اين نوشتار در ادامه دو مقاله گذشته، در پي آن است كه با تفحص در كتاب «صراطهاي مستقيم» آقاي سروش، به تعارضات دروني موجود در اين اثر نائل شود. نگارنده، تعارضات دروني موجود در صراطهاي مستقيم را به چهار قسمت تقسيمبندي ميكند. نخست: تعارضاتي كه به نحو نفس الامري دامان نظريه «پلوراليسم ديني» را گرفتهاند. دوم: تعارضاتي كه با تأمل در مبناي پارهاي از براهينِ صراطهاي مستقيم، با مبناي بعضي براهينِ ديگر به دست ميآيند. سوم: تعارضي كه ميان مقام نظر و عملِ جناب آقاي سروش درباره پلوراليسم ديني ديده ميشود. و چهارم: تعارض يا تناقضهايي كه ميان بعضي براهين اين اثر، با ديگر نوشتههاي آقاي سروش وجود دارد. در دو شماره گذشته، به بخش نخست و قسمتي از بخش دومِ اين تعارضات پرداختيم و در اين شماره به ادامه تعارضات بخش دوم و نيز بخش سوم ميپردازيم.
تعارض دروني ششم
تعارض ميان برهان چهارم با بخشي از برهان دوم
توضيح كوتاه اينكه: آقاي سروش در برهان چهارم خود نسبت ميان اديان را تباين ميدانند و از قياس ناپذيري ميان اين اديان سخن ميگويند، اما در برهاني ديگر از همين كتاب به مقايسه و تطبيق برخي آموزههاي اديان مختلف با يكديگر پرداخته و قائل به وجود اشتراكات ميان اين اديان ميشوند.
آقاي سروش در سطور پاياني برهان چهارم بر قياسناپذيري اديان تكيه كرده و از آن به پلوراليسم ديني احتجاج ميكنند. چنان كه ميگويند: «پلوراليسمِ مثبت معنا و ريشه ديگر هم دارد و آن اينكه بديلها و رقيبهاي موجود...هر كدام از ويژگيهاي قياسناپذير با ديگري برخوردار است. مثل جوابهاي كثير و صحيح و ادغام ناپذير به سؤال واحد. تجربهها چون انواع و طبايع، واقعاً كثيرند يعني تباين ذاتي دارند، همچنين است تفاسير متون و غيره. »(1)
اما امتساك به «قياس ناپذيري» و تأكيد بر «تباين ذاتي» تجربهها و تفاسير ديني براي اثبات پلوراليسم ديني ناصواب است، چراكه روشن است ميان تجربههاي اديان و تفاسير گوناگونِ مذاهب، نقاط اشتراكي هست. حال آنكه قياس ناپذيري و تباين ذاتي، به معناي عدم وجودِ هيچ نقطه مشترك واحدي بين اديان است.
به رغم ناصوابي اين مدعاي آقاي سروش بايد گفت اين موضع در تعارض و تناقض با بخش ديگري از متن كتاب صراطهاي مستقيم است:«در متون تعليمي و وحياني هر يك از اين سه دين جملاتي ميتوان يافت بدين مضمون كه: هر چه بر نفس خويش نپسندي، نيز بر نفس ديگري مپسند. »(2)
بنابراين آقاي سروش در جايي به تباين ذاتي اديان قائلند و در جايي ديگر از اشتراكات و تطبيق آموزههاي اديان با يكديگر سخن ميگويند. روشن است كه در اينجا تعارضي دروني ميان اين عقايد آقاي سروش مشاهده ميشود، مگر اينكه مراد آقاي سروش از واژههاي «قياس ناپذيري» و «تباين ذاتي» چيزي غير از آنچيزي باشد كه تا كنون در كتب فلسفي آمده است.
تعارض دروني هفتم
تعارض ميان برهانهاي دهم و دوم
با مقداري تامل در مفروضات و مبناي برهان دهم و برهان دوم ميتوان گفت كه ميان مبناي اين دو برهان تعارضي مضمر نهفته است.
آقاي سروش در برهان دهم (پلوراليسم علي) ميگويند: «نادرند محققاني كه از تحسين و تقبيح و تقليد و تمتع از راه دين آزاد باشند و به آداب و عادات فكري و عملي شهر و دهر خود بيالتفاتي كنند و از سر حريت راستين و به حكم حكمت به انديشهاي سر فرود آورند...اگر يقين و سكينهاي هست نزد اينان است و بس. باقي همه تجزم و تعصب و سختگيري و خام انديشي و بيمروتي و بيمدارايي است. باري حكم متوسطان همان است كه بيشتر اسير زنجير علتند تا دليل. و جهان را متوسطان پر كردهاند. بر اينان سنت و تقليد و سابقه و محيط و معيشت و خشم و شهوت بيشتر فرمان ميراند تا دليل و قرينه و برهان و حجت. و بيشتر محكوم جبرند تا اختيار. و بيشتر معذورند تا مسئول. و در اينان جزم راسختر است تا يقين...» (3)
از سوي ديگر آقاي سروش در برهان دوم خود (تجربه واحد دينداران اديان) تعريف بسيار موسعي از تجربه ديني طرح ميكنند، به طوري كه شامل همه انسانها ميشود و از ديدن رويايي و شنيدن بويي شروع ميشود تا احساس حضور روحاني كسي و اتحاد با چيزي.... (4) و كمي بعد ميگويند:«وحي ذومراتب است: مرتبه نازله دارد و مرتبه عاليه؛ گاه همراه با عصمت است، گاه همراه با عصمت نيست. باري از وحي به زنبور داريم تا وحي به آدمي اعم از عارفان و پيامبران و شاعران. اينها همه تحربه دينياند...» (5) و «ما هر كدامنيهايي هستيم نشسته بر لبان حقيقت و حقيقت، داستان خود را از زبان ما ميسرايد...همچنين است قصه موسي و شبان كه در حقيقت برخورد يك متكلم است با عامي واجد تجربههاي خام و تفسير نشده مذهبي...»(6)
با مقداري تأمل بر مباني اين دو برهان ميتوان گفت كه اين دو از مفروضات و مبنايي متعارض حكايت دارند. آقاي سروش در برهان دهم، علت لزومِ پذيرش پلوراليسم ديني را تقليدي بودن و تحقيقي نبودن دينداري عوام در همه اديان معرفي ميكند و ميگويد به جهت همين است كه نزد عموم مردم و عوام بيشتر تعصب و تجزم حاكم است، تا تعقل؛ و نزد ايشان بيشتر جزم حاكم است تا يقين و اگر يقين و سكينهاي هست نزد اهل تحقيق است، نه عوام.
از سوي ديگر آقاي سروش در برهان دوم، جوهره دينداري را تجربه ديني شمرده و در آنجا چنان مفهوم موسعي از تجربه ديني به دست ميدهند كه شامل همه انسانها ميشود. تجربهاي ديني كه چيزي از وحي كم ندارد مگر در مراتب و قابل حصول و وصول براي همگي است. از وحي به زنبور گرفته تا وحي به عارفان و پيامبران و شاعران، و نيز وحي به شبان. در اينجا اصالت به تجربه ديني داده شده و گوهر اديان نيز همين شمرده ميشود و بر اين اصرار شده كه همگي ظرفيت اين تجربه را دارا بوده و بنا به مرتبهشان تجربه ديني كردهاند. بنابراين از يكسو (بنا به برهان دوم) عامه مردم داراي تجربه دينياند و به گوهر اصلي دينداري ميرسند و به مرتبههاي يقين دست مييازند، چنان كه شبان نيز چنين بوده است؛ و از سوي ديگر (بنا به برهان دهم) عامه مردم به جاي دينداري اصيل و تحقيقي، اهل تقليدند و خام انديشي و نزدشان بيشتر جزم حاكم است؛ نه يقين و اگر يقين و سكينهاي هست نزد عوام نيست.
تعارض دروني هشتم
تعارض ميان مقام نظر و عمل در صراطهاي مستقيم
بيشك يكي از اصليترين پيامدها و نيز انگيزههاي طرح نظريه «پلوراليسم ديني»، همزيستي مسالمتآميز پيروان اديان، مذاهب و فرهنگهاي مختلف و احترام متقابل آنها به يكديگر است. امري كه برجستهترين نظريهپرداز پلوراليسم ديني جان هيك نيز بارها به آن تصريح كرده است. عبدالكريم سروش نيز در «صراطهاي مستقيم» بر همين امر يعني افزايش مداراي اجتماعي و احترام و فروتني متقابل تأكيد ميكند:«چنين متوسطان و مجبوران و مقلدان و بنديان و زندانياني (كه ما باشيم) چه جاي آن دارد كه به يكديگر فخر بفروشيم و بر يكديگر لعن بفرستيم؟ فروتني و همدردي و رحمت ما را سزاوارتر است تا كبر و دشمني و خشونت...باز هم به همنشيني متواضعانه و مداراي خردمندانه ميرسيم و گره از جبين گشودن و رضا به داده دادن و...»(7)
اما تعارض در اينجاست كه خود آقاي سروش در چندين بخش از مقاله اصلي كتاب _كه طبعاً يك مقاله فلسفي است_ اين امر را رعايت نكرده و به پارهاي از متدينان يا مخالفانِ خود با زباني بسيار تند تاخته و بعضاً تعابير ناروايي را به ايشان نسبت دادهاند. در اينجا به ذكر چند نمونه كه در كمتر از 10 صفحه آمدهاند اشاره ميكنيم:«داعيهداران و لافزنان و خودپسندان و پندارپروراني كه دماغي سرشار از نخوتي ستبردارند، قدرت و لياقت همرديف نشستن با ديگران را ندارند و در تنهايي عجبآلود خود مرارت محروميت از محبت را تجربه ميكنند.» (8)
«...و پاي چوبين استدلال، فتح قلهاي را سبب نميشود، اما نفس تنوع را بر كرسي مينشاند و ظن عقلاني و عقيدتي را ارج مينهد و به موقع قبول ميرساند و از خشك دماغيهاي كوتهآستينان و درازدستان و پوست فروشان و خردستيزان ميكاهد. »(9)
«شك نياوردگان كرده يقين و كثرت نديدگان وحدت گزين بيتحملترين و تحمل ناپذيرترين جانوران روي زمينند.» (10)
البته اينها تنها برخي نسبتهايي است كه آقاي سروش به مخالفين خود ميدهد. متأسفانه بسيار پيش آمده كه ايشان نسبتهايي ناروا و نامناسب را در ديگر نوشتهجات خود اعم از فلسفي، فرهنگي و سياسي به مخالفين خويش نسبت دهند. نسبتهايي كه بيشك زمينهساز افزايش مدارا و احترام اجتماعي نيستند و در جهتي عكس آن عمل ميكنند. لازم به توضيح نيست كه اين تعابير، شايسته يك بحث علمي نيست.
تا به اينجا به هشت تعارض دروني موجود در «صراطهاي مستقيم» پرداختيم. به اميد حق تعالي در شماره آتي به بيان 2 تعارض ديگر نيز خواهيم پرداخت...
پينوشتها:
1- عبدالكريم سروش، صراطهاي مستقيم، ص 28 ـ 29
2 - همان، 20
3 - همان، 45_46
4 - همان، 7
5 - همان، 11
6 - همان، 16
7 - همان، 46_47
8 - همان، 40 ـ 41
9 - همان، 48 ـ 49
10 - همان، 49