کد خبر: 942524
تاریخ انتشار: ۲۹ دی ۱۳۹۷ - ۰۲:۵۳
به بهانه انتشار زندگینامه داستانی تیمسار ناصر مقدم
شاهد توحیدی
سرویس تاریخ جوان آنلاین: اثر تاریخی- روایی «آخرین وحشت آفرین» که به بازخوانی داستانی زندگینامه تیمسار ناصر مقدم پرداخته در زمره آخرین منشورات مرکز اسناد انقلاب اسلامی به شمار می‌آید. در دیباچه ناشر بر این اثر آمده است:
«ساختار و قالب داستان، نیکوترین چارچوب و ظرف است برای ماندگاری و ثبت واقعه‌ها و لحظات مهم و جریان‌ساز؛ به سبب اینکه نقش و کارکرد آن از حیث تأثیر و انگیزش بسیار چشمگیر است و در کلام الهی نیز از این شیوه برای انتقال مفاهیم به خوبی استفاده شده است. بسیاری از حکمت‌ها و اندرز‌های اخلاقی، تعلیمی، اجتماعی و تاریخی در کالبد داستانی بازگو شده است تا مایه عبرت و پند‌پذیری دیگران فراهم گردد و آنان را به تدبر و تفکر وادارد. از آنجا که هر نسلی برای خود اصلی دارد و برپایه آن می‌اندیشد و زندگی می‌کند و برای رسیدن به آن تلاش می‌نماید، پس خواسته‌ها و نیاز‌های هر عنصر نیز به فراخور ذهنیت اهل روزگار دچار تحول و دگرگونی می‌شود. شاخک‌های حسی نسلی با نسل دیگر متفاوت است. بنابراین آمال آنان نیز از گونه‌ای دیگر خواهد بود. اثر پیش رو رمان تاریخی کوتاهی است که نویسنده بر اساس شخصیت و اقدامات ناصر مقدم آخرین رئیس ساواک نوشته است. نویسنده در این اثر قصد دارد خواننده را با ساخت قدرت در دوره پهلوی، اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران، نوع تعامل ساواک با شاه و شخصیت دست‌آموز ناصر مقدم آشنا سازد.»

کتاب آخرین وحشت‌آفرین در آغاز خویش، داستان انتصاب مقدم به ریاست ساواک را آورده است. در بخش‌هایی از این فصل می‌خوانیم:
«نتونست تا روز آخر صبر کنه. اون سال‌ها بود که منو می‌شناخت. بنابراین چند روز زودتر بهم تلفن کرد. «منصور رفیع‌زاده» رو می‌گم. از تلفن او بسیار خوشحال شدم، چون معمولاً خبر‌های خوشی برایم داشت. مدام با او حرف می‌زم تا بفهمم چه اتفاقی افتاده. من از اتفاقاتی که افتاده بود هیچی نمی‌دونستم.
‌ـ الو! سرلشکر مقدم! خبر خوبی برایتان دارم.
‌ـ سلام منصور! خبری شده؟
‌ـ شما رئیس شدید.
‌ـ جداً! وای خدای من. چه کسی این رو گفته؟ سیا؟
‌ـ نه! تیمسار نصیری.
‌ـ هوم! چه عجب.
‌ـ گوش کنید قربان! نصیری حسابی سفارش شما را به اعلیحضرت کرده، لطفاً با او خوب باشید.
‌ـ کی کارم را شروع می‌کنم؟
‌ـ چند روز دیگه. ولی به کسی چیزی نگویید.
‌ـ نه! نمی‌گویم. نصیری گفت که سفارش مرا کرده؟
‌ـ بله!
‌ـ باورت نمی‌شود منصور، او چاره دیگری نداشت. غیر از من آن‌ها چه کسی را دارند؟ کسی از این جریان خبر داره؟
‌ـ بله! سیا.
‌ـ کی فهمیدند؟
‌ـ بعداً بهتان می‌گویم.
‌ـ حالا فهمیدم! چند ماهی بود که کسی از سیا سراغ من نمی‌آمد؛ اما طی چند روز گذشته، آدم‌های زیادی به دیدنم آمدن.
‌ـ وقتی شما را دیدم، راجع با آن با هم حرف می‌زنیم. فقط یادتان باشد به کسی در این رابطه چیزی نگویید.
‌ـ بچه که نیستم. اما از همین حالا می‌تونید روی تغییر اوضاع کشور حساب کنید!
آخر به آرزوم رسیدم! خوش‌خدمتی‌های زیادی واسه رسیدن به این مقام کرده بودم. می‌دونستم که یه روزی رئیس ساواک خواهم شد. من عاشق قدرت بودم و فقط این مقام بود که می‌تونست منو به این آرزوم برسونه. ولی حیف که ریاستم زیاد دوامی نداشت و فقط هشت ماه طول کشید...»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار