپ دوباره شروع به مصرف مواد میکرد.
درباره روز حادثه توضیح بده؟
من چند روزی برای کار به تهران آمده بودم تا اینکه پس از پنجروز دوباره به خانهمان در کرج برگشتم. وقتی وارد خانهمان شدم، دیدم پدرم یخچال و تلویزیون خانه را فروخته و پول آن را شیشه خریده و مصرف کرده است. خیلی عصبانی شدم و با هم درگیر شدیم. او با چاقو روبهروی برادران و خواهرانم به من حمله کرد. همه از ترس گریه میکردند که آنها را از خانه بیرون بردم. چند ساعتی داخل پارکی ماندیم و بعد آنها را به خانه یکی از بستگانم بردم و خودم دوباره به خانهمان برگشتم که این اتفاق افتاد.
چرا برگشتی؟
برگشتم با پدرم حرف بزنم، اما فایدهای نداشت و او دوباره با چاقو به من حمله کرد که چاقو را از او گرفتم و چند ضربه به گردن، سر و بدنش زدم. پدرم غرق در خون روی زمین افتاد و من هم از ترس به تهران گریختم، اما از همان لحظه اول عذاب وجدان رهایم نکرد تا اینکه سهساعت بعد به کلانتری رفتم و خودم را معرفی کردم.