کد خبر: 941531
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۷ - ۰۲:۵۴
گفت‌وگوی «جوان» با پدر شهید حسین داراب
بعد از 11 سال زندگی در نجف، یک روز ایادی حکومت بعث به ما گفتند باید هرچه سریع‌تر عراق را ترک کنید. من به زادگاهم اردبیل برگشتم. آن موقع حسین سه سال داشت و شخصیتش در ایران شکل گرفت. کسی نمی‌دانست این پسر بعد‌ها به مصاف همان رژیمی می‌رود که خانواده‌اش را آواره کرده بود
فریده موسوی
سرويس پايداری جوان آنلاين: حاج مسلم داراب امام جماعت قدیمی یکی از مساجد محله خزانه فلاح، مدتی می‌شود که به دلیل کهولت سن خانه‌نشین شده است. خیلی‌ها در محله خبر ندارند که ایشان پدر شهید است و یکی از کوچه‌های محله نیز به نام فرزندش، شهید حسین داراب نامگذاری شده است. برای عیادت و احوالپرسی از حاج مسلم به خانه‌اش رفتیم و دقایقی با ایشان در خصوص فرزند شهیدش به گفت‌وگو نشستیم. حاج مسلم می‌گفت: از امام علی (ع) خواستم پسرم در مسیر امام حسین (ع) قدم بردارد. این پسر هم نامش حسین بود هم مثل امام حسین بی‌سر شهید شد و هم روز شهادتش مصادف با عاشورای سال ۱۳۶۵ بود. ماحصل این دیدار و گفت‌وگو را پیش‌رو دارید.

متولد نجف

خانه حاج مسلم داراب در یکی از کوچه‌های محله خزانه، آدرس سر راستی دارد. او در همان کوچه‌ای زندگی می‌کند که به نام فرزندش نامگذاری شده است. قبلاً حاج آقا را در کسوت روحانیت دیده بودم. این‌بار، اما او را در بستر بیماری ملاقات می‌کردم. حاج مسلم به گرمی از ما استقبال کرد و به رغم اینکه ۸۱ سال دارد و کهولت سن باعث شده است خانه‌نشین شود، به خوبی خاطرات حسین را به یاد می‌آورد.

پدر شهید در یادآوری تولد فرزندش می‌گوید:حسین در نجف به دنیا آمد. آن زمان مدتی می‌شد که به عنوان طلبه در حوزه علمیه نجف تحصیل می‌کردم. خوب یادم است زمانی که به تولد حسین نزدیک شده بودیم، به بارگاه آقا امام علی (ع) رفتم و از ایشان خواستم فرزندم در راه فرزند بزرگوارشان امام حسین (ع) قدم بردارد. دعایی که مستجاب شد و حسین درست ۲۰ سال بعد در روز عاشورا به شهادت رسید.

مهاجرت به ایران

آن‌هایی که به تاریخ معاصر علاقه دارند، حتماً می‌دانند که مناقشه مرزی بین ایران و عراق در سال ۱۳۴۸ منجر به درگیری‌های متعددی شد. یکی از شراره‌های آتش این درگیری‌ها دامان ایرانیان ساکن در عراق را گرفت و رژیم بعث آن‌ها را از این کشور اخراج کرد. پدر شهید بیان می‌کند: بعد از ۱۱ سال زندگی در نجف، یک روز ایادی حکومت بعث به ما گفتند باید هرچه سریع‌تر عراق را ترک کنید. من به زادگاه آبا و اجدادی‌ام که روستایی در حوالی اردبیل بود، برگشتم. آن موقع حسین سه سال داشت و شخصیتش در ایران شکل گرفت. کسی نمی‌دانست این پسر بعد‌ها به مصاف همان رژیمی می‌رود که خانواده‌اش را آواره کرده بود. ۹ سال بعد از اخراج ما، انقلاب پیروز شد و کمی بعد هم عراق به ایران حمله کرد و جنگ آغاز شد.

زخم پاشنه پا

پدر شهید ادامه می‌دهد: هنگام پیروزی انقلاب حسین ۱۲ سال داشت. مثل خیلی از بچه‌های همسن و سالش او هم در جریان انقلاب به اندازه خودش نقش ایفا کرد. بعد از پیروزی انقلاب عضو بسیج شد. خیلی وقت‌ها در مسجد محله‌مان نگهبانی می‌داد. همزمان کارگری می‌کرد و رزق حلالی به دست می‌آورد. یک روز که برف آمده و زمین یخ زده بود، حسین با اسلحه برای نگهبانی می‌رفت که ناغافل زمین خورد و گلوله‌ای به پاشنه پایش اصابت کرد. او را به خانه بهداشت بردند و درمان اولیه صورت گرفت، اما زخمی در پایش ایجاد شد که بعد‌ها همین زخم باعث خیر شد! وقتی حسین به شهادت رسید، پیکرش سر نداشت و او را از روی همین زخم پایش شناسایی کردیم.

فصل جبهه‌ها

سال ۶۴ موعد خدمت سربازی حسین فرا رسید. از قبل دوست داشت به جبهه برود که مادرش اجازه نمی‌داد، اما حالا دیگر بهانه خوبی برای حضور در جبهه پیدا کرده بود. داوطلبانه هم درخواست کرد و به خط مقدم رفت. شش ماه پسرم در جبهه بود و در این مدت فقط یک‌بار به مرخصی آمد. بعد از عملیات کربلای یک که مهران دوباره آزاد شد، واحدی که حسین در آن خدمت می‌کرد، روی ارتفاعات این شهر خط تحویل گرفت. روز عاشورا روی ارتفاعات منطقه یک گلوله خمپاره کنار حسین خورد و با انفجار خمپاره سر و دستش قطع شد. من از مولا علی (ع) خواسته بودم که فرزندم راه امام حسین (ع) را برود. حسین علاوه بر اینکه رزمنده جبهه اسلام شد، نحوه شهادتش هم مثل امام حسین (ع) بود و بی‌سر به دیدار معبودش رفت. روز شهادتش در ۲۵ شهریورماه ۱۳۶۵ درست مصادف با عاشورای حسینی بود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار