کد خبر: 942321
تاریخ انتشار: ۲۶ دی ۱۳۹۷ - ۱۲:۰۶
محمدرضا کائینی، پژوهشگر تاریخ معاصر:
یکی از اصولی که انگلیسی‌ها برای انتخاب شاه جدید در نظر گرفته بودند این بود که وی شیعه دوازده امامی نباشد تا سلسله قاجار را از بین ببرد و جانشین احمدشاه شود. این مطلب جالب بود. مدتی به دنبال یزدان‌پناه رفتند و درنهایت دیدند رضاخان بهتر از او است.

جوان آنلاین: محمدرضا کائینی، پژوهشگر تاریخ معاصر مصادیق زیادی از نفی استقلال در دوران پهلوی را ذکر می‌کند و معتقد است این وقایع مجموعه مهمی از عوامل را برای سقوط شاه فراهم آورد. او در گفت‌وگو با «فرهیختگان» جزئیاتی از این مصادیق را بیان و تشریح می‌کند که در ادامه از نظر می‌گذرد.

یکی از عوامل سقوط شاه زیر سوال رفتن استقلال کشور بود. از دیدگاه شما این نظر تا چه حدی درست است و چه مصادیقی دارد؟

برای پاسخ به این سوال ابتدا باید در مفهوم استقلال تاملی داشته باشیم، چراکه امروزه عده‌ای استقلال را بی‌معنا می‌دانند و می‌گویند دنیا به یک واحد یا به یک دهکده تبدیل شده است، بنابراین معنی ندارد کشوری داعیه استقلال داشته باشد. این روزها مجموعه کشورهای اروپایی همین‌طور فکر می‌کنند، اما واقعیت این است که در این مساله، یک پدیده را نمی‌توان نادیده گرفت و آن هویتی است که هر ملت و هر واحد انسانی در گذر زمان برای خود ساخته است. همه اینها را یکباره نمی‌توان از بین برد و گفت تنها یک فکر و یک ایده و یک هویت در دنیا وجود دارد و همه باید در ذیل آن باشند.

معمولا نفع و ضررهای بزرگی پشت تئوری‌ و نسخه‌های واحد برای دنیای امروز خوابیده است که نهایتا نفع آن به جیب کانون‌های قدرت می‌رود نه کشورهای ضعیف‌تر. شاید نفی استقلال و تئوری واحد برای اداره جهان صورت جدیدی برای استعمار نو باشد از این جنبه که بتوانند کشورهای ضعیف‌تر را تحت تسلط خود درآورند، لذا شیوه جدیدی است.

به هر حال مبنای استقلال این است که هر ملتی هویت، فرهنگ و آداب و رسومی داشته و با اتکا به آن می‌تواند پیشرفت کند. به عبارت روشن‌تر همان‌طور که یک نوزاد، یک نوجوان و یک پیرمرد هریک غذای خاص خود را دارند، هر کشوری هم برای رشد و توسعه، تئوری و هویت خود را باید لحاظ کند و متناسب با آن باید برای کشور نسخه بپیچد.

حرف خیلی‌ها که در عصر مشروطه با این موج تجددگرایی مخالف بودند، همین است. مثلا مرحوم آیت‌الله سیدکاظم یزدی می‌گفت بهترین کباب که دهان همه را به آب می‌اندازد، اگر به نوزاد 10روزه بدهید، خفه خواهد شد و می‌میرد؛ نسخه‌ای که شما پیچیده‌اید، برای اینجا نیست.

یکی از مشکلات رژیم پهلوی که موجب انقلاب شد، بی‌توجهی به استقلال و هویت ملی بود و تلاش مذبوحانه برای از بین بردن پیشینه اعتقادی و عملی ایرانیان.

لذا اساسا به اینکه مردمی در این خطه هستند که 1400 سال پیش مسلمان شدند و آداب و فکر و تئوری دارند، با اینها زندگی کردند و براساس اینها تعلیم و تربیت، اخلاق و اقتصاد آنها شکل گرفته است، در زمان پهلوی توجهی به این مساله نشد و نسخه دیگری برای مردم ایران یعنی وابستگی کامل به غرب پیچیده شد.

لوایح بودجه دوران شاهنشاهی موید وابستگی ایران به غرب است

در میان این بحث نکته‌ای را جدای از بحث بگویم؛ اخیرا حرف‌های با مصرف تبلیغاتی از سلطنت‌طلبان مطرح می‌شود مبنی‌بر اینکه شاه در سال‌های آخر شأن استقلال‌طلبانه برای خود قائل بود و نمی‌خواست به آمریکایی‌ها باج بدهد و به همین علت هم او را برداشتند، اینها حاوی وجوهی از حقیقت نیست.

در توضیح این چند نکته باید بگویم تا زمانی که ایران لایحه بودجه‌ای داشت که نشان می‌داد نقش زیاد اساس مراودات اقتصادی ما با کدام کشورهای خاص است و چه کشورهایی ده‌ها هزار مستشار در ایران دارند و کاملا مشخص بود که اساسا ما بیش از همه مصرف‌کننده کالاهای بی‌خاصیت و ذی‌نفع غرب هستیم، این حرف‌های تبلیغاتی و توجیهات بدون سند، بی‌فایده است. این وقایعی که سلطنت‌طلب‌ها از آن یاد می‌کنند، همان ژستی است که شاه به توصیه کارتر به خود گرفته بود. علت هم چیزی نبود جز نارضایتی گسترده مردم از رژیم. مطلعید که وقتی کارتر روی کار آمد، اصلاحاتی را به شاه دیکته کرد که باید در ایران انجام می‌شد. دستور اجرای این اصلاحات هم نه به خاطر اینکه شاه از رقیب او حمایت کرده بود، بلکه به خاطر این بود که آمریکایی‌ها فهمیده بودند در ایران عن‌قریب انقلاب می‌شود.

شاه توصیه‌های کارتر را اجرا می‌کرد

یکی از نکاتی که به شاه توصیه کردند این بود که شاه برای مانایی خود نباید این میزان تظاهر به آمریکایی بودن بکند؛ یعنی نباید شاه به وابستگی به آمریکا تکیه کند. البته نه شاه اراده و توان این را داشت و نه عملا مردم می‌پذیرفتند شاهی که با کودتای آمریکایی روی کار آمده، عاشق آمریکا نباشد! لذا اینها بیشتر ادا و اطوار است. آن چیزی که جلوی شاه ایستاد، امام و اندیشه انقلابی بود، نه آمریکایی که خودش شاه را سر کار آورده بود.

همانند رضاشاه که در اواخر دوران حکومت خود می‌گفت من با آلمان روابط خوبی دارم و از انگلیس فاصله گرفتم؛ ولی ساعت خروج او را هم انگلیسی‌ها تعیین کردند.

تقسیم‌بندی استقلال دارای چه صورت‌هایی است؟

استقلال دو جنبه دارد؛ یک استقلال نظری و یک استقلال عملی. استقلال نظری تکیه بر داشته‌ها دارد و بر مبنای دینی، ملی، هویتی و تاریخی دیرین یک ملت است. این ملت در طول تاریخ یک زیستی داشته که موجب اصول و مبانی مشخص در طول تاریخ با حضور مرزهای معین شده است.

در درجه بعد استقلال عملی است؛ یعنی در عمل تحکم‌ناپذیری یک نظام و خوداتکایی و خودبنیادی است.

مصادیقی هم دارید؟

ابتدایی‌ترین مصداق نقض استقلال این است که پدر او را انگلیسی‌ها آوردند و پسر را بار اول انگلیسی‌ها و بار دوم آمریکایی‌ها.

یکی از اصولی که انگلیسی‌ها برای انتخاب شاه جدید در نظر گرفته بودند این بود که وی شیعه دوازده امامی نباشد تا سلسله قاجار را از بین ببرد و جانشین احمدشاه شود. این مطلب جالب بود. مدتی به دنبال یزدان‌پناه رفتند و درنهایت دیدند رضاخان بهتر از او است.

بزرگ‌ترین مصداق نقض استقلال نظری این است که رضاشاه اهل فکر نبود و در وجه استقلال عملی این است که پدر یعنی رضاخان را آیرونساید تعیین و بر کشور مسلط کرد و درخصوص محمدرضا هم فروغی واسطه شد تا او به حکومت برسد. ماجرا هم این بود که بعد از شهریور 1320 انگلیسی‌ها از رضاشاه دل خوشی نداشتند و می‌خواستند پسر محمدحسن خان قاجار را بیاورند، ولی فروغی واسطه‌گری کرد و فرزند رضاشاه را آورد. تا اینجا مدیون انگلیس بودند و بعد هم در سال 1332 آمریکا محمدرضا پهلوی را دوباره به حکومت بازگرداند.

نقطه کانونی نفی استقلال مهره‌چینی خارجی‌ها در حکومت ایران بود

مصادیق دیگر در دوران پهلوی دوم به چه صورتی شکل می‌گرفت؟

پروسه نفی استقلال از خارج کلید می‌خورد، بنابراین مصداق اصلی و نقطه کانونی نفی استقلال همان مهره‌چینی‌های خارجی است که از طریق انتخاب رضاشاه و تحمیل آن به کشور صورت گرفت. این یک بازتاب داخلی نیز دارد. رویکرد داخلی آن این بود که فرآیندی شکل بگیرد که با منافع دول خارجی سازگاری داشت. یعنی هرآنچه در حکومت اتفاق می‌افتاد، تامین‌کننده منافع خارجی‌ها باشد. از این‌رو لیست‌های انتخاباتی معمولا از سفارتخانه‌های خارجی و از همه بیشتر انگلیس و آمریکا درمی‌آمد و نخست‌وزیر‌ها به‌صورت آشکار از طریق آنها انتخاب می‌شدند؛ مثلا دکتر امینی را آمریکایی‌ها تحمیل کردند که واضح و مشخص بود.

در آدم‌های دربار به جز نخست‌وزیر آدم‌های دیگری هم بودند که نقش‌های مهم ایفا کنند؟

 طبیعی است وزیر دربار شاه که خیلی هم با او دوست بود و حتی بسیاری از مسائل خصوصی و اخلاقی محمدرضا را هم تامین می‌کرد، اسدالله علم بود. او و پدرش معتمد و از نزدیکان انگلیسی‌ها بودند. علم به دفعات در نوشته‌های خود تاکید می‌کند که به خاطر نفوذ و ارتباط نزدیکی که با انگلیسی‌ها داشته، بسیاری از مسائل را حل می‌کرده است.

یا پزشک مخصوص شاه، دکتر عیادی نام داشت. عیادی هم با انگلیسی‌ها ارتباط خوبی داشتند و هم با اسرائیلی‌ها به خاطر بهایی بودن. ورود فرقه بهائیت در بسیاری از ارکان که از نخست‌وزیری آغاز می‌شد و تا پایین ادامه داشت، نمادی از وابستگی است.

در قرارداد‌های مالی و خارجی نمود داشت؟

در تمام چیز‌ها نمود داشت. آنها یک حکومت را سر کار نمی‌آورند که به مردم ایران خدمت کرده باشد. قطعا منافع اولیه این رویکرد به دولت‌هایی می‌رسد که عامل آن بودند.

در قرارداد کنسرسیوم تنها سهم مختصری برای ایران بود

بعد از 28 مرداد وقتی قرارداد کنسرسیوم را نگاه می‌کنید، می‌بینید که عملا علاوه‌بر بازگرداندن حقوق انگلیسی‌ها، آمریکایی‌ها هم سهم عمده‌ای در نفت ایران پیدا کردند و نفت اگر به‌عنوان تنها یا مهم‌ترین عامل ایجاد بضاعت مالی برای دولت ایران مطرح باشد، آمریکا و انگلیس نفع بیشتری از این بردند و طبعا چیزی در حد کمیسیون و حق‌العمل و مختصر به ایرانی‌ها داده می‌شد.

خود حدیث مفصل بخوانید که در قراردادهای دیگر چه اتفاقی رخ می‌دهد. به هر حال آنچه ایران برای عرضه از حیث اقتصادی داشت همین نفت بود و بعد از یک دوره مبارزه طولانی از شهریور 20 تا مرداد 32 که نفت را ملی کرده بود، عملا تقدیم انگلیس و آمریکا شده بود.

یعنی نفت ملی نشده بود؟

نفت روی کاغذ ملی شد و در عمل ملی نشد و تا پیروزی انقلاب اینچنین بود. ایرانی‌ها با مبارزات پیگیر خود توانستند پنجه در پنجه انگلیس بیندازند و نفت را در کاغذ و در شعار از آن خود کنند، اما به دلیل عناد دولت انگلیس در تحریم نفت ایران و البته بخشی از بی‌تدبیری‌های دکتر مصدق پروسه ملی شدن نفت عملا به نتیجه نرسید و مجددا بعد از 28 مرداد انگلیس و شریک تازه‌ای به نام آمریکا نفت را به چنگ آوردند که تا پیروزی انقلاب این فرآیند ادامه داشت.

یکی از مصادیق این ماجرا همراهی ایران با اسرائیل به سفارش آمریکا بود. این اتفاق چه وجوهی داشت؟

واقعیت این است که رویکرد شاه در مقابل اسرائیل اولا به دلیل یک سلسله تئوری‌سازی‌ها بود که درمورد حمایت کوروش از یهودیان و همچنین مراوده با یهودیان در طول تاریخ بود. دوما اینکه اعراب به خاطر اینکه بخشی از امت اسلامی محسوب می‌شدند و اسلام‌ستیزی و نمادهای فرهنگی و سیاسی اسلامی چندان مورد علاقه رژیم نبود و منافع عملی برای رژیم شاه نداشتند، برخلاف رابطه با اسرائیل طبیعی است که شاه طرفدار اسرائیل است. سوم اینکه سیاست کلی آمریکا و حتی انگلیس در مورد اسرائیل تقویت این رژیم در خاورمیانه و منطقه بود و شاه هم چاره‌ای جز حرکت در این مدار کلی نداشت.

این رویکرد و سیاست شاه در کلیت جهان عرب و اسلام بازتاب بسیار بدی داشت و حتی به ایرانیان اخ‌الیهود می‌گفتند. در صورتی که ایرانیان به لحاظ دین و اعتقادات مذهبی خود پیوند وسیعی با اعراب خواسته یا ناخواسته برقرار می‌کردند. به همین دلیل رابطه امام با جنبش‌های عربی به‌ویژه در مساله دفاع از فلسطین رابطه‌ای صمیمی و نزدیک بود و آنها هم هرچه نهضت امام پیش می‌رفت، شادتر و پر‌انگیزه‌تر می‌شدند و بعد از پیروزی انقلاب بخش زیادی از کشورهای اسلامی تحت قلمرو نظری و نفوذ معنوی امام قرار گرفتند.

در جایی نفت اسرائیل را شاه تامین می‌کند. این درست است؟

بله. فروش نفت به اسرائیل و مراودات امنیتی با اسرائیل یکی از بدیهی‌ترین رویکردهای رژیم شاه بود. هم در عرصه اقتصادی و هم از سوی دیگر تربیت و ایجاد دستگاه امنیتی شاه به واسطه اسرائیلی‌ها بود. بسیاری از شیوه‌هایی که در دستگاه امنیتی شاه به‌کار گرفته می‌شد، معلول آموزش‌های اسرائیل بود و تا حدی هم موفق در سرکوب رویکردهای مسلحانه با همان شم امنیتی اسرائیلی بودند، منتها مساله این بود که اساسا انقلاب نتیجه رویکردهای گروه‌های مسلح نبود و نهایتا با خیزش گسترده مردمی و با رهبری امام به پیروزی رسید.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار