کد خبر: 959325
تاریخ انتشار: ۰۲ تير ۱۳۹۸ - ۰۴:۰۰
عیسی نری‌میسا در گفت‌وگو با «جوان» به تشریح نقش روحانیت در دوران اسارت می‌پردازد
حاج آقا ابوترابی وقتی اسیر شد نماینده امام در ستاد جنگ‌های نامنظم بود. اگر حاج‌آقا روحانی نبود کمتر مورد اطاعت دیگران قرار می‌گرفت. با وجود روحانی بودن ایشان باز برخی روحانیون با حاج‌آقا مخالفت می‌کردند. در آخر آن‌ها هم می‌گفتند حاج‌آقا سید است و نماینده امام در جنگ پس بر ما هم ولایت دارد
احمد محمدتبریزی
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: حدود ۱۶۰ روحانی در دوران دفاع مقدس به اسارت دشمن در آمدند و حضور این روحانیون باعث سازماندهی آزادگان شد و عامل مهمی برای حفظ روحیه‌شان بود. وجود شخصی مثل مرحوم ابوترابی و دیگر روحانیون که بازو‌های ایشان در اردوگاه‌ها محسوب می‌شدند، بطالت و روزمرگی را از فضای اردوگاه‌ها می‌گرفت و جایش را با نشاط معنوی و آموزش عوض می‌کرد. عیسی نری‌میسا از روحانیونی بود که در سن ۲۰ سالگی اسیر شد و هشت سال را در اردوگاه‌های بعثی گذراند و یکی از کسانی بود که برای بالا بردن روحیه آزادگان تلاش کرد. نری‌میسا به واسطه کسوت روحانیت ارتباط نزدیکی با مرحوم ابوترابی داشت و نکات و مطالب زیادی را از ایشان آموخت. این روحانی آزاده در گفت‌وگو با «جوان» به تشریح نقش روحانیت در دوران اسارت می‌پردازد که در ادامه می‌خوانید.

روحانیت در دوران قبل و بعد از انقلاب نقش مهم و پررنگی برای جامعه داشته است. آیا روحانیون در دوران اسارت چنین نقشی را در میان آزادگان داشته‌اند؟
روحانیت در نگاه رزمندگان یک نگاه خیلی مقدس و کارا بود که می‌توانست برنامه‌های فرهنگی و جنگ را مدیریت کند. امام این نگاه که روحانیون می‌توانند بسیاری از مشکلات را حل کنند تقویت کرده بود و رزمندگان هم روحانیون را در نقش‌های مختلف می‌دیدند و جذبشان می‌شدند. آزادگان در اسارت نیز به روحانیون انقلابی و صادق نگاه ولایی داشتند البته چنین نگاهی نسبت به همه روحانیون وجود نداشت. آزادگان مرحوم ابوترابی را به عنوان یک ولی‌فقیه و رهبر در اسارت قبول کرده بودند. اگر ایشان فتوا می‌داد با جان و دل قبول می‌کردند حتی اگر آن فتوا به قیمت از دست دادن جانشان تمام می‌شد. آزادگان حاج آقا ابوترابی را امتداد ولایت می‌دانستند. در یک اردوگاه یک نفر به من گفت که ما تعدادی هستیم که می‌خواهیم از شما کسب تکلیف کنیم. نزدیک ۲۰۰ نفر جایی نشسته‌اند و می‌گفتند ما به این نتیجه رسیده‌ایم تکلیف‌مان را در جبهه ناقص انجام داده‌ایم و الان از شما می‌خواهیم ما را در مأموریت‌هایی که خودتان صلاح می‌دانید به کار گیرید. چون ما همچنان رزمنده هستیم و اگر بگویید به دشمن حمله کنید آن را انجام می‌دهیم. می‌گفتند می‌خواهیم خیالمان راحت باشد که به تکلیف‌مان به نحو احسن عمل کرده‌ایم. من تشکر کردم و گفتم تکلیف‌مان در اسارت این‌ها نیست و اینجا باید خودمان، بدنمان، فکر و روانمان را حفظ کنیم. وقتی گفتم که من در حد یک رهبر برای شما نیستم، گفتند ما غیر از شما هیچ‌کس را حجت شرعی برای خودمان قرار نمی‌دهیم. من از این نگاه آزادگان خیلی تعجب کردم و این حرف‌ها را از اخلاص‌شان می‌دانستم. در اسارت اگر مشکلات امنیتی، اجتماعی، روحی و روانی ایجاد می‌شد و روحانیون با حضورشان مشکلات را برطرف می‌کردند این تفکر از نهاد رهبری و ولایت‌فقیه الگو گرفته شده بود.

مرحوم ابوترابی به عنوان نماد آزادگان ابعاد شخصیتی منحصر به فردی داشتند که دیگران را جذب خودشان می‌کردند. اگر ایشان روحانی نبودند باز از سوی آزادگان به عنوان مرجع و رهبر انتخاب می‌شدند؟
حاج آقا ابوترابی وقتی اسیر شد نماینده امام در ستاد جنگ‌های نامنظم بود. اگر حاج‌آقا روحانی نبود کمتر مورد اطاعت دیگران قرار می‌گرفت. با وجود روحانی بودن ایشان باز برخی روحانیون با حاج‌آقا مخالفت می‌کردند ولی، چون جو غالب با آن‌ها همراه نبود مخالفت‌هایشان به جایی نمی‌رسید. آن‌ها هم در آخر می‌گفتند حاج‌آقا سید است و نماینده امام در جنگ پس بر ما هم ولایت دارد. قطعاً اگر ابوترابی روحانی نبود اطاعت‌پذیری از ایشان آنقدر جامع نبود.

باید گفت: ولایت‌پذیری آزادگان در اسارت خیلی نقش مهمی را ایفا کرده است؟
حاج آقا پس از چند سال که کنار ما بود، جایش عوض شد. قبل از رفتن یکی از روحانیون را جای خودش گذاشت و به عنوان نماینده‌اش انتخاب کرد. وقتی ایشان رفت اصلاً آب از آب تکان نخورد و همان فکر و اندیشه حاج‌آقا ادامه داشت و همان تبعیتی که از ایشان می‌شد حالا از نمایندگانش می‌شد. آزادگان می‌گفتند مخالفت با حاج‌آقا مخالفت با اصل ولایت‌فقیه و امام است. مرحوم ابوترابی وقتی از هر اردوگاهی می‌رفت شخصی را به عنوان نماینده خودش انتخاب می‌کرد و امور به خوبی می‌چرخید و مشکلی پیش نمی‌آمد.

اگر کسی از روحانیون به اسارت دشمن درنمی‌آمد وضعیت آزادگان در اسارت چگونه می‌شد؟
در همه اردوگاه‌ها روحانیونی حضور داشتند و امور را اداره می‌کردند. شاید در بعضی اردوگاه‌های کوچک شخصی از روحانیون حضور نداشت ولی اخبار اردوگاه‌های دیگر که نظم و مدیریت در آن حاکم بود را می‌گرفتند و الگوبرداری می‌کردند. ما وارد یک اردوگاه شدیم که همه جوانان ۱۶، ۱۷ ساله بودند. آن‌ها روحانی نداشتند. وقتی آنجا رفتیم و کلاس‌های آموزشی برایشان گذاشتیم تعدادی از آزادگان به ما گفتند اگر ما شما را نمی‌شناختیم می‌گفتیم یکی از پیامبران و فرشتگان هستید و آمده‌اید تا امورات ما را سامان بدهید. می‌گفتند ما چند سال است که اسیر هستیم و عمرمان به بطالت می‌گذشت. وقتی شما اینجا آمدید همه چیز عوض شد. ما بر اساس گفته مرحوم ابوترابی که اعتقاد داشت اردوگاه باید دانشگاه باشد عمل می‌کردیم. کسانی که در هر رشته‌ای مهارت داشتند را به کار می‌گرفتیم و واقعاً یک دانشگاه درست می‌شد و بچه‌ها بعد از چند سال معلوماتشان بالا می‌رفت.

برگزاری کلاس‌ها و سازماندهی افراد نقش خیلی مهمی در حفظ روحیه آزادگان داشت؟
مدل کار حاج‌آقا ابوترابی اینگونه بود که سعی می‌کرد روحانیون را شناسایی و تربیت کند. هر روز جلسه‌ای با ایشان داشتیم و بخشی از قرآن و نهج‌البلاغه را یاد می‌گرفتیم و مکلف بودیم چیزی که یاد گرفته‌ایم را به دیگران انتقال دهیم. ایشان سیاست‌های حفظ اردوگاه از لحاظ اخلاقی، امنیتی و فکری را تبیین می‌کردند و به نمایندگانشان در هر آسایشگاه انتقال می‌دادند. این‌ها هسته‌های فرهنگی بودند و با اینکه وسایل ارتباطی نبود مو به مو هر چه ایشان مدنظرش بود در اردوگاه انجام می‌شد و امور مثل ساعت می‌چرخید و هیچ مشکلی ایجاد نمی‌شد. هر اردوگاهی که رفتیم این مدل را اجرا می‌کردیم، بنابراین به صورت خیلی سریع طرح شایع می‌شد و مورد توجه آزادگان قرار می‌گرفت.
 
روحانیون پشت و پناه آزادگان در دوران اسارت بودند
مرحوم ابوترابی این سبک مدیریت و درایت را در اداره امور کجا آموخته بودند؟
ایشان می‌گفت: من چند سالی در دوران طاغوت زندانی بودم و برخی زندانیان زندان را به این شکل اداره می‌کردند. آیت‌الله ربانی شیرازی هم‌بند ایشان در زندان بود و همه بند‌های زندان را پنهانی توسط نمایندگانش اداره می‌کرد. حاج‌آقا می‌گفت: بیشتر تجربیاتم را از آیت‌الله شهید ربانی شیرازی اخذ کردم. زمانی که امام در نجف بودند به روحانیون ایرانی گفتند اگر کسی می‌خواهد در امور انقلاب کسب تکلیف کند از طرف من با آقای ربانی شیرازی مشورت کند. یک بار از ایشان پرسیدم راز شیوه برخورد شما با عراقی‌ها که اینگونه مجذوب‌تان می‌شوند، چیست؟ حاج آقا گفت: آقای ربانی شیرازی در زندان غذا که می‌گرفت غذایش را با شکنجه‌گر ساواک در سلول می‌خورد. همین رفتار باعث شد دو شکنجه‌گر ساواک بعد از دیدن این رفتار‌ها نسبت به زندانی‌ها ملایم شوند و برخوردشان را عوض کنند.

آزادگان می‌گویند ما هنگام برخورد با مشکلات وقتی با مرحوم ابوترابی و روحانیون صحبت می‌کردیم کاملاً آرام می‌شدیم و مثل آبی روی آتش بود.
حاج آقا معروف بودند مثل آب خنکی روی طوفان‌ها و آتش‌ها هستند. می‌گفتند ایشان چشمه زلالی است که هر جا جاری شود همه چیز را آرام می‌کند. هرجا برای کسی مشکلی پیش می‌آمد حاج آقا ابوترابی نگاهی از روی رأفت می‌کرد، شخص به مرور آرام می‌شد. خصوصیات روحی خودم طوری است که خیلی‌ها را به خاطر شهرت و اسم نمی‌پذیرم. اگر قرار بود کسی با ایشان مخالفت کند آن من بودم ولی من در برابر ایشان کاملاً نرم بودم و اطاعت‌پذیری داشتم که این از خصلت‌های باطنی و معنوی حاج آقا بود.

شما زمان اسارت خیلی جوان بودید. آیا آزادگانی که سن و سالشان بیشتر بود حرف‌های شما یا دیگر روحانیون جوان را قبول داشتند؟
ما، چون وقتی اسیر شدیم روحانی بودیم بچه‌های گردان ما و گردان‌های دیگر از ما کسب تکلیف می‌کردند. بیشتر نیروهایمان جوان بودند و با خیال راحت تبعیت می‌کردند. کسانی هم که سن‌شان بالاتر بود می‌گفتند همیشه مطیع روحانیت هستیم و وجود روحانیت در میان اسرا برکت عجیبی بود.

خودتان وقت می‌کردید به تکالیفتان برسید یا کاملاً وقتتان در اختیار دیگران بود؟
برای حاج آقا سخت‌تر از دیگران بود، چون با وجود تقسیم کار باز مراجعات زیادی داشتند. گاهی در روز ۲۰ نفر می‌خواستند با ایشان حرف بزنند. در روز وقت محدودی برای رسیدگی به امورات شخصی داشتیم که در این فرصت تعداد زیادی از آزادگان می‌خواستند با ایشان حرف بزنند. در دروس طلبگی، قرآن و نهج‌البلاغه کامل در اختیار بچه‌ها بودیم و اگر می‌خواستیم چیزی یاد بگیریم از دیگران که دانشش را داشتند، یاد می‌گرفتیم ولی کل وقت‌مان در اختیار دیگران بود.

عراقی‌ها به روحانیون ما در جبهه و اسارت چه نگاهی داشتند؟
عراقی‌ها روی پاسداران و روحانیون خیلی حساس بودند. اگر می‌فهمیدند کسی روحانی است می‌گفتند پس بقیه آزادگان از او تبعیت می‌کنند. روحانی در مظان اتهام بود و اگر یک روحانی را در جبهه می‌گرفتند شهیدش می‌کردند. روحانیون زمان رزم لباس نظامی نمی‌پوشیدند و پس از اسارت عراقی‌ها متوجه هویتشان نمی‌شدند. اگر یک روحانی را در جبهه می‌گرفتند تبلیغات زیادی علیه روحانیون انجام می‌دادند. در اردوگاه هر مخالفتی که می‌شد سریع روحانیون را احضار می‌کردند و می‌گفتند مقصر شما هستید و حتماً تحریکشان کردید تا مخالفت کنند و هر مخالفتی را حتی مخالفت‌های شخصی را به گردن روحانیون می‌انداختند.

پس کاملاً به نقش روحانیت واقف بودند؟
بله. من را به اردوگاهی که برادرم آنجا حضور داشت منتقل کردند. وقتی وارد اردوگاه شدم از قبل می‌دانستند روحانی هستم. فرمانده اردوگاه می‌گفت: جناب شیخ با من دست بیعت بده. گفتم برای چه؟ گفت: ما اردوگاه را ساکت و تمیز نگه داشته‌ایم و نمی‌خواهم نظم اینجا به هم بخورد. گفتم تو فرمانده اردوگاه هستی چرا این‌ها را به من می‌گویی؟ گفت: فرمانده ظاهری من هستم ولی الان که شما وارد شده‌ای فرمانده واقعی خواهی بود. ایشان به نیروهایش که شکنجه‌گر هم بودند گفت: فعلاً به این آقا کاری نداشته باشید، چون اگر فشار بیاورید انتقام می‌گیرد و اردوگاه را به شورش می‌کشاند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار