جوان آنلاین: حسین عباسیفر در کانال شخصی خود در پیامرسان ایتا نوشت: پیرزن و پیرمرد جلوی باجه شماره یک بانک ایستاده بودند. مأمور باجه از پیرمرد پرسید پیامک برای حاج خانوم بره ایرادی نداره؟ پیرمرد گوشهاش سنگین بود. گفت: «چی؟» پیرزن کنار گوش پیرمرد داد زد: «میگه اس ام اسش برای من بیاد. بگو آره.» پیرمرد فقط «آره» آخر رو شنید و انگار یاد «بله» ۷۰ سال پیش حاج خانوم افتاد که یهو قند تو دلش آب شد اون روز... سرش رو چسبوند به شیشه باجه و خیلی محکم گفت: هر دومون یکی هستیم... کارمند بانک که تندتند مشغول پرینت گرفتن و تایپکردن بود متوجه جواب عاشقانه پیرمرد نشد. دوباره پرسید اشکال نداره پیامکش...؟ پیرمرد بدون توجه به سؤال اون کارمند همین که دید لبهاش تکون میخوره باز هم بلند فقط تکرار کرد: هر دومون یکی هستیم. هر دومون یکی هستیم. حاج خانوم سرخ و سفید شده بود و داشت ریز ریز قربونصدقهش میرفت. البته نه با ادبیات عاشقتم و فدات بشم و اینا... میگفت: گوشاش سنگینه (الهیبمیرم) سنی ازش گذشتهحاجی (دورشبگردم) ... چون عجله داشتم سریع کارمو انجام دادم و برگشتم، اما از دیروز هی صدای اون پیرمرد تو گوشم میپیچه... هر دومون یکی هستیم... و بلند کنار گوش تاریخ داد میزنم: کجاست هابز تا ببینه انسان گرگ انسان است مال اینجا نیست... کجاست گریبکر تا ببینه ازدواج قرارداد اقتصادی نیست... کجاست آدام اسمیت تا ببینه همه دنبال نفع شخصی نیستند... کجاست مارکس تا ببینه توی بانک سرمایهداری هم جلوی جبر تاریخ میشه وایستاد.