جوان آنلاین: محمدرضا سرگلزایی طی یادداشتی تلگرامی نوشت: تصور اینکه «من به دلیل هوش، فراست، زیرکی و تجربه زیادی که دارم، میتوانم ذهن مردم را بخوانم و از مقاصد و نیات آنها آگاه شوم» یکی از باورهای ناکارآمد است. حتی خود افراد نیز در هنگام ابراز یک سخن یا انجام یک رفتار به طور کامل از قصد و نیت خود با خبر نیستند. کسانی که تصور میکنند متوجه منظورهای پنهانی و ناگفته دیگران میشوند اغلب نسبت به آنها احساس بدی پیدا میکنند.
گرچه بخشی از مهارتهای یک روانپزشک یا یک روانشناس، تجزیه، تحلیل رفتار، گفتار و «گمانهزنی» در مورد نیتها و احساسات سرکوب شده و انکار شده است، یک درمانگر به ندرت با این کار نسبت به مراجعش احساس بدی پیدا میکند، چراکه مُراجع، خود از درمانگرش «تقاضای ذهن خوانی» کرده است،، اما در خارج از «فضای روان درمانی»، توانایی ذهن خوانی باعث میشود که ما با ذهنی شکاک و عیبیاب به سایرین نگاه کنیم و این مسئله ما را از سایرین جدا کرده و احساس انزوا و سردی در روابط ایجاد میکند.
شاید فرمایش حضرت مسیح «قضاوت نکن که قضاوت خواهی شد.» اشاره به همین فرایند داشته باشد که در فضایی که هر کس در حال تجزیه و تحلیلِ ذهن دیگران است، صمیمیت و دوست داشتن معنا نخواهد یافت. برای دستیابی به صمیمیت، لازم است بیش از اینکه تحلیلگرِ دیگران باشیم، مشاهده گر آنها باشیم.
تلاش برای اینکه پدیدههای هستی را «رمزگشایی» کنیم، گرچه به «طبقه بندی» و «کنترل پدیدهها» کمک میکند، ظرفیت ما را برای درک زیبایی آنها و لذت بردن از آنان کم میکند. شاید به همین دلیل است «سهراب سپهری» گفته است: «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ، کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.» با نگاه «تحلیلگرا» اطلاعات ما راجع به پدیدهها بیشتر میشود، اما توانایی ما در دوست داشتن آنها کاهش مییابد.