هویت یکی از پیچیدهترین مفاهیم در حوزه علوم انسانی واجتماعی به شمار میرود؛ پدیدهای چند وجهی که از مناظر مختلف مبانی و معانی گوناگونی را نمایان میسازد. در یک نگاه کلی میتوان هویت را حاصل ارتباط متقابل نظام ذهنی و ساختار اجتماعی و فرهنگی و سیاسی قلمداد کرد؛ رویکردی که هویت را در کنار غیریت قرار داده و بدینسان واحد تحلیل خود و دیگری را در حوزه هویت برجسته میسازد. چنانکه هانا آرنت (۱۹۵۸) میگوید، چندگانگی اساس وضعیت بشر است. ما با یکدیگر تفاوت داریم و معمولاً در تلاشیم تا خود را بیشتر متمایز نشان دهیم. با این حال، لااقل هر جنبه از تمایز به طور ضمنی برای ایجاد توده عوام همچون سایر افراد که به صورت مشابهی متمایزند، مناسب است. معمولاً وقتی تفاوت وجود دارد، مشابهتی در کار نیست، ولی در عین حال همه تمایزها به زمینه قبلی شناخت مشترک بستگی دارد.
مسائل هویت جمعی و فردی هر دو به هم گره خوردهاند، چراکه هویت فردی به برکت آنچه فوکو آن را ضوابط جدید قدرت مینامد، شکل میگیرد. به دلیل طرح این بحث که چه نوع هویت فردی برای شخص مناسب است تا در گفتمانهای عمومی شرکت کند، سیاست را شکل داده و بر قدرت تأثیر میگذارد. هم هویت خود و هم بازشناسی، هر دو میتوانند چالش زا و مشکلآفرین باشند. خودشناسی همیشه به عنوان یک ساخت، که مهم نیست چقدر شبیه واقع باشد، هرگز قابل تفکیک از داعیههایی که به شیوههایی خاص توسط دیگران شناخته میشوند، نیست، اما این دو بعد همیشه به یک اندازه مسئله ساز نبودهاست. مثلاً بسیاری از جنبههای ساختی یا هویت احراز شده میتواند با موانعی روبهرو شود، بدون اینکه هویت را به خودی خود نسبت به دیگران به منظور شناخت آن، مسئله ساز کند.
در آغاز دهه ۱۹۶۰ شکل جدیدی از حیات سیاسی به ویژه در ایالات متحده پیدا شد که اخیراً از آن به عنوان سیاست هویت نام میبرند. سیاست هویت شکلی از خودفهمی است که جهتگیری آن به سوی جهان است. سیاست هویت خودش را بهترین راه درمان گمنامی در یک جهان غیر شخصی میداند. سیاست هویت نه جدید است و نه به ایدئولوژی پساماتریالیستی یا مراحل توسعه محدود میشود. اینگونه سیاستها برای صدها سال، بخشی از کلیت سیاستهای مدرن و زندگی اجتماعی بودهاند. این سیاستها مخالف عمومیسازی افکار مختلف بوده و با شیوههای مختلف تفکر درباره سیاست و زندگی اجتماعی مبارزه میکردند. شکلگیری هویت مقدم بر مشارکت بزرگسالان در حیات اجتماعی، مثل نظریه اجتماعیشدن نبود، هر چند در کل مورد توجه واقع شد.
نظریه پردازان فمینیست هرگونه تقسیم بندی و تمایزگذاری عمومی و خصوصی را که به حاشیه راندن زنان انجامد و سبب خلط در این حوزه شود، به چالش میکشند و با آن مقابله میکنند. امورات مربوط به سیاست هویت جمعی بوده فقط فردی و سیاسی نیستند. آنها منازعهآمیزند، فقط گروهبندیهای ساده نیستند، قدرت، منافع را یکجانبه تعیین میکند و این منازعات هستند که روابط قدرت را تغییر میدهند. آنها عبارت است از بازشناسی، مشروعیت (و گاهی قدرت) و نه فقط در قالب ابزار، یا اظهار وجود هستند. به ویژه در این مورد از طریق جایگزینی عنوانهای جمعی (سیاه زنگی، رنگینپوستان، آفریقا- امریکایی تبار) که هویت هایشان را به صورت نابرابر به کار میبرند. این نوع هویت همراه با هویتی که داعیه آن عنوانها را دارند، آشکار میشوند. مسئله بعدی اینکه در مقابل ایده خاص هویت جنسی (exual identy) و به دلیل موضوع جنسی ساختن هویت، که دستهای از اعمال اجتماعی را تقویت میکنند، مقاومت میکنند. مقاومت در برابر هویتهای تثبیتشده و جاافتاده در بسیاری از بخشها مورد تشویق واقع میشود؛ از تغییر ناشی از سیاست هویت گرفته تا سیاست تفاوت. این ادعا که دیدگاه زنانه به هویتهای مربوط یه جنس اصالت میبخشد، نهتنها ناشی از بحثهای ساختارشکنانه محض یا آکادمیک است، بلکه ریشه در زنان رنگینپوست و همجنس گرایی دارد که پیشفرضهای مربوط به سفید بودن تجربه ناهمجنس خواهی (و برای طبقه متوسط) هم جنبش زنان و هم تحلیلهای فمینیستی علمی را شکل میدهد. همیشه در میان هویتهای مختلف و اعضای گروه تنش و ناسازگاری وجود دارد. همیشه راه حلهای ساده میانبر وجود ندارد، زیرا آنها اغلب فاقد مشتقاتی برای اینگونه توافقها هستند. بنابراین تلاش در جهت احراز هویتهای معین احتمالاً خنثی کننده هویتهای دیگر است. این دلیل عمده حلنشدن ارتباط میان سیاست هویتهای مختلف است.
هویتهای ما معمولاً ریشه در آرمانها و اهداف اخلاقی دارند؛ چیزی که ما واقعاً از ادراک کلی آن عاجزیم. بنابراین درون ما همواره تنشی وجود دارد که برای کشمکش فردی و سیاست هویت موضوعیت دارد.