جوان آنلاین: مردی که در جشن تولد یکی از دوستانش شرکت کردهبود، پس از مصرف مشروب راز قتلی را که مرتکب شدهبود، برملا کرد.
اردیبهشت ماه سال گذشته، مرد میانسالی در تهران به اداره پلیس رفت و از گمشدن ناگهانی پسر ۲۰ سالهاش به نام بهادر شکایت کرد.
وی در توضیح ماجرا گفت: «پسرم همراه ما زندگی میکرد و چند روز قبل از خانه بیرون رفت و دیگر برنگشت. از آنجایی که دوستان زیادی دارد و با آنها در رفت و آمد است و گاهی هم همراه آنها به مسافرت چند روزه میرود، خیلی نگران نشدم و فکر کردم به زودی به خانه برمیگردد. چند روزی گذشت و خبری از او نشد و از طرفی هم تلفن همراهش خاموش شد. نگرانش شدیم و به دنبالش گشتیم، اما ردی از او پیدا نکردیم. دوستانش هم از او خبری نداشتند و الان از پلیس درخواست کمک داریم.»
یک سال بعد
با طرح این شکایت، پرونده به دستور قاضی عظیم سهرابی، بازپرس شعبه نهم دادسرای امور جنایی تهران برای رسیدگی در اختیار تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی قرار گرفت.
مأموران پلیس در بررسیهای میدانی هیچ ردی از پسر گمشده پیدا نکردند، اما دریافتند وی با خلافکاران زیادی ارتباط داشته و بیشتر دوستانش هم خلافکار هستند.
در حالی که یک سال از حادثه گمشدن پسر جوان گذشتهبود و پلیس همچنان در پیدا کردن ردی از بهادر ناکام ماندهبود، چند روز قبل شاکی به اداره پلیس رفت و سرنخی از سرنوشت پسرش در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی قرار داد.
وی گفت: «یکی از دوستان پسرم به سراغم آمد و گفت یکی از دوستان مشترک او و پسرم به نام بهنام در بزم شبانهای خاطرهای تعریف کرده و مدعی شده یک سال قبل بهادر را به قتل رساندهاست. دوست پسرم گفت آن شب در جشن تولد همه مست بودیم و هر کدام خاطرهای تعریف کردیم و وقتی نوبت به بهنام رسید، او خاطره عجیبی را گفت که همه ما را شوکه کرد. بهنام گفت سال قبل بهادر را در کوههای اطراف اشتهارد استان البرز به قتل رسانده و جسدش را داخل درهای انداختهاست.»
بازداشت
با سرنخی که پدر پسر گمشده در اختیار مأموران قرار داد، پرونده وارد مرحله تازهای شد و کارآگاهان جنایی تحقیقات خود را روی بهنام متمرکز کردند. بررسیها حکایت از آن داشت، بهادر قبل از گمشدن ارتباط دوستانه زیادی با بهنام داشتهاست و قبل از آن هم چندباری آنها با هم دیده شدهبودند. بدین ترتیب مأموران بهنام را به عنوان مظنون در این حادثه بازداشت و به اداره پلیس منتقل کردند.
متهم در بازجوییها وقتی با شواهد و دلایل روبهرو شد، اعتراف کرد در ارتفاعات شهر اشتهارد با بهادر درگیر شده و او را به قتل رساندهاست. با اعتراف متهم، مأموران در تلاشند جسد بهادر را کشف کنند.
همزمان با ادامه تحقیقات درباره این حادثه، متهم برای مشخص شدن صحت و سقم ادعاهایش در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قرار گرفت.
اعتراف در بزم مستانه
متهم مدعی است پس از قتل عذاب وجدان داشته و شبها کابوس میدیده، اما از ترس خودش را به پلیس معرفی نکردهاست تا اینکه در بزم مستانهای به قتل اعتراف میکند.
بهنام چطور با بهادر آشنا شدی؟
ما با هم بچه یک محل بودیم و از دوران کودکی هم یکدیگر را میشناختیم و دوست صمیمی بودیم.
چه شد که دوست صمیمیات را به قتل رساندی؟
من اصلاً قصد قتل نداشتم و این حادثه اتفاقی بود و الان هم پشیمان هستم. باور کنید هیچ انگیزهای برای قتل بهادر نداشتم و از قبل هم برنامهریزی نکردهبودم.
شما با هم اختلاف نداشتید؟
اختلاف داشتیم، اما فکر نمیکردم این اختلاف باعث شود او را به قتل برسانم.
چه اختلافی؟
بهادر کارهای خلاف میکرد و همیشه هم به کارهایش افتخار میکرد. واقعیتش مدعی بود بزن بهادر است و از هیچ کاری ترسی ندارد. میگفت من ترسو هستم و اهل ریسک نیستم، چون در کارهای خلاف با او همکاری نمیکردم و همیشه مرا مسخره میکرد و همین موضوع باعث اختلاف ما شد.
درباره روز حادثه توضیح بده؟
آن روز به سراغم آمد و خواست با موتورسیکلت من دور دور کنیم. سوار موتورم شدیم و شروع به چرخیدن کردیم و تصمیم گرفتیم برای تفریح به اطراف کرج برویم و در نهایت سر از تفرجگاهی در اطراف شهر اشتهارد در آوردیم. چند ساعتی آنجا بودیم و کمکم هوا تاریک شد و بهادر دوباره از نترس بودن خودش تعریف کرد و میگفت من ترسو و بزدل هستم. او میخواست با او همراه شوم و خلاف کنم، اما من قبول نکردم و همین موضوع باعث درگیری ما شد. وقتی درگیری ما بالا گرفت، بهادر با چاقو به من حمله کرد و من در دفاع از خودم، او را از روی تپهای هل دادم و او هم به تهدره سقوط کرد. من احتمال دادم او فوت کردهاست، چون دره عمیق و سنگی بود و صدایی هم پس از حادثه نشنیدم و بعد به تهران آمدم.
در این یک سال عذاب وجدان نداشتی؟
عذاب وجدان داشتم و هر شب کابوس هم میدیدم، اما میترسیدم اعتراف کنم، چون احتمال میدادم قصاص شوم.
چه شد که پس از یک سال راز قتل را بر ملا کردی؟
تولد یکی از دوستانم بود و او جشن شبانه را برگزار کردهبود و همه ما مشروب خورده بودیم و حال خوبی نداشتیم. هر کسی خاطرهای تعریف میکرد و من هم حال خوبی نداشتم و نمیدانم چه شد که خاطره قتل بهادر را برای آنها تعریف کردم. پس از این یکی از دوستانم موضوع را به پدر بهادر گفته بود و راز قتل بر ملا شد.
حرف آخر؟
پشیمان هستم و قصد قتل هم نداشتم و امیدوارم خانوادهاش مرا ببخشند.