سرويس ايثار و مقاومت جوان آنلاين: جلیل اکبری پدر شهید مدافع حرم علیرضا اکبری است که دیروز مطلبی در خصوص این شهید در گفتوگو با مادرش منتشر کردیم. نکته جالب در خصوص خانواده اکبری این است که ابتدا جلیل به عنوان پدر خانواده به جبهه مقاومت اسلامی میرود و سپس فرزندش یعنی شهید اکبری نیز تشویق به رفتن میشود. گفتوگوی ما با جلیل اکبری رزمنده و جانباز مدافع حرم را پیش رو دارید.
آقای اکبری چند سال دارید و از چه زمانی در ایران ساکن هستید؟
من متولد سال ۱۳۴۹ هستم. الان در آستانه ۵۰ سالگی قرار دارم. خیلی وقت است که ساکن ایران هستیم. همین جا با همسرم آشنا شدم و ازدواج کردیم. فرزندانمان هم در ایران متولد و بزرگ شدند. جوانیهایم، زمان جنگ ایران و عراق، با بسیج ارتباط داشتم. حتی در بسیج با همسر برادرم آشنا شدم و این آشنایی منجر به ازدواج من و همسرم شد.
شغلتان چیست؟
قبلاً در ریختهگری و قالبسازی کار میکردم. مدتی هم کار برای خودم بود که ورشکست شدم. از آن به بعد علیرضا پسر بزرگم که شهید شد، کمک حال خانواده شد. یعنی با هم خرجی خانواده را درمیآوردیم. سوریه که رفتم آنجا مجروح شدم، الان اعصابم برای کار نمیکشد. بعد از سوریه دوباره مشغول کار قالبسازی شدم که در محل کار دچار تشنج شدم و دیگر نمیتوانم سرکار بروم.
چطور شد که راهی دفاع از حرم شدید؟
ما مسلمان هستیم، شیعهایم و نمیتوانیم تعرض تروریستها به مقدساتمان را ببینیم و بیکار بنشینیم. سال ۹۲ بود که متوجه شدم همسایه طبقه بالاییمان مدافع حرم است. از طریق ایشان با جبهه مقاومت اسلامی آشنا شدم و بدون اینکه به خانواده بگویم، رفتم و در فاطمیون ثبت نام کردم. حتی روز اعزام هم به همسرم چیزی نگفتم. وقتی به سوریه رسیدم، تقریباً یک هفته بعد فرصتی پیش آمد تا به خانه زنگ زدم و گفتم کجا هستم.
چند بار اعزام شدید؟ همسرتان مخالفتی با رفتن شما نداشت؟
من دو بار اعزام شدم. همان بار اول دچار موجگرفتگی شدم که باعث شده الان در خانه اوقاتتلخی کنم. بار دوم هم از ناحیه پا مجروح شدم. با شش فرزند قد و نیم قدی که داریم، مسلماً همسرم نگران میشد و میگفت: به جبهه نروم، اما من وظیفه خودم میدانستم و رفتم. بار اول که به مرخصی آمدم، همسرم خیلی جدی میگفت: تو دینت را ادا کردهای و دیگر نرو، ولی من چیزهایی در سوریه دیده بودم که نمیتوانستم بیتفاوت باشم؛ بنابراین برای بار دوم هم رفتم.
گویا شما مشوق رفتن فرزندتان به جبهه بودید؟
من وقایعی که در منطقه رخ میداد را برای خانواده تعریف میکردم. علیرضا خیلی مشتاق به دانستن واقعیات جنگ در سوریه بود. همیشه از من سؤال میپرسید و من هم پاسخ میدادم. همین باعث شد تا مشتاق شود و بخواهد به سوریه برود.
مخالف رفتنش نبودید؟
خب من هم پدر هستم و مثل همسرم نگران شدم. ولی راهی بود که خودش انتخاب کرد. از طرفی من خودم مدافع حرم شده بودم، نمیتوانستم به علیرضا بگویم راهی را که خودم رفتهام تو نرو.
عمده مشکل مجروحیت شما چیست؟
بیشتر اعصاب و روان است. دچار موجگرفتگی شدم و قرص مصرف میکنم.
از طرف نهادهای مسئول حمایت میشوید؟
راستش نه خیلی، ولی هزینه داروها را پرداخت میکنند.
پیکر علیرضا حدود چهار سال مفقود بود، خود شما هم که جانباز مدافع حرم هستید، راهی که رفتید ارزش این همه مشکلات را داشت؟
راه اهل بیت (ع) ارزش خیلی چیزها را دارد. ما شیعه نشدهایم که فقط در محرمها به سر و سینهمان بزنیم. شیعه باید به وقتش نشان بدهد پای روضهها چه چیزهایی یاد گرفته است.
سخن پایانی؟
من و همسرم برای پیدا کردن علیرضا با هم به سوریه رفتیم. البته مسئولان هم هماهنگ کردند تا این سفر صورت بگیرد. وقتی همسرم غربت شام و حرم حضرت زینب (س) را دید متوجه شد که ما برای چه به آنجا رفته بودیم و چرا در جنگ سوریه ورود کردیم. آن سفر یکی از بهترین خاطرات ماست. درست که بعد از چهار سال استخوانهای فرزندمان را تحویل گرفتیم، اما از این خوشحال هستیم که پسرمان در راهی ارزشمند به شهادت رسید.