سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهای اکنون، تداعی شصتوهفتمین سالروز برکناری فضلالله زاهدی از نخستوزیری، با اراده و تلاش پهلوی دوم است. این برکناری، اما حاشیههایی چند داشت که خوانش آن ما را در فهم واقعیت این رویداد، مدد خواهد رساند. مقال پی آمده درصدد است تا با خوانش پارهای تحلیلها در این باره، تصویری روشن از این رویداد ارائه دهد. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقمندان را مفید و مقبول آید.
بانی کودتای انگلیسی، با برچسب ضدیت با انگلیس!
بیتردید دولت بریتانیا برای خاتمه دادن به نهضت ملی ایران، مایل بود تا از چهرهای بهره جوید که در سابقه وی، تظاهر به ارتباط با انگلستان وجود نداشته باشد و در عین حال بتوان در پشت پرده، با وی به توافق رسید! آنان همچنین در پی عاملی سرکوبگر بودند تا زمینههای طغیان مجدد علیه منافع این کشور در ایران را از بین ببرد و بانیان نهضت ملی را برای همیشه از عرصه سیاست حذف نماید. فضلالله زاهدی بر حسب سوابقش، یکی از بهترین گزینهها در این باره بود. سیدمرتضی حافظی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره چنین آورده است: «از همان ابتدای برنامهریزی برای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، برنامهریزان غربی این رخداد، زاهدی را جانشین مناسبی برای مصدق معرفی میکردند. پیشینه ضد انگلیسی او، میتوانست سرپوش خوبی بر دستنشاندگی وی باشد. او به چند تن از رهبران جناح راست جبهه ملی، چهره دوستانه نشان میداد. شخصیتی ضد کمونیستی بود و نشان داده بود در صورت نیاز به استفاده از نیروهای مسلح در مواجهه با مردم، میتوان روی او حساب کرد. زاهدی پیش از آن پس از دستگیری کودتاگران، اعلامیه مفصلی صادر کرده و مصدق را به هوچیگری و ریاکاری و بیکفایتی متهم ساخته بود. او با صدور این اعلامیه، خود را پیشوای مخالفان مصدق شناساند و مخالفان بیرهبر، به دور او گرد آمدند. اما زاهدی گزینهای بیعیب و نقص نبود، بلکه انگلیسیها در قحطالرجال آن سالها که بهصورت متناقض باید منافع انگلستان را بدون برچسب انگلوفیل حفظ کنند، دست یاری بهسوی او دراز کردند! او نیز آنها را ناامید نساخت و با هماهنگی میان دستگاههای اطلاعاتی امریکا و انگلیس، در کمتر از سه روز حکومت مصدق را سرنگون ساخت. کودتا، مشروعیت حکومت سلطنتی را بهویژه در عصری که روح جمهوریخواهی بر آن حاکم شده بود، سخت خدشهدار کرد! کودتاگران انگلیسی در پی رسیدن به دو هدف بودند: یکی اینکه دولتی مقتدر و سرکوبگر را بر سرکار بیاورند و به جنبش مردمی پایان دهند و دیگر اینکه مسئله نفت را حل کنند. آنها با حمایت برخی مقامات دستنشانده ایرانی، به هدف خود نائل آمدند. آنها دولتی را سرنگون کردند که در برابر یکی از بزرگترین امپراتوریهای جهان، ایستادگی میکرد و دولتی را به رهبری زاهدی بر سرکار آوردند که به همه خواستهای آنان جامه عمل میپوشاند. زاهدی قهرمان پوشالی کودتاچیان بود که در دورانی که استقلال بهعنوان یک ارزش ملی ستوده میشد، در قدوقامت رهبری مستقل ظاهر شده بود تا بهتر بتواند منافع استعمارگران را تأمین کند. با اینهمه محمدرضا پهلوی که درنتیجه این کودتا قدرت خود را بازیافته بود، در اولین اقدام این قهرمان پوشالی را وادار به استعفا و به خارج از کشور تبعید کرد.»
پهلوی دوم و پناه بردن از مصدق به زاهدی!
فضلالله زاهدی پس از نیل به نخستوزیری و دستکم در کوتاهمدت، خود را از هر خطری مصون یافته بود! حالا او کسی شده بود که شاه را مدیون خود داشت، امریکاییها از او حمایت میکردند و ساختار نظامی و پارلمانی کشور را به خویش وابسته ساخته بود. با این همه برکناری او در فروردین ۳۳، این خواب شیرین را آشفته ساخت و دریافت که متحدان امریکایی به کسی چک سفید نمیدهند! محمد توحیدی چافی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، نگاه پهلوی دوم به زاهدی را اینگونه تحلیل میکند: «شاه در کتاب پاسخ به تاریخ اعتراف میکند که خود، تمایل قلبی به نخستوزیری زاهدی نداشته است. آبراهامیان نیز این خواسته قلبی شاه را تأیید میکند و مینویسد: «شاه به هیچ وجه علاقه نداشت برخی ژنرالهای بالقوه خطرناک را جایگزین مصدق نماید.»، اما گویی قلدر قدرتمندی نیاز بود که شاه را برای مدتی هم که شده، از زیر سایه مصدق و وجاهت ملی و مردمیاش که قدرت وی را به همان بندهای تصریح شده در قانون اساسی مشروطه محدود ساخته بود خلاصی دهد. از سویی دیگر امریکاییها که در آن روزگار فعال مایشاء امور ایران بودند، ابتدا در برکناری مصدق تردید داشتند! اما دوستان زاهدی، خطر کمونیسم و تودهایها را به امریکاییها متذکر شدند و مشت آهنین زاهدی را برای سرکوب تودهایها - که در دوره مصدق آزادی عمل بیشتری یافته بودند- مناسبتر دانستند. زاهدی به وسیله پسرش اردشیر، با امریکاییها مرتبط شد و امریکاییها بعد از چندین ملاقات بین مقامات ارشد سفارت امریکا و زاهدی، او را مناسبترین کاندیدا برای جانشینی مصدق تشخیص دادند. سرانجام زاهدی بر زمام امور ایران تکیه زد. شاه به ایران دعوت شد. مصدق محاکمه گردید و زاهدی که اینک شاه را وام دار خود میدانست، فعال مایشاء ایران شد و کوشید خود را به امریکاییها چنان نزدیک کند که بدون نظر آنها شاه هرگز نتواند وی را از صدارت معزول نماید. یکبار دیگر نخستوزیری بر ایران حاکم شده بود که غیرت سلطانی و حسادت شاهانه پهلوی دوم را تحریک کرده بود. او تحمل یک نخستوزیر قدرتمند دیگر را نداشت و میخواست طعم شیرین قدرت را به کام خویش احساس کند. در مقابل، زاهدی نخستوزیری بود که شاه را مدیون کودتای ۲۸ مرداد خود میدانست. مردی که با کمک مالی امریکا و به یاری تانکها به نخستوزیری رسیده بود، بر آن بود که شاه به حدود و اختیارات تشریفاتی و مشورتی خود اکتفا کند، ولی شاه که سعی داشت خود محور همه قدرت باشد، با مشکل بزرگی مواجه شده بود! هر دو مجلس سنا و شورای ملی را اکثریت طرفداران زاهدی تشکیل میدادند. اکثریت ارتش و دولت، نمک پرورده او بودند. سرلشکر نادر باتمانقلیج و سرلشکر فرهاد دادستان رئیس ستاد ارتش و فرماندار نظامی تهران، بیشتر گوش به فرمان او داشتند تا شاه. زاهدی دست دوستانش را در اموال عمومی، چنان گشاده کرده بود که حاضر نبودند دست از حمایت او بردارند. بنابراین باید این قدرت درهم تنیده، از بیرون درهم شکسته میشد!»
«سفیری سیار دول اروپایی در سازمان ملل» باج شاه به زاهدی!
با این همه در این مقال، جای گزارش این مهم باقی است که فضلالله زاهدی در دوره صدارت، به چه اقداماتی دست زد و تا چه حد خواستههای آورندگان امریکایی و انگلیسی خویش را محقق ساخت؟ بیلان کار زاهدی در این فقره، نسبتاً طولانی و شامل هر اقدامی است که برای امحای دستاوردهای نهضت ملی ایران، ضرورت داشت! او همچنین گمشده انگلیس و امریکا، یعنی نفت ایران را به آنان بازگرداند و در توجیه آن در مجلس شورای ملی، سخنانی طنزآمیز بر زبان راند! زهره صالحی سیاوشانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این فقره مینویسد: «محمدرضا پهلوی که در زورآزمایی قدرت با محمد مصدق، ایران را ترک کرده بود، در ۳۰ مرداد ۱۳۳۲ از روم به تهران بازگشت و زاهدی را با درجه سپهبدی، به نخستوزیری گمارد. مصدق با انحلال مجلسین، اختیار قانونی تغییر نخستوزیر را به شاه داده بود. مصدق درباره انحلال دو مجلس گفته بود: «۳۰ نفر از نمایندگان مجلس، به وسیله انگلیسها خریداری شدهاند. فقط ۴۰ نفر خریداری نشدند. ۱۰ تا از این ۴۰ تا را میشد نفری صدهزار تومان خرید! من وقتی اطلاع پیدا کردم، به این نتیجه رسیدم که مجلس خریداریشده به وسیله انگلیس، به درد ملت نمیخورد!». بههرحال، دولت نظامی نخستوزیر جدید (شهریور ۱۳۳۲ ـ فروردین ۱۳۳۴) آغاز شد. ابتدا مصدق را دستگیر و به حبس و تبعید در خانه خودش در احمدآباد ساوجبلاغ محکوم کردند. زاهدی برای سرکوب و انتقام گرفتن از افرادی که در حکومت مصدق نیز دستاندرکار بودند، از انجام هیچ کاری کوتاهی نکرد. برعکس به کسانی که در براندازی آن سهمی داشتند، پاداش داده شد! یکی از اقدامات پررنگ زاهدی، مبارزه با حزب توده بود. ابتدا شبکه حزب با مقدار زیادی اسلحه، وسایل نشر روزنامه و کتاب کشف شد و عدهای از فعالان حزب بازداشت شدند. در گام بعد، سازمان نظامی و جوانان حزب توده شناسایی و تقریباً تمام اعضا و سران حزب، اعدام یا دستگیر شدند و بدین ترتیب، آخرین بقایای تشکیلات حزب متلاشی شد. فضلالله زاهدی در دوره اقتدارش، به سمت امریکا بیشتر چرخش پیدا کرد و برای اقدامات (صنعتی، کشاورزی و نظامی) مبالغی از آنها کمک گرفت، ۴۵ میلیون دلار کمک اقتصادی و اعتباری معادل ۲۳/۴ میلیون دلار. از اقدامات مهم دیگری که در دوره نخستوزیری او انجام شد، موضوع مهم، قرارداد کنسرسیوم (فروش نفت) بود که از زمان نخستوزیری مصدق، جنجالآفرین شده بود. این قرارداد در مهر ۱۳۳۳ امضا شد و با امضای آن، دوباره این ثروت خدادادی ملت ایران به یغما رفت! براساس این قرارداد، امریکاییها ۴۰درصد، انگلیسیها ۴۰درصد، شرکت انگلیس ـ هلند شل ۱۴درصد و فرانسویها ۶ درصد، در این ثروت ایران سهیم شدند و سود حاصله ۵۰ ـ ۵۰، میان دولت ایران و کنسرسیوم بینالمللی تقسیم شد. مروری بر مفاد قرارداد، ابعاد این فاجعه را آشکارتر میکند: لحاظ شدن غرامت شرکت سابق نفت انگلیس و ایران، تعیین قیمت نفت توسط شرکتهای نفتی، فروش نفت در بازار آزاد، پرداخت درآمدهای نفتی ایران به لیره استرلینگ نه دلار، واگذاری عملیات غیرصنعتی به شرکت ملی نفت ایران، حق انحصاری تأسیسات صنعتی به شرکتهای عامل کنسرسیوم و... الی آخر. با وجود فاجعهآمیز بودن قرارداد کنسرسیوم، فضلالله زاهدی در مجلس در دفاع از این قرارداد گفت: «از فرصت استفاده کرده و سر امریکا و انگلیس را کلاه گذاشتیم، زیرا تا هفت، هشت سال دیگر، نیروی اتم جای نفت را میگیرد و ذخایر نفت ایران بیمصرف میماند! در دنیا کمتر اتفاق میافتد که بشر، به همه آرزوهای خود در حد کمال برسد، ولی این مشکل نفت به بهترین وضع ممکن حل شد!». پول نفت و سرکوب مخالفان، فضا را برای حکمرانی مطلق آماده کرد. زاهدی برگرداندن شاه و پاکسازی حزب توده را نتیجه تدبیر، شهامت و لیاقت خود میدانست. او حکومتی به تمام معنا دیکتاتوری و نظامی ایجاد کرده بود. اگرچه حرمت شاه در افکار عمومی حفظ میشد، اما الزاماً همه نظرها و خواستههای او اجرا نمیشد. فضلالله زاهدی دست امریکاییها را در بیشتر عرصههای ایران باز گذاشته بود. گویی او و امریکا، اوضاع را کنترل میکردند. کمکم محمدرضا پهلوی به این فکر افتاد که چرا خودش همه امور را در دست نگیرد؟ و از قدرت امریکا به سود خود استفاده نکند؟! دیگر دستهای پنهان سیاستپرداز بیگانه نیز برای زاهدی حسابی جدی باز نکرد! سرانجام به دنبال سفر شاه به امریکا و ملاقات با آیزنهاور، تصمیم گرفته شد خود شاه اداره امور کشور را بهدست گیرد و نخستوزیری دیگر انتخاب شود، اما زاهدی حاضر نبود به راحتی کنار بکشد. او میگفت: «من با تانک به نخستوزیری رسیدهام و جز با تانک هم نخواهم رفت!» به همین دلیل به فکر معامله افتاد و خواستار شغلی دیگر شد. از این روی بود که یک پست تشریفاتی دیپلماتیک، یعنی سفیر سیار دول اروپایی در سازمان ملل - که مقر آن در ژنو سوئیس بود- برای او ایجاد شد. البته زاهدی دیگر مجاز نبود به ایران بازگردد. او تنها پسرش اردشیر را برای پاداشی که به او وعده داده شده بود، به شاه سپرد و شهناز ۱۵ساله، دختر محمدرضا پهلوی همسر او شد. زاهدی از سال ۱۳۳۸ بیمار شد و برای درمان، گاهی در سوئیس و گاهی در پاریس بود. بالاخره در شهریور ۱۳۴۲، دور از وطن و در ژنو درگذشت. بنا به وصیت خودش، جنازهاش توسط پسرش به تهران آورده شد و با تشریفات، در آرامگاه خانواده زاهدی دفن شد.»
در حضور پهلوی دوم، پس از گفتن جاوید شاه، شعار زندهباد زاهدی سر میدادند!
در زمره علل برکناری زاهدی، علاوه بر بیمناکی پهلوی دوم از وی، نزدیکی روزافزون او به امریکا بود که حساسیت دولت انگلستان را برانگیخت! پس از ۲۸ مرداد، امریکای جوان و تازه نفس، میرفت تا جای انگلیس پیر و وسالخورده را در عرصه سیاست ایران بگیرد. آنان اگر چه در سوگیریهای کلان با یکدیگر همداستان بودند، اما رقابت را نیز به طور کامل وا نگذاردند! حضور گسترده عوامل امریکا در ایران و دستِ باز آنان در اداره کشور، شاه و حکومت انگلستان را نگران کرد! از این روی آنان با تلاشی گسترده و همه جانبه امریکا را متقاعد ساختند تا از ادامه صدارت زاهدی، چشمپوشی کند. ارزیابی زهرا سعیدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باب به قرار ذیل است: «بسیاری معتقدند علت بیمناکی شاه نسبت به زاهدی، قدرت گرفتن مضاعف او بود، زیرا از یکسو زاهدی بیش از حد به امریکا نزدیک شده بود و از سویی خودسرانه و مستقل عمل میکرد. البته نزدیکی زاهدی به امریکا باعث ترس و نگرانی انگلیس نیز شده بود، چنانکه بعد از انعقاد قرارداد کنسرسیوم- که سهم بزرگی از نفت ایران را به امریکاییان واگذار کرد و در نتیجه باعث صاحب نقش شدن آنان در صحنه سیاست ایران گردید- انگلیس برای برکناری زاهدی، دست به کار شد! به خصوص آنکه هنوز نفوذ و قدرت امریکاییان آنقدر نبود که بتوانند نفوذ ریشهدار و دیرینه بریتانیا را تحتالشعاع قرار دهند. ازاینرو همین که قرارداد کنسرسیوم به مرحله اجرا درآمد، انگلیسیها فشار آوردند که حکومت زاهدی وظیفهاش را انجام داده و ضمناً بسیار منفور افکار عمومی است، او باید از کار برکنار شود و بقیه کارها را هواداران قدیمی سیاست انگلیس در دست بگیرند! البته زاهدی نیز بیش از حد به امریکا نزدیک شده بود و در توجیه این سیاست، معتقد بود: «سرنوشت ایران، به غرب گره خورده است و منافع ایران و غرب، با یکدیگر سازگاری دارند، بنابراین نزدیکی به امریکا اقتضای شرایط داخلی و بینالمللی است.» گذشته از نگرش زاهدی - که لزوم نزدیکی او به غرب بهخصوص امریکا را بیان میکرد- بعضی از اقدامات قدرتطلبانه او نیز باعث بالا گرفتن اختلافاتش با شاه شد. زاهدی قدرتمند بود و بر تمام ارکان حکومت سلطه داشت. با اسکورت حرکت میکرد، به ستاد ارتش دستور میداد، افسران ارشد و امیران ارتش را بدون جلب نظر شاه، به هر شغلی مناسب میدانست منصوب میکرد. وزیران و مقامات بلندپایه دولتی، زیر نفوذ او بودند و در مشاغل ارتشیان و نیز در سازمان ارتش، تغییراتی داد که گاهی مورد رضایت شاه نبود. در آیینهایی که با حضور او و شاه برپا میشد، حضار پس از گفتن شعار «جاوید شاه» شعار «زندهباد زاهدی» را سر میدادند و اینها برای شاه خوشایند نبود! نکته حائز اهمیت در خصوص قدرتطلبی زاهدی، این بود که او از این قدرت، تنها برای منافع شخصی خود استفاده نمیکرد، بلکه در مواردی آن را علیه قدرت شاه بهکار میبرد! به عبارتی زاهدی آنطور که محمدرضا پهلوی انتظار داشت و میخواست، تمکین نمیکرد. بنابراین طبیعی بود که شاه بهخصوص بعد از تحولات ۲۸ مرداد، تاب تحمل یک نخستوزیر قدرت مدار و در مواردی مخالف با خود را نداشته باشد. آن هم در شرایطی که قدرت این نخستوزیر، در تمام دستگاههای حساس دولتی مشهود بود. با وجود این شاه تا زمانی که به امریکا نرفته و از نزدیک با مقامات دولت امریکا مذاکره نکرده بود، جرئت برکناری زاهدی را نداشت، زیرا زاهدی را وابسته به امریکاییها میدانست و از واکنش امریکا در مورد برکناری او نگران بود. امریکا در آن دوره، مهمترین حامی و پشتوانه زاهدی در پست نخستوزیری بود. نقش امریکا در پشتیبانی از زاهدی، به حدی بود که وقتی زمزمه برکناری او بر سر زبانها افتاد، عنوان نمود که من با تانک به نخستوزیری رسیدهام و با تانک هم کنار میروم! این جمله به خوبی مبین آن است که زاهدی، به قدرتی فراتر از شاه و قانون مینگریست و امیدوار بود به پشتوانه قدرت امریکا همچنان در مسند قدرت باقی بماند. محمدرضا پهلوی نیز با اطلاع از این موضوع، آگاه بود که تنها راه برکناری زاهدی، متقاعد کردن امریکا به عزل اوست. او میترسید که زاهدی با اتکا به امریکا، نقش رزم آرا را بازی کند و بهتدریج او را از صحنه بیرون براند. از این رو شاه ضمن سفر به امریکا و مشورت با آنان، افرادی را واسطه کرد تا با مقامات امریکایی ملاقات و در این رابطه صحبت کنند. ثریا، همسر دوم شاه در خاطرات خود آورده است: «شاه وقتی قصد داشت کسی را از سمتش برکنار کند، مستقیماً این تصمیم را به فرد مورد نظر ابلاغ نمیکرد، بلکه شخص ثالثی را واسطه این کار قرار میداد. در این مورد اسدالله علم دوست نزدیک و صمیمی شاه، واسطه این کار قرار گرفت و ضمن ملاقاتهای متعدد با مقامات امریکایی، زاهدی را قانع کرد داوطلبانه و به این بهانه که خسته شده است و نیاز به استراحت دارد، از مقام خود کنار رود و مدتی کشور را ترک کند.» بدین ترتیب زاهدی در ۱۶ فروردین ۱۳۳۳، مجبور به کنارهگیری اجباری از نخستوزیری شد و به عنوان نماینده دائمی ایران در دفتر اروپایی سازمان ملل، به سوئیس رفت و در سال ۱۳۴۲ در یکی از شهرهای سوئیس نیز درگذشت.»