کد خبر: 1218934
تاریخ انتشار: ۱۵ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۴:۴۰
گفت‌وگوی «جوان» با برادر شهید عباس گوهری از شهدای عملیات بدر
عباس تک‌تیرانداز بود و در عملیات بدر شرکت کرد. وقت اعزامش گفتم: «خوش به حالت داداش!» خیلی زود منظورم را متوجه شد و گفت: «ناراحت نباش! من به جای تو هم جبهه هستم، تو باش و به مادر و خواهر رسیدگی کن!»
صغری خیل فرهنگ
جوان آنلاین: مدت‌ها در جبهه حضور داشت، اما تا زمان عملیات بدر قسمتش نشده بود که در عملیاتی شرکت کند. خیلی مشتاق حضور در میدان بود. یک روز کنار دجله نشسته و از حسرت نبودن در کربلای ۶۱ هجری برای همرزمش روایت کرده بود، از اینکه کاش می‌توانست آب به خیمه‌ها برساند. آنقدر حسرت شهادت در رکاب مولایش حسین (ع) را داشت تا اینکه در شرق دجله در اثر اصابت ترکش به پایش به شهادت رسید و عملیات بدر وعده گاه شهادتش شد. همیشه به حال شهدای رفیقش غبطه می‌خورد و خواست خدا بر این بود که او هم به جرگه شهدا بپیوندد. در مجالی کوتاه با برادرش حسن گوهری همراه شدیم تا از روز‌های زندگی و شهادت برادرش عباس گوهری روایت کند.
 
 من می‌روم تا شهادت... 
او در خانه ماند تا برادرش عباس با خیالی راحت در جبهه حضور داشته باشد. او ماند تا برادر رزمنده‌اش عباس گونه در میدان رزم بتازد. حسن گوهری می‌گوید: «برادرم عباس متولد اول فروردین ۱۳۴۴ سمنان بود. او تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان در رشته علوم انسانی در دبیرستان دهخدا ادامه داد. با آغاز جنگ لباس رزم پوشید و از طریق سپاه به جبهه اعزام شد. مادر می‌گفت ما هر کاری کردیم از جبهه منصرف شود، نشد که نشد. یک روز دایی‌اش گفت دیگر بس است، بهتر است پیش خانواده‌ات بمانی و کمک‌شان باشی! چقدر جبهه می‌روی؟ عباس گفت من برای دفاع از اسلام و ایران می‌روم و ان‌شاءالله تا شهادت هم باید پیش بروم.» 
 
 خوش به حالت عباس!
عباس سه مرتبه به جبهه اعزام شد، اما موفق نمی‌شد در عملیاتی شرکت کند. تا زمان اجرای عملیات بدر شد. عباس تک تیرانداز بود و در عملیات بدر شرکت کرد. وقت اعزامش گفتم: «خوش به حالت داداش!» خیلی زود منظورم را متوجه شد و گفت: «ناراحت نباش! من به جای تو هم جبهه هستم، تو باش و به مادر و خواهر رسیدگی کن.» 
 
 آب به خیمه‌ها نرسید... 
دوستش می‌گفت یک روز با هم کنار رودخانه دجله نشسته بودیم. عباس نگاهی به دجله انداخت و نگاهی به من کرد و گفت: «ای کاش در کربلا بودیم و آب به خیمه امام حسین (ع) می‌رساندیم! اما حیف که آب به خیمه‌ها نرسید....»
 
 فرش خیریه!
آن موقع پایگاه حمزه اسامی خانواده‌هایی را که از نظر مالی در حد خوبی نبودند، ثبت‌نام می‌کرد و اجناسی به آن‌ها می‌داد. مادرم آنجا رفت و برای دریافت یک فرش اسمش را نوشت. آن روز‌ها ما دست‌مان تنگ بود و حتی یک فرش در خانه نداشتیم. عباس در خانه بود که مادر آمد و از ماوقع برایش گفت. 
وقتی حرف مادرم تمام شد، با ناراحتی رو به مادرم کرد و گفت: «مادرجان! چرا این کار را کردی؟ خیلی‌ها نیازمندتر از ما هستند، اینطوری فرصت را از آن‌ها می‌گیری.» 
 
 نماز اول وقت فوتبالیست‌ها
عباس اهل ورزش فوتبال هم بود. بچه‌ها می‌گفتند میان بازی اگر صدای اذان می‌شنید دست از بازی می‌کشید و مسجد می‌رفت. حسن رودکی از خاطره‌اش در مورد نماز‌های اول وقت عباس اینگونه یاد می‌کند: «یک روز میان زمین فوتبال مشغول بازی بودیم و توپ زیر پای عباس بود. منتظر ماندیم که شوت کند. یک دفعه ایستاد و توپ از زیر پایش رد شد. 
گفتم بنداز دیگر، منتظر چه هستی؟!
توپ به پای طرف مقابل برخورد کرد. از دستش عصبانی شدم. گفتم چرا ننداختی؟ گفت بچه‌ها! بازی تموم است. صدای اذان است. باید نمازمان را بخوانیم. یکی از بچه‌ها گفت باشد بابا، بعد از بازی می‌خوانیم. گفت اگر بدانی نماز جماعت چقدر ثواب دارد، هیچ وقت این حرف را نمی‌زنی.» 
 گام اول در کار خیر
جواد صیادجو یکی از دوستان و همرزمان شهید از خاطرات همراهی‌اش با شهید عباس گوهری اینگونه روایت می‌کند: «داخل پایگاه بودیم. وقتی فرمانده آمد، به احترامش بلند شدیم. بعد از سلام و احوالپرسی، شروع به صحبت کرد. از کمک، همدلی و بخشندگی امام علی (ع) و... صحبت کرد. در آخر هم گفت خبردار شدیم که یک خانواده فقیر در کوچه فلان زندگی می‌کند. امروز حرفم این است که می‌خواهم تا جایی که می‌توانیم پول جمع کنیم و به آن‌ها برسانیم. عباس بلند شد و دست به جیب کرد و پولی برداشت و روی میز گذاشت و گفت اول از خودمان شروع کنیم، بعد از دیگران... پشت سرش بقیه هم به ترتیب هر مقداری که می‌توانستند به آن خانواده کمک کنند پول گذاشتند. عباس در هر کار خیری پیشقدم بود.» 
 
 فرم‌های ثبت‌نام 
یک روز به اتاق ثبت‌نامی‌های جبهه رفتم. اتاق ثبت نام پر از داوطلب بود. هر کس سعی داشت زودتر فرم را بگیرد و پر کند. انگار می‌ترسیدند تمام شود و آن‌ها جا بمانند. عباس هم آن طرف میز در احاطه جمعیت، فرم را با نظم خاصی به بچه‌ها می‌داد. به دست هر کس که می‌داد می‌گفت: «آفرین به شما! جبهه به شما نیاز دارد.» 
 
 اهل حیا و حجاب 
عباس بسیار اهل حیا بود. یک روز از بازار می‌گذشتم عباس را دیدم. سرش پایین بود. متوجهم نشد. دستی به کتفش زدم و گفتم: «کجایی پسر؟ زمین را نگاه می‌کنی؟» گفت: «بچه‌های ما شهید می‌شوند و یک عده بی‌توجه به خون شهدا، اینطور بی‌بند و بار هستند. نمی‌خواهم چشم در چشم‌شان بشوم.» 
 
 کتابخانه مسجد 
همراه بچه‌ها و تعدادی از دوستان کتابخانه‌ای را در تکیه‌گاه نجفی مسجد به پا کرده بودیم. کتابخانه ما مجموعه‌ای از کتاب‌های مذهبی و معنوی بود. یک روز که سرمان خلوت شد و عباس داشت کتاب‌ها را در قفسه می‌چید، رو به او کردم و گفتم: «فکر نمی‌کردم این همه عضو داشته باشیم!» عباس گفت: «این به برکت کتابخانه‌ای است که در مسجد برپا کردیم. جوان‌های ما به این کتاب‌ها نیاز دارند. تازه یک حس بسیار خوبی که دارد این است که بچه‌ها به مسجد نزدیک‌تر می‌شوند. همین باعث رفت و آمد زیادشان به مسجد خواهد شد.» 
 
 سرکشی به خانواده شهدا 
برادر شهید در ادامه می‌گوید: «یکی از کار‌هایی که عباس در روز‌های پشت جبهه انجام می‌داد این بود که هر زمانی یکی از دوستانش شهید می‌شد، سری به خانواده‌اش می‌زد و شهادت را به آن‌ها تبریک می‌گفت. عباس هر مرتبه که این اتفاق می‌افتاد، با چشمانی اشکبار می‌گفت خدا کند من هم روزی شهید شوم و دیگران به خانواده‌ام تبریک بگویند. در آرزوی شهادت بود! نهایتاً برادرم بعد از مدت‌ها حضور در جبهه و شرکت در عملیات بدر در ۲۴ اسفند ۱۳۶۳، با اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکرش در ۲۹ اسفند ۱۳۶۳ تشییع و در امامزاده یحیی (ع) تدفین شد.» 
 
 مصاحبه در جبهه
شهید عباس گوهری در مصاحبه‌ای که با خبرنگاران در جبهه داشت، هدفش را از آمدن به منطقه و رزم با دشمن این‌طور بیان می‌کند: «هدفم به یک انگیزه خلاصه نمی‌شود. اولین انگیزه‌ام پیروی کردن از خط ولایت فقیه و دومین انگیزه‌ام ادامه دادن مسیر با ارزش شهدا و سومین انگیزه من همکاری و همیاری کردن با رزمندگان است. من تابع امر ولایت هستم. 
زمانی می‌توانم ولایتمدار بودن خود را به دیگران ثابت کنم که هر چه ولایت فقیه گفت خالصانه و جان بر کف انجام دهم و اعتراضی نکنم.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار